شاهزاده مونونوکه؛ نبرد خدایان و شیاطین بر سر جنگل‌های بکر

انیمه‌ها و در کل دنیای انیمیشن‌ها، صحنه‌های شگفت‌انگیزی را نشان‌می‌دهند که در دنیای واقعی وجود ندارند. فقط در داستان‌هاست که اسطوره‌ها و رؤیاها آزادانه جولان می‌دهند. انیمیشن هم این امکان را فراهم می‌کند، زیرا از قید قانونِ جاذبه و محدودیت‌های دنیا رها است. فیلم‌های واقع‌گرایانه، جهان فیزیکی را نشان می‌دهند؛ انیمیشن ذات آن را به تصویر می‌کشد.

انیمه‌ها، شبیه فیلم‌های واقع‌گرایانه نیستند. سایه‌ی واقعیت هم نیستند، بلکه خود، واقعیتی تازه هستند. درست است که بسیاری از انیمیشن‌ها می‌توانند بی‌روح و بی‌محتوا باشند، ولی انیمیشن‌های فاخری هم وجود دارند که ذهن را به پرواز درمی‌آورند. و شاهزاده مونونوکه (Princess Mononoke) یکی از همان‌هاست!

 انیمه شاهزاده مونونوکه

هنگامِ‌ تماشای «شاهزاده مونونوکه»، شاهکاری برجسته، که استاد مسلمِ انیمه‌سازیِ ژاپن یعنی میازاکی آن را در سال 1997 ساخته، به‌راحتی می‌توانیم دریابیم که چرا این فیلم چنین محبوبیت شگرفی به دست آورده است. در آن زمان، تنها فیلمی که توانست در گیشه‌ی ژاپن از «شاهزاده مونونوکه» پیشی بگیرد، «تایتانیک» بود. تماشای افسانه‌ی پیچیده و حماسیِ «شاهزاده مونونوکه» تجربه‌ای بس شگفت است. تعجبی ندارد که خالق این اثر یعنی هایائو میازاکی را الهام‌بخش بسیاری از انیمیشن‌سازانِ آمریکایی می‌دانند که از دهه‌ی 1990 به این‌سو انیمیشن‌سازی را در آمریکا احیا کردند.

جان لستر (کارگردان «داستان اسباب‌بازی» و «زندگی یک حشره») گفته است: «روزی نیست که من از درس‌هایی که از آثارِ میازاکی آموخته‌ام استفاده نکنم». بری کوک و تونی بنکرافت، سازندگان «مولان» که آثارشان به وضوح از میازاکی تأثیر پذیرفته نیز اذعان کرده‌اند که میازاکی برایشان حکمِ خدا را دارد. «شاهزاده مونونوکه» به‌خوبی نشان می‌دهد که چرا این فرد این‌چنین موردِ احترام و تحسین است.

صحنه ای از جنگل در انیمه شاهزاده مونونوکه

این انیمه‌ی اکشن بیانگرِ نبرد خدایان و شیاطین بر سرِ آینده‌ی جنگل‌های بکر و نیز تصویرگرِ دنیای اخلاقی پیچیده‌ای است که میازاکی در ذهن دارد. شاهزاده مونونوکه نسخه‌ی کامل‌تر و بلندپروازانه‌تر از کمیکی به همین نام (باز هم اثرِ میازاکی) است که فیلم بر اساسِ آن ساخته شده. داستان با صحنه‌های مکررِ نبرد پیش می‌رود و گرافیکِ صحنه‌هایش به قدری خیره‌کننده است که سایرِ انیمیشن‌های کودکانه به گردِ پای آن هم نمی‌رسند.

در شگفت‌انگیز بودنِ تصویرگری‌ها شکی نیست، اما آنچه این فیلم را ویژه و استثنائی می‌کند، استفاده‌ی بی‌بدیل از طبیعت، اسطوره و تاریخ است.

حال در این نوشتار، به تحلیل و نقد انیمه شاهزاده مونونوکه که یکی از بهترین انیمه‌های هایائو میازاکی محسوب می‌شود، می‌پردازیم.

داستان شاهزاده مونونوکه

داستانِ این فیلم حتی برای طرفداران سرسخت انیمه نیز تاحدی غامض و پیچیده است. وقایع «شاهزاده مونونوکه» با حمله‌ به یک روستای کوهستانیِ دوردست آغاز می‌شود. یک گراز وحشی و شیطانی که به شکل توده‌ای خشمگین از رشته‌های کِرم‌مانند ترسیم شده و همچون عنکبوتی غول‌پیکر و وحشتناک حرکت می‌کند، سبب می‌شود تا قهرمانِ جوانِ داستان به نامِ آشیاتاکا برای نجاتِ جنگل‌ها به پا خیزد.

شاهزاده مونونوکه در جنگل

حسِ زیبایی، طراوت و سرزندگی در این جنگل‌ها موج می‌زند و جای‌جای آن، ردپای مرغِ بلندپروازِ خیالِ میازاکی را می‌توان دید. روح جنگل، در روز به شکل یک حیوان است و شب‌ها به صورتِ موجودی شفاف و ملکوتی درمی‌آید که ظاهری گودزیلا-گونه و قدرت‌هایی جادویی دارد. به خاطرِ همین یک مورد هم که شده، این فیلم ارزش دیدن پیدا می‌کند. تصویر زایش گیاهان و گل‌ها زیر قدم‌های روح جنگل، ساده، پرمفهوم و مسحورکننده است.

فیلم ترکیبی است بی‌نظیر از طلق‌های دست‌نگار و حرکاتِ روانِ کامپیوتری، که در عینِ حال، ظاهری ساده و بی‌تکلف و خوشایند دارند. چیزی که خیلی به چشم می‌آید، غیاب ویژگی‌های انسان‌گونه در حیوانات است که معمولاً در دیگر انیمیشن‌های حیوانات خودنمایی می‌کند؛ نگرش این فیلم نسبت به موجودات سرشار از احترام و شگفتی است. در این اثر، شخصیت‌های انسانی‌ (کارگران آهن، جذامی‌ها، شکارچیان، روسپیان سابق و شاهزاده مونونوکه که دختری وحشی و دست‌پرورده‌ی گرگ‌ها است) همانقدر متنوع هستند که جاندارانِ جنگل. و همین تنوعِ غنی باعث شده تا صحنه‌های انسانیِ فیلم جذابیتِ مضاعفی پیدا کنند.

روایت تاریخ اساطیری یا ملودرام اکشن؟

این فیلم داستان حماسی‌ای را روایت می‌کند که در ژاپن قرون وسطی، در آغاز عصر آهن، جریان دارد؛ زمانی که برخی از انسان‌ها هنوز در هماهنگیِ کامل با طبیعت زندگی می‌کردند و برخی دیگر در تلاش بودند تا آن را رام کرده و شکست دهند. این داستان، قصه‌ای معمولی درباره خیر و شر نیست، بلکه حکایت از آن دارد که انسان‌ها، حیوانات جنگل و خدایان طبیعت برای سهم خود در نظم جدیدی که در حال ظهور است، چطور مبارزه می‌کنند.

فیلم با صحنه‌ای آغاز می‌شود که نگهبان برج دیده‌بانی متوجه «چیزی غیرعادی در جنگل» می‌شود. خللی در طبیعت رخ داده که به واسطه‌ی آن، موجودی عجیب‌الخلقه، شبیه به یک گرازِ غول‌پیکر با بدنی متشکل از مارهای درهم‌تنیده، به بیرون می‌جهد. این موجود به دهکده‌ای حمله می‌کند و آشیتاکا، شاهزاده‌ی جوانِ آنجا، به دفاع از دهکده می‌پردازد. او در نهایت موفق به کشتن هیولا می‌شود، اما دستش توسط مارها جراحتی هولناک برمی‌دارد.

تصویری از جنگل و گوزن در شاهزاده مونونوکه

زنی خردمند سرمی‌رسد و جریان را توضیح می‌دهد: هیولا، در اصل خدای گرازها بوده، تا اینکه گلوله‌ای واردِ بدنش می‌شود و او را دیوانه می‌کند. حالا باید دید این گلوله از کجا آمده است. آن زن می‌گوید: «وقتش رسیده که آخرین شاهزاده‌ی ما موهایش را کوتاه کند و ما را ترک بگوید.» و بدین ترتیب، آشیتاکا سفری طولانی را به سمت غرب آغاز می‌کند تا بفهمد چرا طبیعت به هم ریخته و آیا طلسمِ دستش را می‌تواند باطل کند یا نه. او سوار بر یاکورو، موجودی که ترکیبی از اسب و بزِکوهی و گوزنِ آفریقایی است، راهی سفر می‌شود.

در طول راه، مناظر عجیب و ماجراهای بسیار پیش می‌آید و ما به وضوح می‌توانیم هنر میازاکی را ببینیم. نقاشی‌ها سهل‌انگارانه نیستند، بلکه رگه‌هایی از پیچیدگی‌های آثارِ گرافیکیِ هنرمندانِ ژاپنیِ دو قرن پیش را در خود دارند؛ هنرمندانی که الهام‌بخش آثار مدرنی مانند کتاب‌های تن‌تن بوده‌اند. ترسیمِ طبیعت در این فیلم هم باشکوه است (هنرمندانِ تیمِ میازاکی برای رسمِ این نقاشی‌های استادانه، به جنگل‌های باستانی سفر کرده اند) و هم خیال‌انگیز (نظیرِ موجودات کوچک و گردِ داخلِ جنگل). همچنین روحِ جنگل بروز و ظهورهای کوتاه و مرموزی دارد که در روز به شکل موجودی بزرگ و نجیب است و در شب، به نوری درخشان می‌ماند.

مونونوکه؛ روحِ حیوان

آشیتاکا سرانجام به منطقه‌ای می‌رسد که به دستِ مورو، خدای گرگ‌ها، تسخیر شده است و برای اولین بار با زنی جوان به نام سان روبرو می‌شود. لقبِ این زن «شاهزاده مونونوکه» است، که البته بیشتر یک‌جور توصیف است تا نام؛ «مونونوکه» به معنای روحِ حیوان است. سان از کودکی زیرِ دستِ مورو همچون یک گرگ بزرگ می‌شود؛ او بدون زین، سوار بر گرگ‌های سفید و چالاک می‌شود و به گله در مبارزه علیه تجاوزات بانو ابوشی کمک می‌کند؛ بانو ابوشی حاکم قدرتمندی است که در قلمروِ روستاییِ او، مهارت‌های آهنگری در حالِ گسترش است و با استفاده از باروت، سلاح می‌سازند.

شاهزاده مونونوکه نقد انیمه

مردمانِ قلمروِ بانو ابوشی با کسبِ یک نوع دانش، دانشی دیگر را از دست می‌دهند. انسان‌ها، حیوانات و خدایان جنگل همگی به زبانی واحد سخن می‌گویند و این نشانه‌ی زوالِ دوره‌ی آن‌هاست. اینجا خبری از جنگل‌های سرسبزی که آشیتاکا در سفر به غرب از آن‌ها عبور کرد نیست و هرچه هست برهوت است؛ درختان برای تغذیه‌ی کوره‌های ذوبِ فلز قطع شده‌اند و بر روی بقایای آن‌ها، حیوانات چشم‌زرد با حالتِ تهدیدآمیزی نشسته‌اند. بردگان کارشان دمیدن در کوره‌هاست و جذامی‌ها سلاح‌ می‌سازند.

با این وجود همه‌چیز سیاه و سفید نیست. جذامی‌ها قدردان ابوشی هستند که آنان را پذیرفته است. مردمش از حمایتگریِ او خرسندند. حتی جیگو، عامل دسیسه‌گرِ امپراتور، انگیزه‌هایی دارد که گاه منطقی به نظر می‌رسند. زمانی که منطقه‌ای سامورایی در همان حوالی تصمیم می‌گیرد روستا و تکنولوژی آن را تصرف کند، نبردی در می‌گیرد که بیش از یک طرف و بیش از یک انگیزه دارد. این داستان بیشتر به تاریخ اساطیری شباهت دارد تا ملودرام اکشن.

هنرآفرینی در «شاهزاده مونونوکه» بسیار استادانه است. پوست درهم‌لولیده‌ی هیولای گراز یک منظره‌ی فوق‌العاده است که ایجاد آن در هیچ فیلم لایو-اکشنی ممکن نخواهد بود. گرگ‌های بزرگ سفید با ظرافت به تصویر کشیده شده‌اند و تصویری بااحساس از آنان ارائه نشده؛ وقتی چنگ‌ودندان‌شان را نشان می‌دهند، درمی‌یابید که آنها حیواناتِ ملوسِ کتاب‌های کمیک نیستند، بلکه حیواناتی درنده هستند که کارشان دریدن است.

فیلم بر روی خشونت مانور نمی‌دهد، و همین باعث می‌شود که برخی از لحظات آن بسیار تکان‌دهنده باشد؛ مانند زمانی که آشیتاکا متوجه می‌شود که دستِ زخمی‌اش چنان قدرتی پیدا کرده است که تیر او سر دشمنش را از بدن جدا می‌کند.

مقایسه‌ای بین پرنسس مونونوکه و نائوشیکا از دره باد

در بیان ظرافت‌های «پرنسس مونونوکه» بد نیست این انیمه را با فیلم دیگر میازاکی، یعنی «نائوشیکا از دره‌ی باد»، مقایسه کنیم، چرا که شباهت‌ها و تفاوت‌های قابل‌توجهی بینشان دیده می‌شود که اشاره به آن‌ها خالی از لطف نیست.

می‌توان گفت «پرنسس مونونوکه» نسخه‌ای پیشرفته‌تر و پیچیده‌تر از «نائوشیکا» است. نائوشیکا معمولاً از خشونت به عنوان آخرین حربه استفاده می‌کند، در حالی که سان در «پرنسس مونونوکه» ذاتاً خشن است و به راحتی به خشونت روی می‌آورد. سان شخصیتی پر نقص‌تر و بی‌پرواتر نسبت به نائوشیکاست که می‌تواند نشان‌دهنده‌ی بازنگری میازاکی در آرمان‌گراییِ افراطی نائوشیکا باشد.

شاهزاده مونونوکه

ضمناً، در «پرنسس مونونوکه» شاهد حضور یک قهرمانِ مرد هم هستیم: آشیتاکا، و فیلم بیشتر از نظرگاهِ آشیتاکا روایت می‌شود تا از نگاهِ سان. او برخلاف سان، شخصیتی ملایم‌تر دارد، اما در مواقع لزوم به‌خوبی و قاطعانه عمل می‌کند و می‌تواند به کسانی که در نزاعِ ریشه‌دارِ انسان و حیوان گیر افتاده اند از جایگاهِ یک ناظرِ بیرونی بنگرد. او با آنکه جنگجویی شکست‌ناپذیر است، ولی مهمتر از آن، فردی است که می‌تواند اولویت‌های واقعی را تشخیص دهد و هر دو طرفِ قضیه را قانع کند (جوری که هر طرف با خود فکر می‌کند: انگیزه‌ی او از این کار چیست؟) تا آنچه حقیقتاً برای نجات ضروری است را انجام داده باشد.

یکی دیگر از تفاوت‌های مهم بین این دو فیلم این است که «نائوشیکا» با دیدی خوش‌بینانه ساخته شده، در حالی که «پرنسس مونونوکه» عمدتاً داستانی بدبینانه و مملو از تراژدی است که علیرغمِ زیبایی‌های بصری و طبیعی‌اش، مملو از اتفاقاتِ ناخوشایند است؛ از حمله‌ی سامورایی‌ها به روستا بگیرید تا رانش‌ها و لغزش‌های زمین، تا مرگ‌ و نابودی در اثرِ مبارزه‌ی انسان‌ها با حیوانات، و رنج‌هایی که همه را دچار می‌کند. حتی اوج داستان نیز به نوعی سناریویی آخرالزمانی به تصویر می‌کشد. پیامِ مکرّرِ فیلم این است: «زندگی سخت است، ولی باید راهی برای زنده ماندن بیابی».

این پیام گاه از وضعیتِ سان، گاه از طلسمی که آشیتاکا را گرفتار کرده، گاه از سمتِ اهالیِ بیچاره‌ی شهرِ آهن، و گاهی از سمتِ جذامی‌های بی‌نوا مخابره می‌شود. اما شاید صریح‌ترین اشاره‌ی فیلم به آن، صحنه‌ی زیبایی باشد که روح جنگل جراحات آشیتاکا را التیام می‌بخشد، اما طلسمِ او را از بین نمی‌برد (و این امر، تضادِ زیبایی را در اوجِ فیلم القا می‌کند). این صحنه نشان می‌دهد که شخصیت‌ها باید خودشان مشکلات خود را حل کنند و مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرند.

موسیقی شاهکار شاهزاده مونونوکه

در کنار فضای زیبای این فیلم و در کنارِ مضامینِ قدرتمندِ به‌کاررفته در آن، آنچه ضلعِ سومِ این مثلثِ هنرمندانه را کامل و کار را تمام می‌کند، موسیقیِ جو هیسایشی، همکارِ دیرینه‌ی میازاکی است که به تعالیِ هرچه بیشترِ محتوای اثر کمک می‌نماید. برخلاف انیمیشن‌های موزیکال که اهلِ خودنمایی‌های موسیقایی ‌هستند، موسیقی باعظمتِ این فیلم (اثر جو هیسایشی) با ظرافتِ تمام، به لحظات مهم داستان قوت می‌بخشد. ملودی‌های پرشکوهِ ارکسترال و قطعات دراماتیک یا اندوهناک آن به‌خوبی با حال‌وهوای هر صحنه اعم از حیرت، وحشت، هراس و… هماهنگ می‌شود، هیسایشی در طول دوران حرفه‌ای خود کارهای بسیاری انجام داده است، اما این قطعاً یکی از بهترین آثار اوست.

روح های جنگل

سخن پایانی

نقد انیمه شاهزاده مونونوکه را با بیان نگاه انسان‌گرایانه میازاکی به پایان می‌‎رسانیم؛ انسان‌گراییِ عمیقِ میازاکی، در این فیلم نیز خود را نشان می‌دهد و مانع از ساده‌سازی‌های اخلاقی می‌گردد. در یکی از صحنه‌های قابلِ توجه، سان و آشیتاکا که عاشق یکدیگر شده‌اند، اتفاقِ نظر پیدا می‌کنند که هیچ‌یک واقعاً نمی‌تواند جهتِ زندگیِ دیگری را تعیین کند و بنابراین باید به یکدیگر آزادی بدهند و فقط گاه‌به‌گاه یکدیگر را ملاقات کنند.

در مجموع، باید گفت «شاهزاده مونونوکه» دستاوردی بزرگ و یکی از بهترین انیمه‌های تاریخ است و تماشای آن تجربه‌ای فوق‌العاده برای بیننده خواهد بود.

نظرتان را درباره انیمه شاهزاده مونونوکه با ما در همین صفحه در میان بگذارید.

به اشتراک بگذارید :

چکیده

شاهزاده مونونوکه؛ نبرد خدایان و شیاطین بر سر جنگل‌های بکر

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *