یه مثالی بین معلمهای پیانو هست که میگه، کسی که هیچی پیانو زدن بلد نباشه، ده قدم از کسی که اشتباه پیانو زدن رو یادگرفته جلو تره. چرا؟ چون آموزش اشتباه باعث میشه به اصطلاح انگشتهای اون آدم خراب بشه و مجبوره که زمانی رو صرف کنه تا اول انگشتگذاری خودش رو درست کنه بعد بتونه مسیر آموزشش رو ادامه بده، تازه اگه موفق به این کار بشه. یاد گرفتن تولید محتوا هم بیشباهت به یادگرفتن پیانو زدن نیست.
یادتون هست که دربارهی قضیهی تولید محتوا صحبت کردیم؟ اونجا گفتیم که مفهوم امروزی محتوا یه مفهوم جدید توی فضای کسب و کارهاست و خب به خاطر نقش مهمی هم که محتوا این روزها داره نیاز به تولید کننده محتوا هر روز بیشتر و بیشتر میشه. این سرعت بالا ولی یه نیمهی خطرناک هم داره. اون چیه؟
اینکه خیلی از افراد چه به عنوان مدیر محتوا، یا کارفرما، به خاطر اینکه بتونن نیروی ارزونتری رو استخدام کنن به بهونه آموزش حین کار، افرادی رو جذب میکنن و خواستههای خودشون رو به عنوان آموزش تولید محتوا به اون آدمها قالب میکنن. خب اشکالش چیه؟ اشکال ماجرا اینجاست که این افراد در اثر آموزش اشتباه ذهنیت محدودی از کار خودشون پیدا میکنن، توانایی خلاقیت رو از دست میدن و نمیتونن پیشرفت کنن چون در اصل درک درستی از کاری که انجام ندارن، اونا فقط الگویی که بهشون به اسم تولید محتوای درست دیکته شده رو تکرار میکنن. نتیجه؟ اینکه بعد از مدتی کار احتمالا با حقوق پایین خسته میشن و دلشون میخواد که یه موقیعت شغلی بهتر پیدا کنن ولی این کار هم براشون ساده نیست چون اونها انعطاف و تواناییهای لازم برای کار با مجموعههای مختلف رو ندارن و توی بازار رقابتی کسب و کار به سادگی حذف میشن. حالا دیگه تراژدی هم نکنیم قضیه رو.
منظور از اصول و مفاهیم تولید محتوا صحبتهای کلیشهای و جزوههای کلاسهای فوق برنامه مدرسه نیست- یادمه مدرسه که بودیم برای ما کلاس آموزش کامپیوتر گذاشته بودن و معلمش یه سری جزوه آورده بود؛ از تعریف موس و کیبورد تا مانیتور که فک کنم ته کلاس رسید به تعریف ویندوز، دریغ از اینکه یه ویندوز عوض کردن به بچهها یاد بده- داشتم میگفتم، منظور از اصول و مفاهیم یعنی بدونیم که داریم چیکار میکنیم و چرا هر کدوم از اونها رو انجام میدیم. چون ما به عنوان انسانهای مثلا هوشمند اگه ندونیم داریم چیکار میکنیم، چی میخوریم یا کجا میریم دچار یک سری اختلالات میشیم. مثل اختلال همینگوی توی تولید محتوا.
اختلال همینگوی
فکر کن به عنوان کارآموز میری یه جا شروع به کار میکنی. کارفرمات کیه؟ یه آقای سی و هفت هشت ساله که شلوار پارچهای اسکینی با کفش کالج میپوشه. این دوستمون یه شب توی یه محفل دوستانه افسانهای رو از دوستاش میشنوه که میگه «خداوندگار گوگل جملههای بیشتر از ۲۰ کلمه رو شایستهی سئو نمیدونه». پس میاد تو رو مجبور میکنه که هر جملهای که مینویسی رو دونه دونه بشماری تا بیشتر از ۲۰ کلمه نشه. اینکه سخت و مزخرفه به کنار، اینکه بیشتر از سه ماه هم نمیتونی با اون آدم کار کنی باز به کنار؛ این ترس از تعداد کلمات باعث میشه ذهن تو هنر چیدن جملههای کوتاه و بلند برای بازی با ذهن خواننده رو از دست بده و متنهات شبیه تلگرافهای جنگ جهانی اول بشه. اون وقت برای هرجایی هم که نمونه کار بفرستی، وقتی متنهات رو میخونن با خودشون میگن که این بنده خدا چرا انقد معذب مینویسه؟
این اسم، یعنی اختلال همینگوی رو من همینجوری از خودم درآوردم چون ارنست همینگوی به خاطر سبک نوشتن تلگرافیش یکی از معروفترین نویسندههای دنیا شد. بعید نیست که همینگوی هم گیر یه کارفرما با شلوار پارچهای اسکینی و کفش کالج افتاده بودهباشه، اما هر چی که بود اون وارد دنیای فیکشن شد. مایی که میخوایم با چندین کارفرما و چندین شرکت کار کنیم نباید اجازه بدیم که گیر آدمهایی بیوفتیم که انگشتگذاریمون روی کلاویههای پیانو رو خراب کنن.
اصول و مفاهیم تولید محتوا؟
بذار باز بریم سراغ یه مثال دیگه. فک کن بدون آموزش بری یه جای دیگه شروع به کار تولید محتوا کنی. این دفه کارفرمات یه خانم پنجاه ساله درشت هیکله که دو تا متن حدودا صد کلمهای بهت میده و ازت میخواد اول و آخر و همه متنهات رو مثل اون دوتا بنویسی تا تاثیرگذار باشن. شاید فک کنی شوخی میکنم ولی اون بیرون کلی تولید کننده محتوا هست که واقعا فک میکنن تاثیرگذاری یه محتوا اینجوری ایجاد میشه و به قول معروف محتوا به هدفش میرسه پس کاربن کپی رو میذاره و بسمالله. اما چرا من میگم کسی که محتوا رو بلد باشه و مفاهیم اون رو بدونه هیچوقت این مسیر رو نمیره؟
بیا یه مقایسه کنیم:
نفر اول کسی که به عنوان کارآموز رفت پیش اون خانمه و حالا باور داره هر چی که بنویسه اگه دو تا جمله مثل اونایی که خانمه بهش داده بود رو بندازه تو متن، محتواش تاثیر گذار میشه و به هدفش میرسه. نفر دوم هم کسی که با تاثیرگذاری و مفهوم هدف با این آموزش آشنا شده:
تصور کنید که به یکی از همکلاسیهای خود در دانشگاه علاقهمند شدهاید و او را در یک شبکهی اجتماعی دنبال میکنید. پس از مدتی کلنجار با خود تصمیم میگیرید که این علاقه را به طریقی به او نشان دهید و خب، یکی از ابزارهای شما، شبکهی اجتماعیتان است. در این زمان چهکار میکنید؟ آیا عکس یک قلب به اشتراک میگذارید، او را تگ کرده و زیر آن مینویسید: «دوستت دارم»؟ به نظر شما در این موقعیت آن فرد شیفتهی محبتتان میشود یا همانجا شما را بلاک میکند؟
پس شما تصمیم میگیرید که به شیوهای غیرمستقیم او را تحت تأثیر قرار دهید. ابتدا به شکل جدی به تحقیق دربارهی علایق او میپردازید. سلیقه موسیقی، فیلم موردعلاقه، غذاها، رنگ، لباس و… . در این هنگام نوبت ورود شما به میدان است. یکی از حوزههای علاقهی او مثلا موسیقی را انتخاب میکنید، ساعتها دربارهی گروه موسیقی موردعلاقه او تحقیق میکنید. همهی آلبومهای آن را دانلود و نقدهای مرتبط با آنها را میخوانید؛ اکنون زمان ابراز وجود شماست! به دقت درون گوگل سرچ میکنید و یک عکس قدیمی و کمیاب از آن گروه پیدا میکنید. در این مدت با در نظر گرفتن معشوقهي خود ساعت احتمالی حضور او در شبکه اجتماعی، مثلا حوالی ۱۰ شب قبل از خواب را هم پیدا کردهاید، پس عکس را به اشتراک میگذارید، آن هم با این کپشن: «خدای راک!». کمی صبر میکنید. سرانجام نشانهای از معشوقه دیده میشود که برای شما کامنتی گذاشته است: «واقعا!». تبریک میگویم، شما موفق شدید قدم اول را بردارید. میدانید چرا؟ چون شما از تولید این محتوا، هدف داشتید و همهی اقدامهایتان را در راستای آن هدف، درست قرار دادید.
حال که با هدف از تولید محتوا و اهمیت آن آشنا شدهایم، میتوانیم سراغ اصلیترین سوال این ماجرا برویم.
چگونه به هدف خود از تولید یک محتوا برسیم؟
هر محتوا دارای ساختاری است که از بخشهای گوناگون تشکیل شده است. آنچه یک محتوا را از سایرین متمایز میکند، در مرحلهی اول:
داشتن ساختاری درست
و در مرحله دوم:
داشتن ماهیتی خلاقانه است.
به یاد داشته باشید، هدف از تولید محتوا برای یک فروشگاه آنلاین کفش، فروش یک کفش نیست، بلکه متقاعد کردن یک نفر برای خرید آن کفش است. تولیدکنندهی محتوا نباید خودش را یک بازاریاب یا یک فروشندهی مغازه تصور کند. در واقع تولیدکنندهی محتوا، یک روانشناس، یک پژوهشگر و یک مدیر ریسک در حوزهي روابط و سلایق احتمالی انسانهاست. آنچه یک تولیدکنندهی محتوا را به هدفش میرساند، درک او از عواملی است که میتواند برای سایر انسانها:
• متقاعدکننده
• تاثیرگذار
یا حتی
• ایجادکنندهی نیاز
باشد.
از طرفی نیز ابزار او، تنها و تنها محتوایی است که تولید میکند. توانایی شما در به دام انداختن مخاطبتان و سپس هدایت او به سمت هدفی که مورد نظرتان است، کلید موفقیت شماست…
خلاصه اینجوری که حواستون به انگشتهای خودتون باشه که برای منفعت دیگران یه وقت کج و کوله نشه، چون همه ما قرار نیست ارنست همینگوی بشیم.