پادکست هاروکی موراکامی

قضیه هاروکی موراکامی؛ قصه گفتن به مثابه دویدن!

گوش کنید

قضیه هاروکی موراکامی؛ قصه گفتن به مثابه دویدن!

  • نویسنده: امیر ابراهیم‌خلیلی
  • راوی: شادی امیری

۱۲ ژانویه ۱۹۴۹، توی شهر کیوتو و همزمان با دوران رونق فرزندآوری توی کشور ژاپن، پسری به دنیا اومد که احتمالا پدر و مادرش تصور نمی‌کردن قراره به واسطه اون، نام خانوادگی‌شون روی هزاران جلد کتاب تو سرتاسر دنیا چاپ بشه و به یکی معروف‌ترین اسم‌های ژاپن تبدیل شه. اما اون پسر قرار بود توی این مسیر، جوری که خودش امروز میگه، تا حد توانش بدوئه و هیچوقت راه نره. اون پسر بچه، کسی نبود جز هاروکی موراکامی.

سلام، از اینکه به سومین اپیزود از پادکست قضیه گوش میدین خوشحالیم. توی این اپیزود قراره درباره هاروکی موراکامی نویسنده معاصر سرشناس ژاپنی و شیوه نوشتن‌ش صحبت کنیم.

زندگینامه هاروکی موراکامی، چی شد که موراکامی، موراکامی شد؟!

پرتره ای از هاروکی موراکامی

هاروکی روز ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹، توی ژاپن به دنیا اومد؛ یعنی تو دوران بعد از جنگ جهانی دوم. این دوران به عنوان دوره‌ای شناخته می‌شه که ژاپن وارد مرحله رشد جمعیت سریعی به نام “رونق بچه” یا “بیبی بوم” شد. قضیه از این قرار بود که بعد از پایان جنگ و شروع بازسازی ژاپن، نرخ زاد و ولد به طور چشمگیری زیاد شد و جمعیت این کشور به سرعت رشد کرد. این رشد جمعیت تأثیر خیلی عمیقی رو جامعه و اقتصاد ژاپن گذاشت و میشه گفت تحول گسترده‌ای توی این کشور ایجاد کرد.

تولد موراکامی توی این بازه زمانی، همونطور که خودش از زبان هاجیمه توی صفحات اول رمان «جنوب مرز غرب خورشید» بهش ارجاع میده، به این معنا بود که هاروکی توی دوران تغییرات گسترده اجتماعی و اقتصادی ژاپن رشد کرد. جامعه ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم به شدت تحت تأثیر شکست در جنگ و تغییرات اجتماعی قرار گرفته بود. خیلی از سنت‌های قدیمی ژاپنی تحت فشارهای فرهنگی جدید و تأثیرات غرب تغییر می کردن و کودکان و نوجوانان توی این دوره، از جمله هاروکی، با فرهنگ جدید و ارزش‌های غربی بیشتر درگیر می‌شدن.

ژاپن تو این دوره درگیر بازسازی اقتصادی، تغییرات فرهنگی و به‌خصوص رشد چشمگیر صنایع و فناوری بود. موراکامی هم که تو چنین محیطی متولد و بزرگ شد، تحت تأثیر تغییرات سریع و فرهنگ‌های مختلف قرار گرفت. این تجربیات و محیط اجتماعی نه تنها به رشد فردی اون کمک کرد، بلکه نقش مهمی تو شکل‌گیری سبک و دیدگاه منحصربه‌فردش توی نویسندگی داشت.

والدین هاروکی هر دو معلم زبان و ادبیات ژاپنی بودن و به همین دلیل هاروکی از همون کودکی با ادبیات کلاسیک ژاپنی آشنا شد. با این حال، این آشنایی به معنی وابستگی به فرهنگ سنتی نبود؛ موراکامی از همون اوایل کودکی به ادبیات و فرهنگ غربی علاقه پیدا کرد، که اون موقع تا حدی غیرمعمول بود.

کودکی هاروکی با مطالعه کتاب‌های مختلف، مخصوصا آثار نویسندگان خارجی، گذشت. اون به خوندن کتاب‌های ترجمه شده از نویسنده‌های آمریکایی و اروپایی مثل فرانتس کافکا، گوستاو فلوبر، چارلز دیکنز، کورت وونه‌گات، فیودور داستایوفسکی، ریچارد براتیگان و جک کرواک علاقه داشت و تأثیرات اولیه این آثار باعث شد که نگاه و سبک فکریش با خیلی از هم‌نسلای خودش متفاوت باشه.

یکی دیگه از جنبه‌های جالب دوران کودکی موراکامی، علاقه شدیدش به موسیقی بود. موراکامی از کودکی به موسیقی جز علاقه‌مند بود و این علاقه به قدری عمیق بود که بعدها به همراه همسرش یک کافه جز به نام “پیترکت” (Peter Cat) راه‌اندازی کرد. این توجه به موسیقی، به ویژه جز، در بسیاری از آثارش بازتاب داشت و نقش مهمی توی الهام‌بخشی به اون در نوشتن ایفا کرد.

تحصیل توی محیط خانوادگی فرهنگی و ادبیات‌محور و علاقه به موسیقی غربی، شخصیتی متفاوت و کنجکاو از موراکامی ساخت. هاروکی به نوعی تو محیطی که ترکیبی از سنت ژاپنی و فرهنگ غربی بود رشد کرد و همین باعث شد تا تو دوران نوجوونی و جوونی درگیر کاوش‌های فکری و هنری خاصی بشه که این مسیر در نهایت اونو به نویسنده‌ای خاص و برجسته در سطح دنیا تبدیل کرد.

هاروکی دوران نوجوانی خودش رو در شهر کوبه ژاپن سپری کرد. تو این مدت، زمان زیادی رو به خوندن آثار کافکا، دیکنز، براتیگان، داستایوفسکی و نویسندگان معاصر آمریکایی اختصاص می‌داد. علاوه بر این گوش دادن به موسیقی و جمع‌آوری صفحات موسیقی جز و مطالعه درباره اون‌ها  تفریحات دیگه‌ی اون به حساب می‌اومد. این برهه از زندگیش احتمالا باعث شد بعدها موراکامی توی تک تک صفحات رمان‌هاش با جزییات درباره موسیقی صحبت کنه و انگار هر صفحه از کتاب‌هاش در حال پخش یکی از موسیقی‌های مورد علاقه خودش باشن…

توی مدرسه اما، هاروکی پسر مستقل و متفاوتی بود. علاقه‌ای که به مطالعه و فرهنگ غربی داشت باعث می‌شد تا از سایر هم‌کلاسی‌هاش متمایز باشه و توی محیط‌های اجتماعی و مناسبت‌های سنتی کمتر دیده بشه. با این حال، این تمایز بهش فرصت میداد تا دنیای فکری خاص خود رو شکل بده و ایده‌های خودش رو پرورش بده.

این دوران همچنین مقدمه‌ای برای ورود او به دانشگاه واسدا Waseda و ادامه مسیر علاقه‌اش به ادبیات و هنرهای نمایشی بود. مسیری که قرار بود جهانی جدید پیش روی هاروکی جوان بذاره.

هاروکی سال ۱۹۶۸ وارد دانشگاه واسدا، یکی از معتبرترین و معروف‌ترین دانشگاه‌های ژاپن در توکیو شد و در رشتهٔ هنرهای نمایشی شروع به تحصیل کرد. همونجا، با یوکو، دختر موردعلاقه‌ش آشنا شد و سال ۱۹۷۱ با هم ازدواج کردن.

واسدا به دلیل داشتن محیط آکادمیک آزاد و فضای فرهنگی متنوع، نقش بسیار مهمی توی شکل‌گیری هویت ادبی موراکامی ایفا می‌کرد و بهش اجازه می‌داد که بیشتر تو دنیای فرهنگ و ادبیات کاوش کنه، به همین دلیل این دوران برای هاروکی فرصتی بود تا ارتباط بیشتری با فرهنگ و هنر غرب برقرار کنه.

هاروکی توی این مدت همچنان به مطالعه آثار نویسندگان غربی مانند کورت وونه‌گات و جک کرواک ادامه می‌داد. اون موقع، سبک زندگی دانشجویی موراکامی و فضای سیاسی-اجتماعی ژاپن، که تحت تاثیر اعتراضات دانشجویی و تغییرات فرهنگی بود، تاثیر زیادی روی خودش و آثار آینده‌ش گذاشت.

هاروکی در خیابان

اما شاید جالب‌ترین جنبه‌ زندگی دانشگاهی موراکامی این بود که اون به جای پیروی از مسیرهای رایج اون زمان و شغل‌های اداری، تصمیم گرفت همراه همسرش یوکو یه کافه تأسیس کنه و بره سراغ علاقش به موسیقی جز. تصمیمی که انگار تحصیلش در واسدا رو به پلی برای تبدیل شدنش به یکی از مهم‌ترین نویسندگان معاصر ژاپن و جهان تبدیل کرد.

سرانجام کافه هاروکی و یوکا جوان ، به نام “پیترکت” (Peter Cat)، در سال ۱۹۷۴ در منطقه سنداگایا در توکیو تأسیس شد. در واقع هاروکی و یوکو تصمیم گرفتند که فرزندی نداشته باشن و در عوض این کافه جز رو به طور مشترک راه اندازی و اداره کنن؛ اتفاقی که  یکی از نقاط مهم زندگی هاروکی  به شمار می‌رفت، چون این کافه نه تنها مکانی برای کسب درآمد و گذران زندگی بود، بلکه فضایی مناسب برای ابراز علاقه‌اش به موسیقی جز و تعامل اجتماعی با مردم و دوستداران موسیقی محسوب می‌شد.

نام “پیترکت” به نوعی از شخصیت‌های حیوانات مخصوصا گربه‌ها الهام گرفته شده بود که تو خیلی از آثار موراکامی هم نمود داره. فضای داخلی این کافه با پخش موسیقی جز زنده و مجموعه‌ای از صفحات و موسیقی‌های منتخب، حال و هوای خاصی داشت که برای بسیاری از مشتریان و دوستان موراکامی خاطره‌انگیز بود.

کار توی این کافه نه تنها به هاروکی امکان اینو ‌داد که موسیقی مورد علاقه‌اش رو با مشتریاش به اشتراک بذاره، بلکه بعدا فرصتی برای مطالعه و نوشتن هم براش فراهم کرد. وقتی تصمیم به نوشتن گرفت، شب‌ها بعد از کار، توی کافه تا دیر وقت می‌نوشت؛ موضوعی که در کنار مسولیت های سنگین روزانه کافه کار ساده ای حساب نمیشد.

بیاین کمی هاروکی رو از زبان خودش بخونیم:

اما نقطه عطف زندگی موراکامی، سال ۱۹۷۸ و در حین تماشای یک مسابقه بیسبال اتفاق افتاد. هاروکی تو کتاب: «وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف می زنم»، اون لحظه رو اینطوری توصیف میکنه:

« آن لحظه را خوب به یاد می آورم. ساعت حول و حوش یک و نیم بعد از ظهر اول آوریل سال ۱۹۷۸ بود. در ورزشگاه جینگو نشسته بودم، آبجو می نوشیدم و مسابقه بیسبال تماشا میکردم. آپارتمانم آن زمان نزدیک ورزشگاه بود و پای پیاده تا آنجا می رفتم. یکی ازطرفداران پروپاقرص تیم یاکولت سوالوز بودم. آن روز، یک روز بهاری محشر بود که حتی یک تکه ابر هم در اسمان دیده نمیشد. فقط نسیمی خوش و مطبوع می وزید. آن روزها صندلی و نیمکتی کنار زمین بازی وجود نداشت و ما به ناچار روی یک برامدگی پوشیده از چمن می نشستیم. روی چمن دراز کشیده بودم، نرم نرم از ابجو خنک می نوشیدم، گاهی نگاهی به اسمان می انداختم و راحت و سرخوش از دیدن بازی لذت می بردم. طبق معمول برای ان مسابقه هم جمعیت زیادی به ورزشگاه نیامده بود. ابتدای فصل مسابقات بود و سوالوز میزبان تیم هیروشیما کارپ. یادم می اید که نوبت یاسودا از تیم میزبان بود که توپ را پرتاب کند. بازیکنی کوتاه قامت و تنومند که پرتاب های قوس دارش همیشه حریفان را به دردسر می انداخت. او به راحتی امتیاز دور اول را گرفت و نوبت که به تیم سوالوز رسید تا بازیکن ضربه زننده را وارد بازی کند دیو هیلتون با چوبش روانه میدان شد. امریکایی بود و تازه به تیم ملحق شده بود. عالی به توپ ضربه زد، چنان که صدایش در تمام ورزشگاه پیچید. توپ به طرف چپ زمین رفت و هیلتون به راحتی دور اول دویدن را تمام کرد و می خواست دور دوم را شروع کند که درست در همان لحظه فکری به ذهن من خطور کرد: می دانی چکار باید بکنی؟ باید رمان بنویسی. هنوز آسمان صاف و گسترده، بوی علف های تازه و ان ضربه زیبا به توپ را خوب به خاطر دارم. در ان لحظه چیزی از آسمان فرو افتاد و هر چه که بود من قبولش کردم.

اصلا سودای نویسنده شدن در سر نداشتم. فقط اشتیاقی شدید به نوشتن یک رمان در من پدید امده بود. تصور درستی هم از محتوای ان نداشتم ولی صرفا به این باور رسیده بودم که اگر همان وقت افکارم را بر کاغد بیاورم همه چیز در ادامه درست خواهد شد. وقتی فکر کردم که باید در خانه پشت میز تحریر بنشینم و دست به کار نوشتن شوم یادم امد که حتی یک خودنویس درست و حسابی هم ندارم. برای همین به فروشگاه کینوکونیا در منطقه شینجوکو رفتم و یک بسته کاغذ سفید به اضافه یک خود نویس پنج دلاری «سیلر» خریدم. یک سرمایه گذاری مختصر از جانب من به حساب می آمد.

این اتفاق در بهار ۱۹۸۷ به وقوع پیوست و تا آخر پاییز همان سال دویست صفحه روی کاغذهای قطع ژاپن نوشتم. تمام که شد در پوستم نمی گنجیدم. در آن موقع نمی دانستم چه کار باید با ان بکنم ولی بعد انگار خود را به پیشامدها سپرده باشم، برای شرکت در بخش مسابقه نویسندگان تازه کار ان را به ادرس یک نشریه ادبی پست کردم. رمان را فرستادم بی انکه یک نسخه کپی از ان تهیه کرده باشم. ظاهرا به این فکر نکرده بودم که اگر انتخاب نشود شاید برای همیشه گم و گور شود. همان رمانی بود که بعدها با نام “به آواز باد گوش بسپار” منشتر شد.»

اولین رمان هاروکی ینی، “به آواز باد گوش بسپار” جایزه گونزو برای نویسندگان جدید رو دریافت کرد. این موفقیت هاروکی رو تشویق کرد تا به نوشتن به شکل جدی نگاه کنه و همونطور که خودش میگه تصمیم بگیره که رمان نوشتن رو اولویت اصلی زندگی خودش قرار بده.

هاروکی سال ۱۹۸۱، کافه شون رو فروخت تا تمام وقت خودش رو به نویسندگی اختصاص بده. اون تو سال ۱۹۸۲ رمان “تعقیب گوسفند وحشی” رو منتشر کرد که جایزهٔ ادبی نوما رو برد. بعد از اون هم آثار برجسته‌ای مثل “جنگل نروژی” (۱۹۸۷)، “کافکا در کرانه” (۲۰۰۲) و سه گانه “۱۹۸۴” (۲۰۱۰) رو نوشت که همگی با استقبال گسترده‌ای مواجه شدن و هاروکی موراکامی رو به یکی از سرشناس ترین نویسنده های معاصر تبدیل کردن.

موراکامی جز نویسنده هاییه که قلم منحصر به فرد خودش رو داره. ترکیبی از چیدمان جزیی ترین توصیف های واقعگرایانه در کنار سوررئالیسم و رئالیسم جادویی که صفحه به صفحه با موسیقی جز، تنهایی، عشق، فراموشی، ازخودبیگانگی و جستجوی معنا رو از زبون شخصیت هایی که هر کدومشون شباهت های عجیبی به خود هاروکی دارن روایت میکنه.

هاروکی میگه:

«نوشتن رمان برای من شبیه بالا رفتن از کوهی با شیب تند است، با کوشش و تقلا از صخره بالا رفتن و پس از ازمونی سخت و طولانی به قله رسیدن. یا بر محدودیت های خود غلبه می کنید یا نمی کنید. یا این یا آن. این تصویر را حین نوشتن مدام پیش چشم دارم.»

‎‌‌

کتاب

قصه گفتن به مثابه دویدن!

نکته جالب درباره موراکامی اینه که علاوه بر نویسندگی،  به طور جدی به دویدن مشغوله و این کار تاثیر زیادی روی نوشتنش داشته.

اگه بخوایم ارتباط بین دویدن و نوشتن رو از نظر موراکامی تعریف کنیم، شاید بهترین تعریف این جملات خودش باشه:

«دونده ها هربار دونده دیگری را پشت سر می گذارند به ریتم تنفسش گوش می دهند و از نحوه سپری شدن لحظات بر او آگاه می شوند. همچون دو نویسنده که از طرز بیان هم سر درمیاورند.»

بی راه نیست اگه بگیم که رمان های منحصر به فرد موراکامی، به طور مستقیم زاده شخصیت منحصر به فرد خود اونه و این شخصیت هم به طور مستقیم تحت تاثیر دویدن های روزانه ست. موراکامی هر سال توی تمامی مسابقات ماراتن مهم دنیا شرکت میکنه و تمام سال به طور مداوم تمرین میکنه تا علیرقم بالا رفتن سن، رکوردهای خودش رو بهتر کنه. موراکامی یه جا میگه:

“من بیشتر دانسته هایم را در نویسندگی از طریق دویدن های روزانه اموخته ام و این اموزه ها درسهایی عملی و فیزیکی بوده اند. تا کجا می توانم بر خود فشار بیاورم؟ چه میزان استراحت کافی است و چه میزان از حد می گذرد؟ تا کجا می توانم در امری پیش بروم بی انکه به ظرافت و انسجام آن لطمه ای بخورد؟ از کجا به بعد دچار کوته نگری و تعصب می شوم؟ تا چه حد باید از جهان بیرون آگاه باشم و تا چه حد به جهان درون اعتنا کنم؟”

نکته مهم دیگه درباره شخصیت و نوع نگارش موراکامی اینه که توی تمام زندگیش مسیری و رفته که خودش دوست داشته. موضوعی که خودش درباره ش اینطور میگه:

«من با درخواست دیگران به ورزش دو رو نیاورده ام، همانطور که با درخواست دیگران رومان نویس نشده ام. روزی به صورت کاملا غیر منتظره دلم خواست رمانی بنویسم و روزی دیگر، به صورت کاملا غیر منتظره به دویدن رو آوردم- صرفا به خاطر انکه دلم می خواست. در سراسر عمر فقط کاری را که دوست داشتم ام انجام داده ام.»

البته این حرف به این معنی نیست که نوشتن از نظر اون کار سادیه. موراکامی معتقده که نویسنده ها دو دسته ن، دسته ای که به طور ذاتی استعداد بی حدی از نوشتن دارن و دسته دیگه افرادی که برای نوشتن نیازمند تمرین و صرف زمان زیادی هستن. موراکامی خودش رو جزو دسته دوم می دونه و میگه:

«هر کس به رمان نویسی رو بیاورد و از عمل نوشتن در جهت خلق یک داستان بهره بگیرد، خواه ناخواه ماده ای سمی را در که أعماق وجود هر انسانی یافت می شود به سطح می أورد»

موراکامی همونطور که خودش میگه باور داره که:

«انسان برای رسیدن به چیزی ارزشمند لازم است به اعمال به ظاهر بی خاصیت دست بزند. باید توجه داشت که فعالیت های به ظاهر بیهوده ممکن است به نتایجی غیر قابل انتظار منجر شوند. در مقام کسی که این قضایا را لمس کرده، که تجربه شان کرده، إحساس من چنین می گوید.»

ویژگی‌های نوشتاری موراکامی که توی آثارش دیده می‌شه

اما اگه بخوایم به طور خلاصه ویژگی نوشتاری موراکامی رو بررسی کنیم می تونیم اونا رو به این شکل خلاصه کنیم:

۱. **تک‌گویی‌های درونی شخصیت‌های تنها**: خیلی از شخصیت‌های داستان‌های موراکامی منزوی و درونگرا هستن. اغلب از جامعه فاصله می‌گیرن و توی دنیای خودشون غرق میشن. این شخصیت‌ها معمولاً به پرسش‌های فلسفی یا تأملاتی درباره زندگی و هویت خودشون می‌پردازن.

۲. **پرهیز از توضیحات کامل و استفاده از ابهام**: موراکامی اکثرا از توضیح دقیق یا پایان‌های قطعی خودداری می‌کنه و خواننده را با فضایی از ابهام رها میکنه. این ویژگی به نوعی چالش‌برانگیز و در عین حال جذابیت داستان‌هاش را دوچندان می‌کنه.

۳. **تلفیق عناصر جادویی با واقعیت روزمره**: موراکامی تو آثارش از عناصر غیرعادی، رویایی یا حتی فراطبیعی استفاده میکنه که با وقایع معمولی زندگی روزمره ترکیب می‌شن. به عنوان مثال، شخصیت‌ها ممکنه با موجودات مرموز مواجه شن، وارد دنیای موازی شن یا با واقعیت‌هایی عجیب‌وغریب روبرو شن..

۴. **توجه به جزئیات و توصیفات دقیق**: موراکامی معمولاً جزئیات کوچک و به ظاهر کم‌اهمیت رو با دقت توصیف میکنه. این جزئیات میتونن مربوط به عادت‌های روزانه، غذاها، موزیک یا مکان‌های خاصی باشن. این توجه به جزئیات باعث میشه که دنیای داستان‌هاش بسیار ملموس و قابل درک باشد.

۵. **حضور عناصر غربی**: موراکامی همونطور که گفتیم تأثیر زیادی از فرهنگ غرب، به‌ویژه ادبیات و موسیقی غربی پذیرفته و توی داستان‌هاش اشاره‌های فراوانی به کتاب‌های غربی، موسیقی جاز، کلاسیک و حتی پاپ به چشم می‌خوره

۶. **استفاده از استعاره‌ها و نمادها**: نمادگرایی توی آثار موراکامی به وضوح قابل مشاهدس. اغلب از استعاره‌ها برای بیان مفاهیم پیچیده‌تر استفاده میکنه و خواننده رو به تفسیر و درک عمیق‌تر از داستان‌ها دعوت می‌کند.

۷. **زبان ساده و روان**: موراکامی از زبانی ساده و بی‌تکلف استفاده می‌کنه که به خواننده اجازه میده به راحتی با داستان ارتباط برقرار کنه. این سادگی زبان باعث شده که آثارش در دسترس طیف وسیعی از خواننده ها قرار بگیره

۸. ** روابط انسانی و عشق**: در بسیاری از آثارش، موراکامی به بررسی روابط انسانی، عشق، جدایی و تأثیرات این روابط بر زندگی افراد می‌پردازه. این روابط اغلب پیچیده، چالش‌برانگیز و گاهی به طور ناگفته‌ای عمیقن.

آثار موراکامی

هاروکی موراکامی رو میشه یکی از معروف ترین نویسنده‌های معاصر جهان دونست. نویسنده‌ای که اگر چه همیشه سعی کرده به زبان ژاپنی بنویسه اما کتاب هاش به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده‌ن. قبلا توی مقاله معرفی کتاب‌های موراکامی، به طور مفصل درباره آثارش حرف زدیم اما لازم دونستیم توی این صفحه هم مختصرا به آثارش اشاره کنیم:

از آثار مهم هاروکی موراکامی میشه به رمان های:

۱. **به آواز باد گوش بسپار** (Hear the Wind Sing) – 1979

۲. **پین‌بال، ۱۹۷۳** (Pinball, 1973) – 1980

۳. **تعقیب گوسفند وحشی** (A Wild Sheep Chase) – 1982

۴. **سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا** (Hard-Boiled Wonderland and the End of the World) – 1985

۵. **جنگل نروژی** (Norwegian Wood) – 1987

۶. **رقص رقص رقص** (Dance Dance Dance) – 1988

۷. **جنوب مرز، غرب خورشید** (South of the Border, West of the Sun) – 1992

۸. **وقایع‌نگاری پرنده کوکی** (The Wind-Up Bird Chronicle) – 1994–۱۹۹۵

۹. **کافکا در کرانه** (Kafka on the Shore) – 2002

۱۰. **پس از تاریکی** (After Dark) – 2004

۱۱. **1Q84** – 2009-2010 (سه جلد) 1Q84** شامل سه جلد که به یکی از آثار پیچیده و محبوب او تبدیل شده است.

۱۲. **سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش** (Colorless Tsukuru Tazaki and His Years of Pilgrimage) – 2013

۱۳. **کشتن فرمانده** (Killing Commendatore) – 2017

و همچنین  مجموعه داستان‌های کوتاه:

۱. **فیل ناپدید می‌شود** (The Elephant Vanishes) – 1993

۲. **پس از زلزله** (After the Quake) – 2000

۳. **بلای بی‌نام و نشان و دیگر داستان‌ها** (Blind Willow, Sleeping Woman) – 2006

۴. **مردان بدون زن** (Men Without Women) – 2014

۵. **اول شخص مفرد** (First Person Singular) – 2020

اشاره کرد.

موراکامی علاوه بر رمان و داستان کوتاه، کتاب های غیر داستانی ای هم نوشته:

۱. **زیرزمین** (Underground: The Tokyo Gas Attack and the Japanese Psyche) – 1997

۲. **وقتی از دویدن صحبت می‌کنم، در مورد چه چیزی صحبت می‌کنم؟** (What I Talk About When I Talk About Running) – 2007

و .

۳. **استرس‌های نویسندگی** (Novelist as a Vocation) – 2015

از این دسته هستند.

کتاب «وقتی از دویدن صحبت می‌کنم، در مورد چه چیزی صحبت می‌کنم» نقل خود اون از ارتباط دویدن با نوشتنه که در ایران با ترجمه مجتبی ویسی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده.

رمان «شهر و دیوارهای نامطمئنش» آخرین اثر موراکامیه که  آوریل ۲۰۲۳ منتشر شده. این رمان داستانی عاشقانه دربارهٔ جست‌وجوئه و به‌عنوان قصیده‌ای در بزرگداشت کتاب‌ها و کتابخونه‌ها شناخته میشه. داستانش هم در مرز خیال و واقعیت روایت میشه و توی شهری محصورشده بین دیوارها و دنیایی که می‌شناسیم، در حرکته.

«شهر و دیوارهای نامطمئنش» به‌رغم زمان کوتاه از انتشارش، بسیار موردتوجه قرار گرفته که نشون‌دهندهٔ ادامهٔ سبک منحصربه‌فرد موراکامی در ترکیب واقعیت و خیاله.

این کتاب در ایران با ترجمهٔ امیر دیانتی توسط نشر نیماژ منتشر شده.

اگه قرار باشه آدم ها رو با چیزی که دوست دارن از اونها به یاد به مونه بشناسیم، بهتره در پایان این پادکست، درباره موراکامی از همین نوشته خودش استفاده کنیم که میگه:

روزی اگر سنگ قبری داشته باشم و بتوانم چیزی بر ان حک کنم، این ها را خواهم نوش:

هاروکی موراکامی

نویسنده و دونده

کسی که تا توانست راه نرفت.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *