برای بسیاری از ما، ویلیام شکسپیر نه فقط نامی در میان نامها، که نماد ادبیات است. نام او را در کتابها دیدهایم، جملههایی از نمایشنامههایش را به یاد میآوریم، و شاید حتی، بدون آنکه متوجه باشیم، بارها تحت تأثیر تفکرات و تخیل او قرار گرفتهایم. اما چرا؟ چه چیزی باعث شده تا این نمایشنامهنویس انگلیسی که بیش از چهارصد سال پیش زندگی میکرد، همچنان چنان تازه و معاصر باشد که هر نسل جدیدی دوباره او را کشف کند؟

در این مقاله، زندگی ویلیام شکسپیر را از نزدیک مرور خواهیم کرد. نه فقط به عنوان یک نویسنده، بلکه به عنوان انسانی واقعی که عاشق شد، رنج کشید، موفق شد و میراثی عظیم بر جای گذاشت. همچنین، با نگاهی عمیقتر، به دنیای فکری و هنری او قدم میگذاریم و بررسی میکنیم که چگونه این مرد از میان غبار تاریخ، به چنین جایگاه بینظیری در فرهنگ و ادبیات جهان رسیده است.
زندگینامهی ویلیام شکسپیر
در ادامه به گذر زندگی شکسپیر میپردازیم.
تولد، خانواده و دوران کودکی
شکسپیر در ۲۳ آوریل ۱۵۶۴ در شهر استراتفورد-آپان-ایون، شهری آرام و کوچک در انگلستان، متولد شد. پدرش، جان شکسپیر، تاجری معتبر و عضو شورای شهر بود و مادرش، ماری آردن، از خانوادهای نسبتاً مرفه و شناختهشده بود. دوران کودکی شکسپیر در خانهای آرام و نسبتاً ثروتمند گذشت و این بستر خانوادگی، اولین جرقهها را برای شکوفایی نبوغ او فراهم کرد. هرچند جزئیات زیادی از کودکی و تحصیلات ابتدایی او در دسترس نیست، اما میدانیم که او در مدرسهای محلی تحصیل کرد و با زبان لاتین، ادبیات کلاسیک و تاریخ روم و یونان آشنا شد—دانشی که بعدها در آثارش بازتاب یافت.

ازدواج و فرزندان
شکسپیر در هجدهسالگی با زنی بزرگتر از خود به نام آن هَتِوِی ازدواج کرد. آن در آن زمان بیستوشش سال داشت و به زودی اولین فرزندشان، سوزانا، متولد شد. دو سال بعد، دوقلوهای آنها، همنت و جودیت، به دنیا آمدند. ازدواج زودهنگام و فرزندان، مسئولیتهایی به زندگی شکسپیر افزود که بعدها بر زندگی حرفهای و شخصی او تأثیر گذاشت؛ به ویژه مرگ ناگهانی پسرش همنت در یازدهسالگی، که رد پای عمیقی در زندگی و روحیات او گذاشت و در برخی از آثارش نیز منعکس شد.
مهاجرت به لندن و آغاز حرفه هنری
اواخر دههی ۱۵۸۰ بود که شکسپیر، به دلایلی نامعلوم، استراتفورد را ترک کرد و راهی لندن شد. این مهاجرت، سرنوشت او را برای همیشه تغییر داد. شکسپیر در لندن ابتدا به عنوان بازیگر فعالیت میکرد و کمکم شروع به نوشتن کرد. استعداد بینظیر او در نمایشنامهنویسی خیلی زود توجه بزرگان تئاتر را جلب کرد، به طوری که در مدت کوتاهی توانست جایگاهی برجسته در جامعه هنری لندن پیدا کند.
سالهای پایانی و مرگ
پس از موفقیتی چشمگیر در دنیای تئاتر، شکسپیر به مرور فعالیت حرفهایاش را کاهش داد و در سال ۱۶۱۳ به شهر زادگاهش بازگشت. او سه سال بعد، در ۲۳ آوریل ۱۶۱۶، دقیقاً در روز تولد ۵۲ سالگیاش درگذشت و در کلیسای مقدس تثلیث در شهر استراتفورد به خاک سپرده شد. علت مرگ او هرگز کاملاً روشن نشد، اما میراثش به اندازهای بزرگ بود که حتی چهارصد سال بعد، هنوز هم نام او را بر سر زبانها نگه داشته است.
دوران هنری و شکوفایی در تئاتر لندن
شکسپیر در لندن، ابتدا به عنوان بازیگر به گروه مشهور «لرد چمبرلینز من» پیوست. این گروه یکی از محبوبترین و معتبرترین گروههای تئاتر در آن دوران بود و حامیان ثروتمندی مانند لرد چمبرلین داشت. شکسپیر در این گروه نهتنها به عنوان بازیگر، بلکه به عنوان نمایشنامهنویس اصلی نیز فعالیت میکرد.
در سال ۱۵۹۹، شکسپیر و همکارانش تصمیمی جسورانه گرفتند و تئاتر مخصوص خود را بنا کردند: «تئاتر گلوب». این تماشاخانهی مشهور به سرعت به مهمترین مرکز تئاتری لندن تبدیل شد و آثار بزرگ شکسپیر مانند «هملت»، «مکبث»، «شاه لیر» و بسیاری از کمدیها و نمایشنامههای تاریخیاش برای اولین بار در آن اجرا شدند. گلوب، جایی بود که استعداد شکسپیر در اوج خودش دیده شد و از آنجا بود که نامش برای همیشه جاودانه شد.

اهمیت شکسپیر در ادبیات عصر الیزابتی بسیار فراتر از نمایشنامهنویسان همعصرش بود. او زبان نمایشنامه را متحول کرد و از ابزاری صرفاً سرگرمکننده، آن را به رسانهای برای کاوش عمیقترین لایههای روان انسان بدل ساخت.
دیدگاههای فکری و هنری شکسپیر
اگر بخواهیم با دقت و توجه بیشتری جهانبینی و افکار ویلیام شکسپیر را بررسی کنیم، ابتدا باید این نکته را در نظر بگیریم که او نه فیلسوف بود و نه نظریهپردازی رسمی در حوزه هنر و ادبیات؛ اما جهانبینی عمیق، انسانی و متفکرانهاش در تکتک آثارش قابل ردیابی است. در حقیقت، او فلسفه و جهانبینی خود را نه در قالب جملات انتزاعی و خشک، بلکه در دل نمایشنامهها و شعرهایش با ظرافتی بینظیر گنجانده است.
نگاه او به انسان و سرنوشت
شکسپیر انسانیترین نویسنده در تمام تاریخ نمایشنامهنویسی بهشمار میآید. او معتقد بود انسان موجودیست پیچیده، پر از تناقض، تردید و کشمکش درونی؛ شخصیتی که نه مطلقاً خوب است و نه مطلقاً بد. در دیدگاه شکسپیر، انسانها بازیگرانی هستند که سرنوشتشان در دستان نیروهایی بزرگتر از خودشان است؛ اما این نیروها، نه به شکل تقدیر مطلق و کورکورانه، بلکه بهعنوان شرایط، جامعه، و انتخابهای اخلاقی خود انسانها تصویر میشوند. به همین دلیل است که شخصیتهای شکسپیری، از هملت و مکبث گرفته تا لیر و اتللو، همواره بین انتخابهای مختلف سرگرداناند و پیوسته در حال پرسش از معنای زندگی، حقیقت، و هدف خود هستند.
برای شکسپیر، سرنوشت امری صرفاً جبری نیست؛ بلکه نتیجه مجموعهای از انتخابها و تصمیماتی است که در لحظات بحرانی اتخاذ میشوند. او باور داشت که انسان هرگز بهطور کامل در اختیار سرنوشت نیست و در هر لحظه، فرصتی برای انتخاب اخلاقی در اختیار دارد. این نگاه عمیق و انسانی او به سرنوشت، از یک سو بیانگر پذیرش محدودیتهای انسان است و از سوی دیگر، به ما یادآوری میکند که هر فرد مسئولیت اخلاقی نسبت به زندگی و اعمال خود دارد.
مسئله قدرت، عشق، خیانت و اخلاق
یکی از جذابترین جنبههای دیدگاه شکسپیر، نگاه او به مسئله قدرت و اخلاق است. در آثارش، قدرت همواره بهعنوان نیرویی اغواگر و خطرناک مطرح میشود. او با نشان دادن عواقب فاجعهبار تلاشهای افراطی برای کسب قدرت—مانند سقوط مکبث یا ریچارد سوم—بیان میکند که قدرت اگر با اصول اخلاقی همراه نباشد، بهسادگی به تباهی میانجامد. شکسپیر با نمایش دادن شخصیتهایی که به خاطر قدرت مرتکب قتل و خیانت میشوند، به ما هشدار میدهد که فساد اخلاقی درون هر انسان بهشدت آسیبپذیر است و هیچ انسانی مصون از وسوسههای قدرت نیست.
از سوی دیگر، شکسپیر عشق را به عنوان یکی از مهمترین نیروهای انسانی ترسیم میکند؛ نیرویی که میتواند به رهایی و خوشبختی یا به فاجعه و نابودی منتهی شود. در نگاه او، عشق مفهومی دوگانه و عمیق است: هم سرچشمه شادی است و هم منبع درد. این تضاد را در عاشقان نمایشنامههایش به روشنی میبینیم؛ از «رومئو و ژولیت» که قربانی عشق تراژیکشان شدند، تا شخصیتهایی مانند اورسینو و ویولا در «شب دوازدهم» که از طریق عشق به هویت و معنایی تازه در زندگی رسیدند.

شکسپیر به خیانت نیز با ظرافتی خاص میپردازد. او خیانت را نه فقط بهعنوان عملی زشت، بلکه بهعنوان عارضهای که ریشه در عمیقترین زوایای وجود انسانی دارد تصویر میکند. خیانت در آثار شکسپیر، معمولاً نتیجه ترکیبی از جاهطلبی، ترس، حسادت و ناامیدی است؛ درست مانند شخصیتهایی همچون یاگو در «اتللو»، کلادیوس در «هملت»، و گانریل و ریگان در «شاه لیر». از نگاه او، خیانت تنها به دیگران آسیب نمیرساند، بلکه بیشترین تخریب را بر روح فرد خیانتکار تحمیل میکند.
ویژگیهای سبکی شکسپیر؛ زبان، طنز، ایهام، و مونولوگ
سبک هنری شکسپیر سرشار از نبوغ و ابتکار است. او استاد استفاده از زبان است؛ زبانی که هم شاعرانه و موزون است و هم بهشدت تأثیرگذار و نمایشی. در آثارش، طنز جایگاهی ویژه دارد و از آن نه فقط برای سرگرمی، بلکه برای بیان حقیقت و نقد جامعه نیز استفاده میکند. طنز شکسپیر زیرکانه، عمیق و اغلب طعنهآمیز است، و حتی در تراژدیترین لحظات نمایشنامههایش نیز حضوری ظریف دارد.
همچنین ایهام و بازی با کلمات یکی از نشانههای بارز نبوغ ادبی شکسپیر است. او بهطور گستردهای از ایهام بهره میبرد تا به پیچیدگی شخصیتها، احساسات متناقض، و شرایط نامشخص اشاره کند. از سوی دیگر، مونولوگهای شکسپیری—لحظاتی که شخصیتها تنها با خود سخن میگویند—از بهترین و معروفترین عناصر آثار او هستند. این مونولوگها نه فقط به افشای لایههای درونی شخصیتها میپردازند، بلکه بیانگر تأملات عمیق شکسپیر درباره زندگی، مرگ، هستی و انسان هستند. مونولوگ «بودن یا نبودن» هملت، نمونهای روشن از این نوع بیان عمیق فلسفی است.
نسبت شکسپیر با فلسفه و دین
رابطه شکسپیر با فلسفه و دین رابطهای پیچیده است. هرچند او هرگز موضع مذهبی یا فلسفی خود را آشکار نکرد، اما اندیشههایش با سؤالات عمیق فلسفی درباره معنای زندگی، مرگ، اخلاق، و جایگاه انسان در جهان پر شدهاند. او تحت تأثیر فیلسوفان کلاسیک و تفکرات رنسانس بود؛ اما در عین حال، رویکردش به مذهب نیز رویکردی متعادل و پرسشگرانه بود.
این عدم قطعیت فلسفی و اعتقادی، شکسپیر را به نویسندهای جهانی بدل کرده است. او نه فقط به یک دوران یا یک فرهنگ، بلکه به تمام انسانها و تمام دورانها تعلق دارد. آثارش ما را به تأمل دربارهی خویشتن، هستی، و معنای زندگی وا میدارند و به همین دلیل، پس از قرنها هنوز زنده و تأثیرگذار باقی ماندهاند.
آثار شکسپیر؛ جهان بیمرز یک شاعر و نمایشنامهنویس بزرگ
زمانی که ویلیام شکسپیر قلم به دست میگرفت و مینوشت، شاید تصور نمیکرد که روزی شخصیتها و داستانهایش، نه فقط بر صحنههای تئاتر لندن، بلکه در تمام گوشهوکنار جهان زنده و جاودانه شوند. آثار شکسپیر، دنیایی کامل و رنگارنگ است که هر کسی، در هر نقطهای از زندگی، میتواند خود را در گوشهای از آن پیدا کند. از تراژدیهای بزرگ و عمیق تا کمدیهای بامزه و سرشار از زندگی، از روایتهای تاریخی پیچیده تا شعرهای عاشقانهای که عمق احساسات انسانی را لمس میکنند؛ آثار او آیینهای از انسانیت، رنجها، شادیها، آرزوها و ترسهای ما هستند.
قبل از اینکه سراغ معرفی آثار ویلیام شکسپیر برویم، دعوتتان میکنیم به شنیدن خلاصه صوتی ۵۰ نمایشنامه برتر تاریخ که بخشی از آن نیز به نمایشنامههای شکسپیر اختصاص دارد. ۵۰ فایل صوتی داستانی و به زبانی ساده، با روایتهایی جذاب، درست مثل وقتی یه دوست با هیجان ماجرایی را برایت تعریف میکند! همین حالا سری به صفحهاش بزنید!
شکسپیر به شکلی روشن درگیر تفکرات مربوط به مرگ، جاودانگی، و اخلاق بود؛ موضوعاتی که هم در فلسفه کلاسیک و هم در الهیات مسیحی جایگاهی اساسی دارند. اما او هرگز جواب قطعی به این پرسشها نمیدهد. در عوض، شخصیتهایش در جستجوی پاسخ هستند، درست همانطور که انسان واقعی همیشه به دنبال معناست و همواره با تردیدها و پرسشهایی مواجه است که شاید هرگز پاسخی برای آنها پیدا نکند.
در این مقاله، با سفری جذاب و پرجزئیات، به دنیای وسیع این نویسندهی بزرگ قدم میگذاریم. ابتدا به تراژدیها سر میزنیم؛ جایی که قدرت، خیانت و عشق سرنوشت انسانها را رقم میزنند. سپس به دنیای کمدیها میرویم و به تماشای بازیگوشیهای شکسپیر در خلق جهانهای خیالی و خندهدار مینشینیم. در ادامه، از تاریخ پادشاهان انگلستان در نمایشنامههای تاریخیاش عبور میکنیم تا ببینیم چگونه شکسپیر با هنر خود، تاریخ را از نو بازسازی کرده است. و در پایان، وارد دنیای لطیف و عمیق اشعار او میشویم تا شکسپیر را نه فقط به عنوان نمایشنامهنویس، بلکه به عنوان شاعری حساس و عمیق بشناسیم.

حالا آماده باشید، چون سفری منحصربهفرد در جهان آثار شکسپیر در پیش دارید…
الف) تراژدیهای شکسپیر؛ تماشای سقوط انسان در آینهی تئاتر
اگر شکسپیر را تنها با یک ژانر ادبی بشناسیم، بیتردید باید او را استاد تراژدی بدانیم. او در نمایشنامههای تراژیک خود، انسان را در بزنگاههای سرنوشتساز زندگی به تصویر میکشد: جایی که عشق با مرگ، قدرت با جنون، و اعتماد با خیانت تلاقی میکند. تراژدیهای شکسپیر نه صرفاً روایتهایی تلخ، بلکه کاوشهایی ژرف در روان انساناند؛ کاوشهایی که حتی پس از چهار قرن، هنوز هم ذهن ما را تسخیر میکنند. در ادامه، پنج تراژدی بزرگ و ماندگار شکسپیر را از منظر داستان، شخصیتها و نکات جالب معرفی میکنیم.
هملت (Hamlet)
نمایشنامه «هملت» بدون شک شناختهشدهترین و محبوبترین تراژدی تاریخ ادبیات است و احتمالاً پیچیدهترین قهرمان ادبی جهان را نیز در دل خود جای داده است. این نمایشنامه داستان شاهزادهای است که ذهنی آشفته، سرگردان و بیقرار دارد؛ مرد جوانی که روحش در تلاطم پرسشهایی قرار گرفته که شاید هیچکس نمیتواند پاسخی برای آنها بیابد.
داستان از جایی آغاز میشود که هملت، شاهزادهی دانمارک، به خانه برمیگردد و متوجه میشود که پدرش مرده است و عمویش، کلادیوس، به جای او بر تخت سلطنت نشسته و با مادرش ازدواج کرده است. طولی نمیکشد که روح پدرش در برابر او ظاهر میشود و میگوید که کلادیوس او را مسموم کرده و کشته است. هملت از آن لحظه به بعد درگیر یک نبرد روانی سهمگین میشود؛ نبردی میان حقیقت و تردید، انتقام و اخلاق، عمل و بیعملی.
هملت میخواهد انتقام بگیرد، اما ذهن متفکر و تحلیلگر او مدام در حال پرسیدن و تردید کردن است. او برای اثبات گناه عمویش، نقشهای هوشمندانه میکشد و نمایشنامهای اجرا میکند که ماجرای قتل پدرش را بازسازی میکند تا از واکنش عمویش پی به حقیقت ببرد. اما هرچه زمان میگذرد، هملت بیشتر در باتلاق تردید، یأس و افسردگی فرو میرود. مونولوگ معروفش با جمله «بودن یا نبودن؛ مسئله این است!» تبدیل به معروفترین سخنرانی ادبیات شده است که در آن هملت دربارهی معنای زندگی، مرگ، رنج بشری و پایان همهچیز تأمل میکند.
در کنار این کشمکش درونی، عشق هملت به دختری به نام اوفلیا نیز سرنوشت تراژیک خودش را دارد. رابطهی این دو عاشق با دخالت پدر اوفلیا، پولونیوس، و دیگر درباریان به ویرانی کشیده میشود. سرانجام اوفلیا در میان درد و جنون جان میبازد و مرگش به اندوه هملت عمق بیشتری میدهد.

این تراژدی در نهایت به قتل و مرگی فراگیر میانجامد؛ همه شخصیتهای اصلی از جمله کلادیوس، مادر هملت، لائرتیس (برادر اوفلیا) و حتی خود هملت قربانی تصمیمات اشتباه، انتقام و دسیسههای دربار میشوند. در آخرین لحظات زندگی، هملت همچنان به دنبال حقیقت است و از دوستش، هوراشیو، میخواهد که داستانش را برای آیندگان تعریف کند.
«هملت» نمایشی است که نسلها را به تفکر دربارهی ماهیت زندگی، اخلاق و انتخابهایشان وادار کرده و تا امروز هم به خاطر عمق روانشناختی، فلسفی و زیبایی ادبیاش درخشان باقی مانده است.
مکبث (The Tragedie of Macbeth)
«مکبث» تراژدی سقوط اخلاقی انسانی است که روزگاری به دلیل شجاعت و شرافتش تحسین میشد اما اکنون به هیولایی بیرحم بدل شده است. مکبث، ژنرالی شجاع در ارتش اسکاتلند است که بعد از پیروزی در جنگی بزرگ، با سه جادوگر مرموز روبهرو میشود. این جادوگران پیشبینی میکنند که او بهزودی پادشاه اسکاتلند خواهد شد.
در ابتدا مکبث با ناباوری و تردید به این پیشگوییها گوش میدهد، اما بلندپروازی و جاهطلبی پنهانش به سرعت تحریک میشود. این جاهطلبی به خصوص با تشویقهای همسرش، بانوی مکبث، که زنی قدرتمند و بسیار جاهطلب است، تشدید میشود. آنها به این نتیجه میرسند که برای رسیدن به تاج و تخت، باید پادشاه فعلی را بکشند.
صحنه قتل پادشاه در شب تاریکی رقم میخورد و از آن پس مکبث دیگر روی آرامش را نمیبیند. او دائماً در حال پنهان کردن جنایتهایش و قتلهای پیدرپی برای حفظ قدرت خود است. رفتهرفته، مکبث دیگر از یک قهرمان شریف به انسانی تبدیل میشود که حتی از سایه خودش هم میترسد.
در کنار این سقوط اخلاقی، بانوی مکبث نیز درگیر کابوسها و عذاب وجدان میشود و در نهایت از شدت جنون خودکشی میکند. پایان این تراژدی با سقوط نهایی مکبث در نبردی سهمگین و خونین رقم میخورد. شکسپیر در این نمایشنامه نشان میدهد که چگونه وسوسه قدرت و جاهطلبی میتواند به آسانی بهترین انسانها را نیز از پا درآورد. همچنین با نمایش جنبه تاریک و هیولایی انسان، یادآوری میکند که هیچکس از آسیب درونیِ شرارت و قدرت در امان نیست.
شاه لیر (King Lear)
«شاه لیر» داستانی عمیقاً انسانی و بسیار دردناک از رابطه میان پدر و فرزندانش است. لیر، پادشاهی پیر و قدرتمند است که تصمیم میگیرد قلمروش را بین سه دخترش تقسیم کند؛ اما شرط او این است که دخترانش باید ابتدا میزان علاقه و محبتشان به پدر را به زبان بیاورند.
دو دختر بزرگتر، گانریل و ریگان، که به فکر منافع و قدرت خود هستند، با کلمات چاپلوسانه و اغراقآمیز دل لیر را به دست میآورند. اما دختر کوچکترش کوردلیا، که واقعاً او را دوست دارد، حاضر نمیشود این احساس را با اغراق و دروغ بیان کند. لیر خشمگین میشود و کوردلیا را طرد میکند.
اما خیلی زود مشخص میشود که دختران بزرگتر هیچ علاقه واقعی به پدرشان ندارند. آنها با بیرحمی و سنگدلی لیر را از قصر بیرون میکنند و پادشاهی که زمانی قدرتمند بود، حالا در خیابانها و دشتها سرگردان میشود و در نهایت به جنونی تلخ دچار میشود. شکسپیر در این نمایش عمیقاً به مسئله قدرت، روابط خانوادگی و مفهوم وفاداری میپردازد و نشان میدهد که چگونه قدرت، غرور و حماقت میتواند انسان را به تباهی بکشاند. سرنوشت لیر، یادآوری تلخ و روشنی است که بزرگترین خطاهای انسانها، اغلب از سادهترین اشتباهات آغاز میشوند.
اتللو (Othello)
برخلاف آثار دیگر، اتللو در دنیای شرقیـغربی و میانفرهنگی میگذرد. قهرمان داستان، یک ژنرال مغربی است که در ارتش ونیز خدمت میکند. اتللو، مردی قدرتمند و شریف، با دزدِدمونا، دختر یکی از اشراف ونیزی، ازدواج کرده؛ اما مهر و اعتماد او بهزودی در دام نیرنگ یار خیانتکارش، یاگو، میافتد.
یاگو، از هوشمندترین و شریرترین شخصیتهای شکسپیر، بهسادگی ذهن اتللو را مسموم میکند و او را به نقطهای میرساند که دست به جنایتی نابخشودنی بزند. این نمایشنامه کاوشی تلخ است در حسادت، نژادپرستی و قدرت فریب. برخی منتقدان معاصر اتللو را نخستین نمایشنامه ضدنژادپرستی ادبیات غرب میدانند، چرا که شکسپیر تصویری انسانی، پیچیده و عمیق از یک «دیگری» در دل جامعه سفید ارائه میدهد.
رومئو و ژولیت (Romeo and Juliet)
و اما رومئو و ژولیت، شاید محبوبترین اثر عاشقانه جهان. داستان دو نوجوان از دو خاندان دشمن، که بهرغم نفرت دیرینه خانوادههایشان، دلباخته یکدیگر میشوند. عشق آنها پاک، خالص و ناب است، اما دنیای اطرافشان، پر از خشونت، سوءتفاهم و تعصب است.
این نمایشنامه فراتر از یک داستان عاشقانه، نقدیست بر جنگ بیپایان میان نسلها و خانوادهها. پایان تراژیک آن، یکی از تکاندهندهترین لحظات تئاتر است؛ مرگی که در عین تلخی، عشق را به افسانه بدل میکند. نکته جالب درباره این نمایشنامه اینکه دیالوگهای عاشقانه رومئو و ژولیت، از جمله صحنه بالکن، به بخشی از زبان فرهنگی جهان تبدیل شدهاند. این اثر بارها در قالب فیلم، باله، اپرا و حتی انیمیشن بازسازی شده است.

ب) کمدیهای شکسپیر؛ جهان وارونه، دلباخته و بیمرز شکسپیر
اگر تراژدیهای شکسپیر به ما سقوط انسان را نشان میدهند، کمدیهایش جشن زندگیاند. در این جهان خیالانگیز، عشق میدرخشد، هویتها جابهجا میشوند، سوءتفاهمها دردسر میسازند، و در نهایت، همهچیز به شگفتی ختم میشود—بهخصوص ازدواج.
اما اشتباه نکنیم. کمدیهای شکسپیر سادهدلانه یا صرفاً سرگرمکننده نیستند؛ زیر خندههایشان، سوالهای عمیقی درباره عشق، جنسیت، عدالت و قدرت پنهان شده است. در ادامه، با مشهورترین کمدیهای او آشنا میشویم—آثاری که هنوز هم روی صحنهها زندهاند و تماشاگر را میخندانند و به فکر فرو میبرند.
رویای شب نیمه تابستان (A Midsummer Night’s Dream)
وقتی انسان و پری، عقل و خیال، عشق و اشتباه در هم تنیده شوند، نتیجهاش چیزی میشود مثل این نمایش. در دل یک جنگل افسانهای، چهار عاشق جوان، یک گروه بازیگر آماتور و شاه و ملکهی پریان درگیر ماجراهایی میشوند که مرز واقعیت و رویا را محو میکند.
همهچیز از یک فرار عاشقانه آغاز میشود، اما با دخالت پریها و جادوی گلها، عشقها بههم میریزد، هویتها اشتباه میشود، و جهان به هم میریزد—تا دوباره به تعادل برسد. شکسپیر در این نمایش، نگاهی سرشار از طنز، رمز و جادو به مفهوم عشق دارد، و در نهایت، میپرسد: آیا ما انسانها، در عشق، چیزی بیشتر از بازیچهی رویاهایمان هستیم؟
تاجر ونیزی (The Merchant of Venice)
از میان تمام کمدیهای شکسپیر، شاید هیچکدام بهاندازه تاجر ونیزی چنین ترکیب پیچیدهای از شوخطبعی، عدالت، تبعیض و اخلاق نداشته باشد.
در این داستان، آنتونیو، تاجری از ونیز، برای کمک به دوستش، از شایلاک، یک صراف یهودی، وام میگیرد و در قبال آن، «یک پوند از گوشت بدنش» را وثیقه میگذارد. ماجرا در دادگاه بالا میگیرد و در کنار آن، داستانی عاشقانه با پورشیا، زنی باهوش و مبدلپوش، به تصویر کشیده میشود که در قامت وکیل، جان همه را نجات میدهد.
شایلاک شخصیتیست که همزمان میتوان از او نفرت داشت و دلسوزی کرد؛ قربانیِ تبعیض است، اما خود نیز سختدل و بیرحم میشود. شکسپیر با نبوغ خاصش، مرز بین خنده و درد را در این اثر بارها درمینوردد.
شب دوازدهم (Twelfth Night)
گاهی کافیست یک نفر لباسش را عوض کند تا همهچیز در یک جهان از هم بپاشد.
در شب دوازدهم، ویولا پس از نجات از غرق شدن، لباس مردانه میپوشد و در دربار دوک اورسینو، بهعنوان ندیم وارد میشود. این پوشش، او را وارد یک مثلث عاشقانه میکند که در آن، دوک عاشق زنیست، اما آن زن دل در گرو “ندیم مردنمایی” دارد، و خود ویولا دلبستهی دوک شده.
در کنار این پیچیدگی، طنز موقعیت، شخصیتهای فرعی مسخره و بامزه، و فضای جشنگونه شب دوازدهم کریسمس، نمایشی پدید میآورد که شاد و عمیق، عاشقانه و بازیگوش است.
شکسپیر با این نمایش به ما یادآوری میکند که هویت، جنسیت و عشق، همیشه آنچیزی نیستند که بهنظر میرسند.
رام کردن زن سرکش (The Taming of the Shrew)
از همان آغاز، این نمایشنامه چالشبرانگیز است. کاترینا، زنی جسور، بیپروا و “سرکش”، به هیچوجه شبیه الگوی زن مطیع زمانهاش نیست. اما خواهر کوچکش خواستگار دارد و پدرشان شرط گذاشته که تا وقتی کاترینا ازدواج نکند، دختر دیگرش هم نباید عروس شود. اینجاست که پترکیو وارد میشود—مردی مغرور که تصمیم میگیرد کاترینا را به همسر “رام و مهربان”ی تبدیل کند.
در ظاهر، همهچیز خندهدار و شلوغ است؛ اما زیر پوست این کمدی، مسئلهای جدی وجود دارد: نقشهای جنسیتی، قدرت در رابطه، و انتخاب یا اجبار. حتی پایان آن، که با یک مونولوگ بحثبرانگیز از کاترینا همراه است، هنوز محل مناقشه منتقدان و کارگردانهاست. آیا او واقعاً رام شده یا فقط دارد بازی میکند؟
طوفان (The Tempest)
در میان آثار پایانی شکسپیر، «طوفان» جایگاه ویژهای دارد؛ نمایشی که آن را به عنوان وداع شاعرانهی او با دنیای نمایش نیز میشناسند. این اثر جادویی، درباره مردی به نام «پراسپرو» است که زمانی دوک میلان بوده اما به خاطر خیانت برادرش از مقام خود کنار گذاشته شده و همراه با دخترش میراندا، سالها در جزیرهای دورافتاده و اسرارآمیز زندگی میکند. پراسپرو نه فقط یک دوک تبعیدی، بلکه جادوگری خردمند و قدرتمند است که با کنترل ارواح و عناصر طبیعی، درصدد بازیابی آنچه از دست داده است.
داستان با طوفانی بزرگ آغاز میشود که پراسپرو، با استفاده از نیروی جادویی خود، آن را پدید آورده است. کشتی دشمنانش—کسانی که او را سالها قبل از قدرت کنار زده بودند—بر اثر این طوفان به جزیرهاش کشیده میشود. این طوفان نمادین، شروعی برای یک ماجرای پرهیجان و پیچیده است که در آن شخصیتها درگیر ماجراهایی جادویی، خندهدار، عاشقانه و گاهی تراژیک میشوند.
در این نمایش، شکسپیر مضامین عمیقی مثل بخشش، رهایی و ذات قدرت را کاوش میکند. پراسپرو که همه چیز را در کنترل خود دارد، سرانجام باید تصمیم بگیرد: انتقام یا بخشش؟ همین تصمیم، هستهی اصلی این اثر است. رابطهی عاشقانه و لطیف بین میراندا و فردیناند—پسر یکی از دشمنان پراسپرو—نماد معصومیت و امید به آینده است. از سوی دیگر شخصیتهایی مانند کالیبان، موجودی نیمهانسان، نیمهحیوان، و آریل، روح آزاد جزیره، پیچیدگی رابطه میان قدرت، آزادی و مسئولیت را برجسته میکنند.
«طوفان» یکی از زیباترین و شاعرانهترین آثار شکسپیر است که بسیاری آن را استعارهای از هنر خود او میدانند؛ پراسپرو با جادویش، همانند نویسندهایست که شخصیتها را هدایت و سرنوشتشان را رقم میزند، و وقتی زمانش فرا میرسد، همهچیز را رها کرده و از صحنه کناره میگیرد. شاید به همین دلیل باشد که این نمایش را نوعی خداحافظی شکسپیر از تئاتر و مخاطبانش تعبیر کردهاند. او در پایان این اثر، به شکلی استعاری از مخاطب میخواهد تا او را از بند هنر و تخیل آزاد کنند و به او اجازه دهند تا با آرامش، صحنه را ترک کند.
سایر کمدیهای شکسپیر
علاوه بر آثار فوق، به معرفی دیگر آثار ویلیام شکسپیر میپردازیم:
- هیاهوی بسیار برای هیچ (Much Ado About Nothing): جدال کلامی و عاشقانهی دو زوج، با سوءتفاهمهایی که به بحران و آشتی میانجامد.
- آنطور که دوست دارید (As You Like It): داستان عاشقانه در دل جنگلی خیالانگیز، پر از تعویض لباس، نقد جامعه، و یکی از محبوبترین مونولوگهای شکسپیر: «تمام جهان صحنه است…».
- کمدی اشتباهها (The Comedy of Errors): کمدی خالص موقعیت با محوریت دو جفت دوقلوی جداشده که به اشتباه در جای هم قرار میگیرند.
- همسران خوش ویندزور (The Merry Wives of Windsor): ماجراهای فالستاف، شوالیهی چاق و بامزهای که همزمان به دو زن متأهل دل میبازد.
- دو نجیبزاده ورونا (The Two Gentlemen of Verona): دوستی و خیانت بین دو مرد جوان که عاشق یک زن میشوند.
- قیاس برای قیاس (Measure for Measure): نمایشی تاریکتر و اخلاقگراتر درباره قدرت، عدالت و فساد.
- پایان خوش همه چیز را خوش میکند (All’s Well That Ends Well): درباره زنی باهوش که برای رسیدن به مردی که دوست دارد، نقشهای زیرکانه میکشد.
- پریکلِس، شاهنشاه صور (Pericles, Prince of Tyre): ترکیبی از ماجراجویی، عشق و جدایی؛ از جمله آثار متأخر شکسپیر.
- حکایت زمستان (The Winter’s Tale): کمدی-تراژدیای که از شک و خشم آغاز میشود و به آشتی و بخشایش میرسد.
ج) نمایشنامههای تاریخی؛ بازنویسی قدرت، خیانت و افسانه در لباس تاریخ
تاریخ برای شکسپیر صرفاً ثبت وقایع گذشته نبود. او تاریخ را همانقدر با قلم خیال مینوشت که با منبعهای تاریخی رسمی. در نمایشنامههای تاریخیاش، پادشاهان انگلستان نه چهرههایی خشک و بیروح، بلکه انسانهاییاند با تردید، جاهطلبی، ترس، و گاه اندوهی پنهان در پس تاج.
شکسپیر در این آثار به بررسی ماهیت قدرت، مشروعیت سلطنت، جنگ، صلح و اراده مردم میپردازد. برخی از این نمایشنامهها، بهخصوص «هنری چهارم» و «هنری پنجم»، به شکل یک زنجیره داستانی (تتراولوژی) نوشته شدهاند که همانند سریالهای امروزی، شخصیتها را از نسلی به نسل دیگر دنبال میکنند.

در ادامه، با این نمایشنامهها آشنا میشویم — آثاری که شکسپیر با آنها، گذشته انگلستان را به نمایشی زنده و پررمز و راز بدل کرد.
ریچارد دوم (Richard II)
داستان پادشاهیست که بیش از آنکه درگیر حکومت باشد، شیفته شکوه و تشریفات سلطنت است. ریچارد دوم، پادشاهی شاعر، زیباگو و آسیبپذیر است، اما همین دوری از واقعیت سیاسی، سرانجام او را به سقوط میکشاند. هنگامی که هنری بولینگبروک (که بعدها به هنری چهارم تبدیل میشود) علیه او قیام میکند، ریچارد درمییابد که سلطنت نه یک موهبت آسمانی، بلکه بازیای است انسانی، شکننده و زودگذر.
این نمایشنامه یکی از شاعرانهترین و فلسفیترین آثار تاریخی شکسپیر است، سرشار از مونولوگهای اندیشمندانه درباره هویت، قدرت و فروپاشی. در صحنهای ماندگار، ریچارد تاج را بهدست دشمنش میسپارد و خود را در آیینه تماشا میکند—لحظهای تراژیک که شاعرانهتر از هر سقوطیست.
هنری چهارم (Henry IV) – بخش اول و دوم
در این دو نمایشنامه، شکسپیر داستانی خانوادگی، سیاسی و طنزآلود را با مهارتی بینظیر روایت میکند. شاه هنری چهارم، که پس از برکناری ریچارد به قدرت رسیده، با شورشهای داخلی و بیثباتی سلطنت مواجه است. در کنار او، پسرش شاهزاده هال قرار دارد؛ پسری که به جای نشستن در جلسات دربار، وقتش را با مستهای میخانه و یاران ولگردش میگذراند.
در اینجا، شخصیت «فالستاف» وارد میشود—یکی از ماندگارترین شخصیتهای کمدی شکسپیر. مردی چاق، خوشزبان، دروغگو و بامزه که پدر معنوی هال بهشمار میرود. هال بین دو دنیای پدر سلطنتطلبش و فالستافِ آزاد و بیقید در نوسان است.
بخش دوم با بیماری هنری و آماده شدن هال برای تاج و تخت ادامه مییابد. در پایان، هال به پادشاهی میرسد و فالستاف را، بهرغم خاطرات مشترک، کنار میزند—لحظهای که هم تلخ است و هم باشکوه.
هنری پنجم (Henry V)
در ادامه داستان هال، حالا او پادشاهیست مقتدر و خردمند. هنری پنجم روایت یکی از برجستهترین چهرههای نظامی و ملی انگلستان است؛ پادشاهی که ارتش کوچکش را به دل فرانسه میبرد و در نبرد تاریخی «اژینکورت» پیروزی بزرگی رقم میزند.
این نمایش پر از صحنههای الهامبخش است، از جمله مونولوگ معروف “روز سنت کریسپیان”، جایی که هنری، شب قبل از نبرد، در نقش یک رهبر واقعی، سربازانش را خطاب قرار میدهد.
اما در کنار این حماسه، شکسپیر پیچیدگیهای اخلاقی جنگ، فریب سیاسی و هزینههای انسانی قدرت را نیز بررسی میکند. هنری پنجم نماد وطنپرستیست، اما سایهای از استبداد نیز با او همراه است.
هنری ششم (Henry VI) – بخش اول، دوم و سوم
این سهگانه، داستانی پرآشوب از درگیریهای داخلی انگلستان است؛ زمینهساز جنگهای معروف گلهای سرخ و سفید (یورکها و لانکسترها). هنری ششم، شاهی ضعیف و ناتوان از حفظ اتحاد، درگیر شورشها، خیانتها و رقابتهای بیپایان میان اشراف است.
در این سه نمایش، شکسپیر از حماسه تاریخی به سمت تراژدی سیاسی میرود. ما با شخصیتهایی مانند ژان دارک، دوک یورک، و ملکه مارگارت روبهرو میشویم، که هرکدام در معادله قدرت نقشی مخرب یا تعیینکننده دارند.
نمایش سوم با قدرتگیری ریچارد، دوک گلاستر، پایان مییابد—همان کسی که بعدتر در نمایش معروف «ریچارد سوم» تاج را غصب میکند.
ریچارد سوم (Richard III)
و حالا نوبت به یکی از خبیثترین و پیچیدهترین شخصیتهای شکسپیر میرسد. ریچارد، با بدنی خمیده و قلبی سیاه، تصمیم میگیرد با توطئه، قتل و فریب، تاج انگلستان را بهدست آورد.
او بهراحتی برادرزادهاش را میکشد، شاهزادههای جوان را در برج لندن زندانی میکند، و حتی زنانی را که بهخاطرش اشک ریختهاند، با زبان چربش اغوا میکند.
نمایش با مونولوگ بهیادماندنی «اکنون زمستان نارضایتی ما…» آغاز میشود و تا پایان، لحظهبهلحظه در دالانهای تاریک ذهن این پادشاه ستمگر پیش میرود. سقوط او در نبرد بوسورث، پایانیست بر یک دوران پرآشوب—و آغاز سلطنت تودورها.
شاه جان (King John)
نمایشی کمتر شناختهشده اما پرتنش، درباره پادشاهی است که مشروعیتش مورد تردید است. جان، برادر کوچکتر ریچارد شیردل، باید در برابر فشارهای فرانسه، پاپ، شورشهای داخلی و حتی فرزند برادرش ایستادگی کند.
نمایش، تصویری پیچیده از سیاست خارجی، وفاداری خانوادگی و تناقضات سلطنت ارائه میدهد. با وجود آنکه نامش در فهرست آثار محبوب شکسپیر کمتر دیده میشود، اما صحنههایی چون مرگ آرتور، پسر برادر جان، از تأثیرگذارترین لحظات نمایشیاند.
هنری هشتم (Henry VIII)
آخرین نمایشنامه تاریخی شکسپیر، که احتمالاً بخشی از آن با همکاری جان فلچر نوشته شده، روایتیست از دربار مجلل هنری هشتم، با تمرکز بر طلاقش از کاترین آراگن و ازدواجش با آن بولین.
اما برخلاف داستانپردازیهای عاشقانه یا پرتنش، این نمایش بیشتر به تمجید از سلطنت، وحدت ملی و فرزند آینده هنری، یعنی ملکه الیزابت اول، میپردازد.
در واقع، «هنری هشتم» یک اثر درباریست—بیشتر نطق است تا درام. ولی با این حال، شکوه صحنهها، لباسها، و پایان امیدوارکنندهاش، آن را به یک نمایش نمادین تبدیل میکند.
جالب اینکه، هنگام اجرای اولیه این نمایش، آتشسوزی در تماشاخانه گلوب اتفاق افتاد و سقف آن سوخت—واقعهای که خود وارد افسانههای شکسپیری شد.

د) اشعار شکسپیر؛ شاعری که عشق، زمان و جاودانگی را سرود
بیشتر مردم شکسپیر را تنها بهعنوان یک نمایشنامهنویس میشناسند، اما اگر بخواهیم نبوغ و حساسیت شاعرانهی او را در عمیقترین و صمیمیترین حالت خود ببینیم، باید سراغ اشعارش برویم. او در این آثار، دغدغههای شخصی، ترسها، عشقها، امیدها و اندوههای انسانی را با زبانی لطیف، عمیق و گاهی رازآلود به تصویر کشیده است. اشعار شکسپیر به دو دستهی اصلی تقسیم میشوند: «سونتها» و «اشعار روایی بلند» که هرکدام زیبایی و ویژگیهای خاص خود را دارند.
سونتها (Sonnets)
وقتی شکسپیر میخواست به پیچیدهترین احساسات انسانی—از گذر بیرحمانهی زمان گرفته تا زیبایی جاودان عشق—بپردازد، قالب سونت را برگزید؛ شعری کوتاه و فشرده با چهارده سطر که ساختار منظمش به او اجازه میداد احساسات بزرگش را دقیق و عمیق بیان کند.
۱۵۴ سونت او در تاریخ ادبیات، جایگاه ویژهای دارند. در این اشعار، مخاطبانی مرموز و گمنام مثل «جوان زیبا» و «بانوی سیاهچشم» ظاهر میشوند؛ افرادی که هویت واقعیشان هنوز هم مورد بحث محققان و منتقدان است. در یک سونت، شکسپیر از جوانی تمجید میکند و به او اطمینان میدهد که زیباییاش را با شعر جاودانه خواهد ساخت. در سونتی دیگر، او عاشق زنی با زیبایی متعارف و غیراسطورهای میشود و عشق زمینی و واقعی را ستایش میکند.
سونت شماره ۱۸، با مطلع مشهور «آیا تو را به روزی تابستانی تشبیه کنم؟»، به نمادی از عشق جاودانه بدل شده است—شعری که حتی امروزه هم در عروسیها، فیلمها و داستانها حضوری ماندگار دارد. در این اشعار، شکسپیر مفهوم جاودانگی را نه در زندگی، بلکه در هنر و شعر میجوید.
اشعار روایی بلند
شکسپیر به جز سونتها، دو شعر روایی بلند نیز دارد که در قالب داستانهایی شاعرانه نوشته شدهاند و شهرت فراوانی به دست آوردهاند.
اولین آنها، «ونوس و آدونیس» (Venus and Adonis) است؛ داستانی عاشقانه و اسطورهای که در آن، ونوس، الههی زیبایی، شیفتهی آدونیس جوان میشود و تلاش میکند تا قلب او را بهدست آورد. این شعر تصویری عمیق و ظریف از عشق و اشتیاق ارائه میدهد و با توصیفاتی زنده و حسی، از زیبایی و جوانی گرفته تا مرگ و فناپذیری، خواننده را به دنیایی مملو از احساسات متناقض میکشاند.
شعر دوم، «تعرض به لوکریشیا» (The Rape of Lucrece)، از داستانی تراژیک در روم باستان گرفته شده است. لوکریشیا، زنی پاکدامن و شریف، قربانی جنایتی هولناک میشود که پیامدش سقوط پادشاهی روم و استقرار جمهوری است. شکسپیر در این شعر، نهتنها بر بیرحمی و خشونت جنایت تمرکز میکند، بلکه با عمقی روانشناسانه، رنج و تردید درونی قهرمانانش را نیز به تصویر میکشد. این شعر از نظر اخلاقی و فلسفی، یکی از عمیقترین و تأثیرگذارترین آثار شکسپیر محسوب میشود.
شعری متفاوت: مرثیهای برای ققنوس و قمری (The Phoenix and the Turtle)
در کنار این دو شعر بلند، اثری اسرارآمیز و کوتاه به نام «ققنوس و قمری» نیز از شکسپیر باقی مانده است؛ شعری مرثیهوار و نمادین که از اتحاد و عشق آرمانی میان دو موجود اسطورهای سخن میگوید. این شعر کوتاه، شاعرانهترین و پیچیدهترین اثر سمبولیک شکسپیر است که تا به امروز تحلیلهای متفاوت و متنوعی را به دنبال داشته است.
میراث و تأثیرات شکسپیر بر ادبیات و فرهنگ جهان
اگر از میان تمام نامهای بزرگ تاریخ ادبیات جهان، فقط یک نفر را بخواهیم انتخاب کنیم که رد پایش به روشنترین شکل در فرهنگ و هنر تمام دنیا باقی مانده باشد، بیشک یکی از مهمترین گزینهها ویلیام شکسپیر است. او نمایشنامهنویسیست که نهتنها زبان انگلیسی را غنیتر کرد، بلکه ایدهها، کلمات و داستانهایش فراتر از مرزهای زبانی و جغرافیایی رفت و بر ذهن و قلب مردم سراسر جهان تأثیر گذاشت.

شکسپیر نه فقط نویسندهی عصر خودش، که نویسندهی تمام اعصار است؛ آثارش از چارلز دیکنز تا لئو تولستوی، از فئودور داستایفسکی تا گوته و از ساموئل بکت تا هارولد پینتر را تحتتأثیر خود قرار داده است. بهگفتهی ویکتور هوگو، «شکسپیر نه به یک ملت، بلکه به همه ملتها تعلق دارد.» هوگو خود، آنچنان عمیق شیفتهی شکسپیر بود که چندین سال از زندگیاش را به بررسی و نوشتن دربارهی این نابغهی ادبیات اختصاص داد.
تأثیر او بر نویسندگان بعدی را شاید بتوان از طریق زبان و ساختار داستانی، تا شخصیتپردازی و مضمون نمایشنامهها بهوضوح دنبال کرد. بسیاری از شخصیتهای شکسپیر، مانند هملت و مکبث، تبدیل به الگوهایی جهانی شدهاند که بارها توسط نویسندگان دیگر بازسازی و تفسیر شدهاند. ساموئل بکت، در خلق شخصیتهای درگیر بحرانهای وجودی، رد پای عمیق و واضحی از هملت را به نمایش گذاشت و داستایفسکی با الهام از روانشناسی عمیق آثار شکسپیر، پیچیدهترین شخصیتهای رمانهایش را آفرید.
از سوی دیگر، میراث شکسپیر در جهان فقط به کتابها و ادبیات خلاصه نمیشود. آثار او دستمایهی بسیاری از اقتباسهای سینمایی بزرگ تاریخ بودهاند. فیلمسازان بزرگی مثل آکیرا کوروساوا، لارنس الیویه، اورسن ولز، و کِنِت برانا هر کدام برداشتهای خاص خود را از آثار شکسپیر ارائه کردهاند. کوروساوا، کارگردان ژاپنی، نمایشنامههایی مانند «شاه لیر» و «مکبث» را در فیلمهایی چون «آشوب (Ran)» و «سریر خون (Throne of Blood)» بهگونهای بازسازی کرد که نشان داد چگونه داستانهای این نمایشنامهنویس انگلیسی، حتی در فضای فرهنگی ژاپن و در دورهی ساموراییها هم میتواند زنده و قدرتمند باشد.
تاثیرپذیری از شکسپیر در ایران
شاید یکی از جذابترین جنبههای حضور شکسپیر، نفوذ و محبوبیت آثارش در ایران باشد. شکسپیر در ایران نه فقط نامی در میان اهل ادب، بلکه عنصری زنده در فضای فرهنگی، هنری و نمایشی است. نخستین ترجمههای فارسی از آثار شکسپیر به دوران مشروطه بازمیگردد. شخصیتهایی همچون میرزا حبیب اصفهانی و بعدها مترجمانی مانند بهآذین، علاءالدین پازارگادی و داریوش آشوری، آثاری چون «اتللو»، «هملت»، «رومئو و ژولیت» و «شاه لیر» را به زیبایی به زبان فارسی ترجمه کردند و زمینهی شناخت ایرانیان از این آثار جاودانه را فراهم آوردند.
اجرای نمایشهای شکسپیر در ایران نیز تاریخی پرفراز و نشیب و طولانی دارد. کارگردانان و بازیگران بزرگی همچون حمید سمندریان، بهرام بیضایی، علی رفیعی، اکبر زنجانپور، و رضا کیانیان آثار شکسپیر را بارها بر روی صحنه بردند و در تئاتر ایران جانی تازه دمیدند. نمایشنامههایی مثل «هملت»، «مکبث» و «شاه لیر»، بارها بهشکلی خلاقانه و متناسب با شرایط اجتماعی و سیاسی ایران بازسازی شدند. حتی در سینمای ایران نیز رد پای شکسپیر را میتوان یافت؛ برای مثال فیلم «تردید» ساختهی واروژ کریممسیحی اقتباسی ایرانی و مدرن از «هملت» است که نشان میدهد شکسپیر همچنان، حتی در بستری کاملاً متفاوت، زنده و معاصر است.

در واقع، میراث شکسپیر در فرهنگ و ادبیات جهان به این دلیل زنده مانده که آثار او از مرزهای زمان و مکان عبور میکنند. شکسپیر یک جهانبینی انسانی و عمیق دارد که نه به یک زبان خاص، بلکه به زبان جهانی انسانیت سخن میگوید؛ زبانی که همهی مردم، در هر نقطهای از جهان، قادر به شنیدن و درک آن هستند. شاید همین ویژگی است که باعث میشود شکسپیر هنوز، پس از قرنها، هم در فرهنگ ایران و هم در سراسر جهان حضوری زنده و اثرگذار داشته باشد.
۲۰ فکت جالب درباره ویلیام شکسپیر
تا اینجا به زندگی و آثار شکسپیر پرداختیم اما در ادامه بیایید کمی از فضای رسمی این مقاله فاصله بگیریم و برویم سراغ چند حقیقت خواندنی درباره این نویسنده بزرگ که در وبسایت williamshakespeare.net منتشر شده است.
۱. برخی بر این باورند که شکسپیر یک متقلب بود
چگونه یک روستایی بیسواد که هرگز به دانشگاه نرفته و هرگز از استراتفورد خارج نشده است، به یکی از پربارترین، جهاندیدهترین و فصیحترین نویسندگان تاریخ تبدیل شد؟ حتی در دوران ابتدایی حرفهاش، شکسپیر داستانهایی مینوشت که نشان از تسلط عمیق به امور بینالمللی، پایتختهای اروپایی و تاریخ داشت، و همچنین آشنایی با دربار سلطنتی و مجامع بالاتر جامعه را به نمایش میگذاشت. به همین دلیل، برخی نظریهپردازان پیشنهاد کردهاند که یک یا چند نویسنده دیگر که خواستهاند هویت واقعی خود را مخفی کنند، از نام ویلیام شکسپیر بهعنوان پوششی استفاده کردهاند. کاندیداهای مطرحشده شامل ادوارد دو وِر، فرانسیس بیکن، کریستوفر مارلو و مری سیدنی هربرت هستند. بیشتر محققان و تاریخدانان ادبی نسبت به این ایده شک دارند، اگرچه بسیاری معتقدند شکسپیر گاهی با نمایشنامهنویسان دیگر همکاری میکرد.
۲. شکسپیر تقریباً ۳۰۰۰ واژه را به زبان انگلیسی معرفی کرد
انجمن واژهشناسی آکسفورد (Oxford English Dictionary) تعداد تقریباً ۳۰۰۰ واژه را به شکسپیر نسبت میدهد. برآورد حجم دایره واژگان او بین ۱۷۰۰۰ تا ۲۹۰۰۰ کلمه است که دست کم دو برابر تعداد واژگانی است که یک فرد معمولاً در گفتوگوی روزمره به کار میبرد.
۳. احتمالاً هیچکس نمیداند نام شکسپیر را بهدرستی چگونه هجی کند
منابع باقیمانده از دوران زندگی ویلیام شکسپیر، بیش از ۸۰ شکل متفاوت از هجی نام او را ثبت کردهاند، از «شاپّره» تا «شاکسبرد». در میان اندک امضاهای بهجامانده، خود شکسپیر هرگز نامش را به شکل «William Shakespeare» نمینوشت و از اشکال یا اختصاراتی مانند «Willm Shakp»، «Willm Shakspere» و «William Shakspeare» استفاده میکرد. هرچند شکل دقیق آن نامشخص است، اما اعتقاد بر این است که واژه «شکسپیر» از ترکیب دو کلمه انگلیسی کهن «schakken» (بهمعنای «برکوبیدن») و «speer» (بهمعنای «نیزه») گرفته شده و احتمالاً به شخصی اشاره داشته که بحثبرانگیز یا خصومتآمیز باشد.
۴. شکسپیر برای قبر خود نفرین نگاشت تا کسی جسدش را جابهجا نکند
متن سنگقبر او چنین است:
«ای دوست، به خاطر خدا معافم کن که خاک محفوظ اینجاست
و ملعون آنکسی باد که مرا جابهجا کند.»
از آنجا که در آن زمان، شهروندان عادی معمولاً اجازه دفن دائمی در داخل کلیسا را نداشتند، یکی از دلایل نگارش این نفرین احتمالاً جلوگیری از بیرون انداختن جسد او بوده است.

۵. مطالعهای نشان میدهد که احتمالاً جمجمه شکسپیر توسط راهزنها دزدیده شده است
داستانی که معمولاً بهعنوان افسانه رد میشود و میگوید در سده هجدهم راهزنها جمجمه شکسپیر را دزدیدهاند، گویا حقیقت دارد. اولین بررسی باستانشناسی قبر شکسپیر در کلیسای Holy Trinity در استراتفورد-آون-آون در سال ۲۰۱۶ انجام شد. نتیجه بارز این تحقیق این بود که جمجمه شکسپیر مفقود است و احتمالاً راهزنها آن را از قبر کمعمقش سرقت کردهاند تا بهعنوان تندیس نگه دارند. در سدههای هفدهم و هجدهم، غارت قبور رایج بود، زیرا مردم میخواستند جمجمه افراد مشهور را برای تجزیه و تحلیلشدن و کشف راز نبوغشان به دست آورند.
۶. در نمایشنامههای شکسپیر، سیزده بار خود کشی اتفاق میافتد
خودکشی در «رومئو و ژولیت» (Romeo and Juliet) جایی دیده میشود که هر دو رومئو و ژولیت دست به خودکشی میزنند، در «جولیوس سزار» (Julius Caesar) که کاسیوس و بروتوس با زدن خنجر به خود میمیرند، و همچنین در مورد پورشیا، همسر بروتوس.
۷. «کمدی خطاها» کوتاهترین نمایشنامه شکسپیر است
«کمدی خطاها» (The Comedy of Errors) با تنها ۱۷۷۰ خط، کوتاهترین نمایشنامه شکسپیر محسوب میشود.
۸. طولانیترین واژه در آثار شکسپیر «honorificabilitudinitatibus» است
با وجود اینکه او در «هنری پنجم» (Henry V) نشان میدهد مهارت قابلتوجهی در زبان فرانسه دارد، در بهکارگیری زبان لاتین صرفهجو بوده است. این امر به او امکان میداد که مخاطبان متعدد و متنوعش همگی بتوانند نمایشها را درک کنند. واژه «honorificabilitudinitatibus» در نمایشنامه «عشقها بهدسترفته» (Love’s Labour’s Lost) بهکار رفته است و بهمعنای «شادکامی شکوهمندی غلبهناپذیر» است. این واژه حالت «مجرور جمع» از «honorificabilitudinitas» در لاتین است.
۹. هیچکس تاریخ دقیق تولد شکسپیر را نمیداند
نزدیکترین مدرک، تاریخ غسل تعمید اوست که در ۲۶ آوریل ۱۵۶۴ ثبت شده است. بر اساس سنت و حدس، ویلیام احتمالاً سه روز پیش از آن، یعنی در ۲۳ آوریل، متولد شده است؛ این تاریخ امروزه بهعنوان روز تولد متداول شکسپیر گرامی داشته میشود.
۱۰. والدین شکسپیر احتمالاً بیسواد بودند و فرزندانش نیز تقریباً قطعاً بیسوادی را تجربه کردند
قطعاً مشخص نیست، اما بسیار محتمل است که جان و مری شکسپیر همانند بسیاری از مردم طبقه خود در دوران الیزابتی، هرگز خواندن و نوشتن نیاموخته باشند. همچنین به همین دلیل، بسیار بعید است که فرزندان شکسپیر مهارتآموزی ادبی قابلتوجهی را در دسترس داشته باشند.
۱۱. علت مرگ شکسپیر همچنان در هالهای از ابهام است
در دفترچه خاطرات جان وارد، کشیش کلیسای Holy Trinity در استراتفورد که شکسپیر در آنجا دفن است، آمده که «شکسپیر، درایتون و بن جانسون دور هم جمع شدند و گویا بیش از حد نوشیدند؛ شکسپیر از تب ناشی از آن مرد.» وارد، که خود را طرفدار شکسپیر میدانست، این یادداشت را پنجاه سال پس از مرگ شکسپیر نوشت و بیشتر تاریخنگاران آن را حکایتی بیاساس میدانند. با این حال شیوع جدی تب نوبه در سال ۱۶۱۶ (سال مرگ شکسپیر) تا حدی به روایت وارد اعتبار میبخشد.

۱۲. شکسپیر همچنین بازیگر بود
بسیاری نمیدانند که علاوه بر نویسندگی ۳۷ نمایشنامه و سرایش ۱۵۴ سونات، ویلیام شکسپیر بازیگر هم بود و در بسیاری از نمایشهای خود و آثار دیگر نمایشنامهنویسان مانند بن جانسون نقشآفرینی میکرد.
۱۳. شکسپیر در طول زندگی خود ثروتمند بود
برخلاف اغلب هنرمندان مشهور آن زمان که در فقر میمردند، شکسپیر با داراییهای بزرگی از زمین و املاک از دنیا رفت.
۱۴. شکسپیر با زنی مسنتر از خود که در زمان ازدواج سه ماه باردار بود، ازدواج کرد
در نوامبر ۱۵۸۲، شکسپیر ۱۸ ساله با آن هاثاوی ازدواج کرد؛ دختری هشت سال بزرگتر از او و از خانواده کشاورزان. بهجای سه بار اعلام نامزدیشان در کلیسا، آنها فقط یکبار این نیت را روی پیشخوان کلیسا اعلام کردند که نشان میداد این وصلت بهطور شتابزده بهدلیل وضعیت «ابروبالا»ی آن هاثاوی صورت گرفته است. شش ماه پس از عروسی، اولین فرزندشان سوزانا به دنیا آمد.
۱۵. هیچکس نمیداند شکسپیر بین سالهای ۱۵۸۵ تا ۱۵۹۲ چه میکرد
متأسفانه برای نویسندگان زندگینامهنویس او، از سال ۱۵۸۵ تاریخچهای از شکسپیر در دست نیست. مورخان حدس میزنند که او ممکن است آموزگار مدرسه شده باشد، حقوق خوانده باشد، به قاره اروپا سفر کرده باشد یا به تئاتری که از استراتفورد عبور میکرد، پیوسته باشد.
۱۶. شکسپیر هفت خواهر و برادر داشت
شکسپیر هفت خواهر و برادر داشت: جوآن (متولد ۱۵۵۸، که تنها دو ماه زنده ماند)، مارگارت (متولد ۱۵۶۲)، گیلبرت (متولد ۱۵۶۶)، جوآن دوم (متولد ۱۵۶۹)، آن (متولد ۱۵۷۱)، ریچارد (متولد ۱۵۷۴) و ادموند (متولد ۱۵۸۰).
۱۷. شکسپیر، یکی از بزرگترین شخصیتهای ادبیات، هرگز به دانشگاه نرفت
شکسپیر احتمالاً از هفت سالگی، سال ۱۵۷۱، در مدرسه سلطنتی ادوراد ششم در استراتفورد-آون-آون تحصیل میکرد و تحصیلات رسمیاش را در سال ۱۵۷۸ و در چهاردهسالگی رها کرد. فعالیتهای روزمره او از زمان ترک مدرسه تا ظهورش بهعنوان بازیگر حرفهای در اواخر دهه ۱۵۸۰ بهسختی قابل ردیابی است. برخی نظریهها حاکی از آن است که او ممکن است معلم مدرسه بوده یا حقوق خوانده یا با پدر و برادرش گلاوزری (دستکشسازی) کرده باشد. همچنین این احتمال وجود دارد که او بهطور گسترده مطالعه کرده باشد تا به یک استاد در زمینه ادبیات تبدیل شود و همزمان مهارتهای بازیگریاش را هنگام سفر و بازدید از تئاترهای خارج از استراتفورد پرورش داده باشد.
۱۸. شکسپیر دوران تب سیاه (وبا) را تجربه کرد
این همهگیری که بیش از ۳۳,۰۰۰ نفر را تنها در لندن در سال ۱۶۰۳ به کام مرگ کشاند، زمانی رخ داد که شکسپیر ۳۹ ساله بود. شیوع دیگری از وبا در سال ۱۶۰۸ اتفاق افتاد.
۱۹. شکسپیر یک زندگی دوگانه داشت
تا سده هفدهم، او بهعنوان نمایشنامهنویسی مشهور در لندن شناخته میشد، درحالیکه در شهر زادگاهش استراتفورد، جایی که همسر و فرزندانش زندگی میکردند و او مرتباً به آنجا سر میزد، بهعنوان بازرگان و مالک املاک، چهرهای معتبر و پذیرفتهشده بود.
۲۰. احتمالاً شکسپیر گوشوارهای طلایی در گوش چپش میآویخت
تصوری که از چهره ویلیام شکسپیر داریم، برگرفته از چندین پرتره سده هفدهم است که ممکن است در زمان حیات او کشیده نشده باشند. در یکی از مشهورترین تصویری که به «پرتره چندوس» (Chandos portrait) معروف است، بحث این است که سوژه نقاشی ریش کامل، خط موی عقبنشسته، بندهای شل یقه پیراهن و یک حلقه طلایی آویخته از گوش چپ داشته است. حتی در زمان شکسپیر، گوشواره در میان مردان نشانگر سبک زندگی بوهِمی و آزادانه بوده است؛ این مُد احتمالاً از ملوانانی الهامگرفته شده بود که حلقه طلا در گوش خود میداشتند تا هزینه تشییع جنازهشان تضمین شود در صورتیکه در دریا فوت کنند.

بهترین جملات شکسپیر؛ ۵۸ مورد از نقل قولهای شکسپیر
اگر دنبال جملات تاثیرگذار و نقلقولهایی از شکسپیر هستید، در ادامه چند مورد از معروفترینها را برایتان گردآوری کردهایم. بیشتر این نقلقولها در نسخههای معتبر آثار شکسپیر آورده شدهاند، اما در برخی موارد ممکن است عبارت دقیق یا جایگاهشان در نمایش یا سونات کمی اختلاف داشته باشد. بهویژه نقل قولهای کوتاهتر گاهی در نسخههای مختلف اندکی تفاوت دارند.
۱. بودن یا نبودن، مسئله این است. (Hamlet)
۲. احمق خود را دانا میپندارد، اما مرد دانا خود را احمق میداند. (As You Like It)
۳. ما میدانیم که چه هستیم، اما نمیدانیم که چه میتوانیم باشیم. (Hamlet)
۴. همه را دوست بدار، به اندکی اعتماد کن و به کسی ظلم نکن. (All’s Well That Ends Well)
۵. تاج من رضایت نام دارد؛ تاجی که پادشاهان به ندرت از آن برخوردارند. (Henry VI, Part III)
۶. هیچ چیز نه خوب است و نه بد، جز آنکه فکر ما آن را چنین میسازد. (Hamlet)
۷. ظرف خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند. (Henry V)
۸. بهتر است سه ساعت زودتر باشی تا یک دقیقه دیر. (The Merry Wives of Windsor)
۹. وقتی پدری به پسرش هدیه میدهد، هر دو میخندند؛ وقتی پسری به پدرش چیزی میبخشد، هر دو گریه میکنند. (The Merchant of Venice)
۱۰. تردیدهای ما خائناند و ما را از خوبیهایی که بهراحتی با تلاش میتوانیم بهدست آوریم، محروم میکنند. (Measure for Measure)
۱۱. برخی بهطور ذاتی بزرگ زاده میشوند، برخی بزرگی را میآفرینند و برخی بزرگی بر آنان تحمیل میشود. (Twelfth Night)
۱۲. نادانی نفرین خداست؛ دانش، بالی است که با آن به سوی بهشت پرواز میکنیم. (Henry VI, Part II)
۱۳. خدا یک چهره به تو بخشیده است و تو خودت چهره دیگری ساختهای. (Hamlet)
۱۴. جهنم خالی است و همه شیاطین اینجا هستند. (The Tempest)
۱۵. هیچ میراثی همچون صداقت غنی نیست. (All’s Well That Ends Well)
۱۶. کوتاهی جان کلام حکمت است. (Hamlet)
۱۷. بهتر است احمق بذلهگو باشی تا دانای ابله. (Twelfth Night)
۱۸. مسیر عشق واقعی هرگز هموار نبوده است. (A Midsummer Night’s Dream)
۱۹. هیچ تاریکیای جز نادانی نیست. (Twelfth Night)
۲۰. در عوالم مردمان جزر و مدی هست؛ وقتی که آن را دریابیم، ما را به سوی شانس هدایت میکند؛ اگر از دستش دهیم، طوالت سفر زندگیمان ما را در کمعمقی و بدبختیها گرفتار میکند. اکنون بر دریای پرباری در حال عبوریم و باید جریانی را که به موقع است در پیش بگیریم، وگرنه همه سرمایههای خود را از دست خواهیم داد. (Julius Caesar)
۲۱. با شادی و خنده بگذار چینهای پیری بیایند. (The Merchant of Venice)
۲۲. ما چنین هستیم که افسانهها ساختهاند؛ و زندگی کوتاه ما مانند خوابی به پایان میرسد. (The Tempest)
۲۳. بزدلان پیش از مرگهایشان بارها میمیرند؛ دلیران هرگز مگر یک بار طعم مرگ را نمیچشند. (Julius Caesar)
۲۴. برخی به گناه بالا میروند و برخی به فضیلت سقوط میکنند. (Measure for Measure)
۲۵. شهرت اجباری بیمعنا و دروغی است؛ اغلب بیاستحقاق بهدست میآید و بیدلیل از دست میرود. (Othello)
۲۶. آنان که عشق خود را بروز نمیدهند، در واقع عاشق نیستند. (The Two Gentlemen of Verona)
۲۷. سرریز خوبی به بدی میانجامد. (Romeo and Juliet)
۲۸. همانطور که امواج به سوی ساحل صخرهای میشتابند، لحظات ما نیز با شتاب به پایانشان نزدیک میشود. (Richard II)
۲۹. شک همیشه در ذهن گناهکار سایه میاندازد. (Henry VI, Part III)
۳۰. هر انسان زندگیاش را عزیز میدارد؛ اما انسان عزیزتر، شرافت را بیشتر از زندگی گرامی میشمارد. (Julius Caesar)
۳۱. ما مِلک زمانیم و زمان فرمان میدهد که برویم. (Richard II)
۳۲. برای انجام یک حق بزرگ، اندکی خطا کن. (The Merchant of Venice)
۳۳. اکنون شکر خدا را که به ارواح معتقد نور در تاریکی و آرامش در نومیدی میبخشد. (Henry VI, Part III)
۳۴. آنچه گذشته، مقدمۀ کار است. (The Tempest)
۳۵. لذت و عمل، ساعات را کوتاه میکنند. (Othello)
۳۶. بیایید، آقایان، امیدوارم که همه کینهها را با نوشیدن از بین ببریم. (Henry IV, Part II)
۳۷. آنچه بهدست آمده به پایان رسیده است؛ روح شادی در انجام آن نهفته است. (Troilus and Cressida)
۳۸. بگذار هر چشمی برای خود چانه بزند و به هیچ نمایندهای اعتماد نکند. (Hamlet)
۳۹. آن سر که تاج بر سر دارد، بیقرار میخوابد. (Henry IV, Part II)
۴۰. بگذار تلخی مصیبت را در آغوش بگیرم، زیرا مردان خردمند میگویند این عاقلانهترین راه است. (Henry VI, Part III)
۴۱. سوگندهای مردان، خائن زناناند! (Romeo and Juliet)
۴۲. عشق هنوز بسیار جوان است که بداند وجدان چیست. (Romeo and Juliet)
۴۳. صلح ما استوار خواهد بود، مانند کوههای سخت و استوار. (King John)
۴۴. فضلیت جسور است و نیکی هرگز ترسو نیست. (Measure for Measure)
۴۵. طبیعت در زمان خود افرادی عجیب آفریده است. (As You Like It)
۴۶. چهرهی دروغ باید آنچه دل دروغین میداند را پنهان کند. (Macbeth)
۴۷. ضربۀ مرگ مانند نیش عاشقانه است؛ دردی که میکُشد و با وجود آن دلخواهان است. (Romeo and Juliet)
۴۸. عشقِ خواستهشده خوب است، اما عشقِ بهدستآمده بیخواست، بهتر است. (Twelfth Night)
۴۹. با حکمت و آهستگی؛ آنان که تند میروند، زمین میخورند. (Romeo and Juliet)
۵۰. در یک دشمنی نادرست، دلاوری واقعی وجود ندارد. (King John)
۵۱. زمانی که به دنیا میآییم، میگرییم زیرا امروز به این صحنه بزرگ ابلهان پا گذاشتهایم. (King Lear)
۵۲. وقت تلف کردم و اکنون زمان مرا تلف میکند. (Richard II)
۵۳. خداحافظ، ای بیرحمی زیبا. (Romeo and Juliet)
۵۴. بخت قایقهایی را به ارمغان میآورد که هدایت نمیشوند. (Cymbeline)
۵۵. بسیاری از دار زدنهای خوب از یک ازدواج بد جلوگیری میکند. (Richard III)
۵۶. سخن گفتن انجام دادن نیست. گفتن درست کار خوبی است، اما سخنها خود عمل نیستند. (Henry V)
۵۷. شیطان برای نیات خود میتواند آیات کتاب مقدس را نقل کند. (The Merchant of Venice)
۵۸. غرورم همزمان با سرنوشتم فرو ریخت. (Richard II)

دیگر سخن آنکه…
ویلیام شکسپیر تنها یک نویسنده نیست؛ او نماد انسانیتی است که در هر زمان و مکانی، خودش را در آثار او پیدا میکند. تراژدیهایش آیینهی سقوطها و اشتباهات ماست، کمدیهایش یادآور لحظات امید و شادمانی است، نمایشنامههای تاریخیاش تصویری از قدرت و اخلاق را برایمان ترسیم میکند و شعرهایش تجلی احساسات ظریف انسانی هستند. میراث شکسپیر هنوز زنده است و همچنان انسانها را وادار به تأمل دربارهی زندگی، عشق و سرنوشت میکند. شاید رمز ماندگاری او همین باشد که در عین جهانیبودن، بهشدت انسانی است و دقیقاً به همین دلیل، حتی بعد از گذشت بیش از چهارصد سال، هنوز هم نام و آثارش بر سر زبانهاست و قلب مخاطبانش را در سراسر جهان تسخیر میکند.
اگر به زندگی و آثار نمایشنامهنویسان برتر تاریخ علاصه دارید، پیشنهاد میکنیم سری هم به صفحه زندگی و آثار برتولیت برشت بزنید. نظرتان را درباره این نوشته، در همین صفحه با ما درمیان بگذارید. کدام یک از آثار شکسپیر را خواندهاید و کدام یک را بیشتر از بقیه دوست دارید؟