نقد و بررسی فیلمِ پنجه ‌آهنی

ملودرامی برگرفته از سرگذشتِ خاندانِ کشتی‌گیر «وان اریک»

پنجه‌ آهنی، ملودرامی کمدی-تراژیک و درباره‌ی یک خانواده‌ی کشتی‌کج‌کارِ آمریکایی است که زک افرون و جرمی آلن وایت نقشِ برادرانِ این خانواده را بازی می‌کنند. از همان دقایقِ آغازینِ فیلم، متوجهِ این نکته می‌شوید که مهیج‌ترین صحنه‌ها الزاماً درونِ‌ رینگ اتفاق نمی‌افتند، بلکه می‌توانند درونِ جمعِ خانواده رخ دهند. این نکته زمانی مشهود می‌گردد که پدرِ خانواده‌ی مذکور دارد فرزندانش را به ترتیبِ محبوبیتی که نزدِ او دارند، نام می‌برد و پسرانش بر سرِ میز مشغولِ صرفِ صبحانه‌اند. عجیب به نظر می‌رسد، نه؟ برای شما شاید، اما در چهره‌ی آنان اثری از تعجب نیست. آنگاه، شان دورکین، نویسنده‌ و کارگردانِ فیلم، آش را شورتر می‌کند: پدر به صراحت می‌گوید: «البته این ترتیب همیشه می‌تونه عوض بشه.»

این صحنه که بینِ کمدی و دلهره در نوسان است و احتمالا بیننده مدام با خود می‌گوید: «حالا قرار است چه بشود؟»

از همان آغازِ فیلم با کارگردانی مواجهیم که دوست دارد روی لبه‌ی تیغ راه برود.

فیلم پنجه آهنی

«پنجه‌ آهنی» روایتی است روان اما افسانه‌ای و ترسناک و تکان‌دهنده از این خانواده‌ی اهلِ کشتی‌کج. در دهه‌ی ۱۹۷۰، فرزندانِ این خانواده نیز پیشه‌ی پدر یعنی جک بارتون ادکیسون معروف به فریتز وان اریک را در پیش گرفتند و پا به حرفه‌ی زدوخورد نهادند. این پسرها همه چیزشان شاخص بود، از موهایشان گرفته تا شکلِ عضلاتشان، تا ضرباتِ خاصشان نظیرِ جفت‌لگد، قفلِ مفاصلِ دست، و مشت‌های پرتابی. این خصوصیت‌ها، نامِ این برادران را در هر کوی و برزن بر سرِ زبان‌ها انداخته بود. تلویزیون نیز به شهرتشان دامن زد، ولی در دهه‌ی ۱۹۹۰، این خانواده به سرنوشتِ غمباری دچار شد.

فیلم از سالِ ۱۹۶۳ روایت می‌کند، زمانی که جک (با بازیِ هولت مک‌کالانی) یک تبهکارِ آلمانی است و چون دوست دارد درونِ رینگ خودی نشان بدهد، از نامِ مستعارِ فریتز وون اریک بهره می‌گیرد و با آرمِ صلیبِ آهنین (که نشانِ نظامیِ آلمان در زمانِ پادشاهیِ پروس بود) بر روی یونیفرمِ خود، به روی صحنه می‌رود و با حرکتِ مخصوص به خود، معروف به پنجه‌ی ‌آهنی، به مبارزه‌ی خویش پایان می‌دهد. حرکتِ مذکور عبارت بود از نوعی چنگ انداختن به سرِ حریف که گاه به خونریزی هم منجر می‌شد. این آن میراثِ شومی بود که جک، معروف به وان اریک، به فرزندانِ خود منتقل نمود و آنان نیز خون می‌ریختند، البته نه الزاماً درونِ رینگ (فیلم به سرنوشتِ یکی از پسران که در کودکی در تصادف کشته شد اشاره کرده، اما حقایقِ مهمی از خانواده‌ی وان اریک، از جمله درباره‌ی ششمین پسرِ این خانواده را، ناگفته گذاشته است).

راهِ ورود به فیلمِ «پنجه‌ آهنی» از یکی از برادران به اسمِ کوین  (با بازیِ زک افرون) می‌گذرد. کوین، از لحاظِ محبوبیت، جایگاهِ دوم را نزدِ پدر دارد و آشکارا در تلاش است تا رتبه‌ی نخست را از آنِ خود گرداند. او که به لحاظِ احساسی و عاطفی شخصیتی مبهم دارد، در سرتاسر فیلم نقش روایتگرِ را هم بر عهده گرفته است و در واپسین پرده‌های فیلم نیز، اصلی‌ترین عاملِ تغییرِ داستان است، هرچند به نحوی باورناپذیر!

او در آغازِ فیلم اینگونه لب به سخن می‌گشاید: «از همان بچگی همه می‌گفتند خانواده‌ی من نفرین‌شده هستند.» خودِ خانواده هیچگاه در این باره صحبتی نکرده‌اند، چرا که کلاً انسان‌های تودار و کم‌گویی بوده‌اند. و همین باعث شد آقای دورکین برای ساختِ این فیلم به زحمت بیفتد. نامِ مادرِ خانواده دوریس است (با نقش‌آفرینیِ کمرنگِ مورا تیرنی). کوین در فیلم می‌گوید: مادرم سعی داشت با خداوند از ما محافظت کند، در حالی که پدرم با کُشتی سعی در انجامِ این کار داشت.

کوین خیلی بعدتر، پس از چندین برد و باختِ متعدد، مجدداً این تکیه‌کلام را درموردِ حرفه و پدرش تکرار می‌کند. در این فاصله،‌ دورکین با استعدادِ بصریِ منحصربه‌فردِ خود و تکنیک‌های طراحیِ تولید، تصویری کلی از این خانواده ارائه می‌دهد: یک صلیب، ویترینی پر از اسلحه و چند جامِ قهرمانی که زینت‌بخشِ خانه‌ی آن‌ها شده است. آنگاه به مضامینی کلی‌تر نظیرِ مردانگی، کسب‌وکار و استثمار در آمریکا اشاره می‌کند و جزئیاتِ جالب‌تر و مبسوط‌تری از روابطِ گرم و صمیمیِ فی‌مابینِ این برادران را در معرضِ نمایش می‌گذارد. کمی که داستان جا می‌افتد، سه برادر را می‌بینیم که در خانه‌‌ی پدرومادرشان زندگی می‌کنند. کوین و دیوید (سومین پسرِ محبوبِ پدر) باهم در یک اتاق می‌خوابند و چنین به نظر می‌رسد که آن دو از کودکی در همانجا می‌خوابیده‌اند و هیچ‌گاه نیز قصدِ رفتن از آنجا را ندارند.

«پنجه‌ آهنی» با شور و جذابیتِ هرچه‌تمامتر، بینِ رینگ و بیرونِ رینگ آمدوشد می‌کند. همینطور که با یک موسیقیِ رعدآسا آغاز می‌شود، صورتِ برافروخته‌ و اغراق‌شده‌ی فریتز را درونِ رینگ نشان می‌دهد که در پس آن، دورنمایی از یک رینگِ خالی هویداست. و این طلیعه‌ای عالی از اکسپرسیونیسم است که نقشِ قریب‌الوقوعِ خویش را از پیش اعلام می‌کند. ریتمِ فیلم پس از آنکه فرزندِ محبوبِ پدر یعنی کری (با بازیِ جرمی آلن وایت، با آن کاریزمای بی‌نظیرش) به سوی خانه رهسپار می‌شود، شدت می‌گیرد. به توصیه‌ی پدر، کری نیز پا به درونِ رینگ می‌گذارد و به دیوید و کوین می‌پیوندد و هرسه با هم، شوری در می‌افکنند. هواداران فریاد می‌کشند و همزمان، فشارها افزایش می‌یابد. گرچه فرزندِ کوچکتر، یعنی مایک (استنلی سیمونس) به موسیقی علاقه دارد، ولی رینگ، او را نیز به سوی خود می‌کشد. همچون باقیِ فرزندان، او نیز وجناتِ فردی فرمان‌بردار را دارد که سال‌هاست کارش شده راضی کردنِ اربابِ ظالمِ خود.

همینطور که داستان به پیش‌ می‌رود و مخاطب خود را با همان قصه‌ی نخ‌نمای بلندپروازی و تقلا و شکست مواجه می‌بیند، دورکین به عنوان کارگردان کار خود را آغاز می‌کند. یکی از مضامینی که دورکین در «پنجه‌ آهنی» بدان می‌پردازد، پدری استثمارگر است، البته این کار را با تردید و تذبذب انجام می‌دهد. هرقدر جک (فریتز) بیشتر و بیشتر فرزندانش را تحتِ فشار می‌گذارد، کمدیِ فیلم کمرنگ‌تر شده و سایه‌ی هولناکِ آشفتگی‌های خانوادگی جای آن را می‌گیرد. پسران پدرشان را دوست دارند (و دورکین نیز کاراکترهای خود را می‌ستاید)، ولی این علاقه پیچیده و بغرنج است، و ضمناً متناقض، ویرانگر، و وسواس‌گونه. زک افرون آن‌جاهایی که کوین قرار است از روی طناب‌ها پایین بپرد، این کار را به باور‌پذیرترین شکلِ ممکن انجام می‌دهد؛ کش‌وقوسی که او به بدنش می‌دهد نشان از اشتیاقِ وی دارد. با این حال، بیرون از رینگ، حضورِ‌ این مردِ بازنده و غمگین در هاله‌ای از ابهام فرو می‌رود که دورکین و افرون هیچگاه آن‌طور که باید و شاید به درونِ آن نفوذ نمی‌کنند.

‌‌

نقد فیلم iron claw

مادامی که خانواده‌ی وون اریک رو به ترقی هستند، کارِ دورکین زیاد سنگین نیست و فیلم را روی انگشتش می‌چرخاند، چنانکه در صحنه‌های آغازینِ فیلم، خویشتنداریِ لفظیِ کاراکترها را به خوبی پیش می‌برد. در خصومت‌ها و رفاقت‌های برادران، نوعی معنا و التذاذ مشهود است، همچنانکه در کمالِ جسمانی‌شان (که متأسفانه چندان مانا نیست) نوعی زیبایی و حرارت و حزن به چشم می‌خورد. اما وقتی چهره‌ی نازیبای فیلم رخ می‌نماید، دورکین دست و پای خود را گم می‌کند. پدرسالاریِ مخربِ موجود در این خانواده، و نیز سرکوب‌های عاطفی و بلندپروازی‌های نابجا، پنجه‌ی آهنیِ خود را فراتر از کنترلِ کارگردان به کار می‌اندازد. هرقدر که داستان دردناکتر و نومیدانه‌تر می‌شود، او بیشتر چشم بر تروماها می‌بندد و در عوض، بیش از حد بر این مفهوم تمرکز می‌کند که یک مرد چگونه می‌تواند از معتقدی واقعی به قهرمانی شکاک بدل ‌شود. کوتاه سخن آنکه، «پنجه آهنی» ما را در حسرتِ یک پایان‌بندیِ خوب می‌گذارد، حسرتی که هیچگاه فرونمی‌نشیند.

«پنجه آهنی» از همان آغاز در هیجان‌های سطحی و لذت‌های عوام‌پسندانه‌ی مربوط به تاریخِ کشتی‌کج، که آشکارا توأم با نوعی حسِ ناسیونالیستی است، فرو می‌رود. اسپورتاتوریوم نامِ سالنِ سرپوشیده‎ای در دالاسِ تگزاس است که فریتز وان اریک مسابقاتِ چندجانبه‌ی خود را در آنجا میزبانی می‌کرد. این مکان علاوه بر اینکه یک پاتوقِ قدیمی است، صحنه‌ی پیروزیِ هزاران عضوِ ثابتِ خود نیز هست. فیلمبرداریِ زبردستانه و طراحی صدای استادانه‌ی این فیلم همان احساسات و شور و هیجانِ موجود در ‌رقابت‌های کشتیِ حرفه‌ایِ آمریکا را در مخاطب برمی‌انگیزد؛ به طوری که بیننده از مشاهده‌ی هیبتِ جسمانیِ حریفان و دردهای نمایشی‌ِ آنان جا می‌خورد، و در عینِ حال آنقدر نیست که افرادِ دل‌نازک را از پای فیلم فراری دهد. یکی از عواملِ توفیق و شهرتِ این خانواده در کشتیِ حرفه‌ای یا اصطلاحاً کشتی‌کج، جذابیتِ خاص و انرژیِ نافذی است که در این چهار برادر (کوین، دیوید، کری و مایک) وجود دارد و ویژه‌ی خودشان است.

این منوال ادامه دارد تا زمانی که همه چیز در مسیرِ سراشیبی و افول قرار می‌گیرد و روی نازیبای سکه عیان می‌شود. البته به دلیلِ تنگنای زمانی‌یی که فیلم با آن مواجه است، نتوانسته است آن‌طور که باید و شاید، تراژدیِ داستان را نیز به طرزِ باورپذیری پیش ببرد. همین صرفه‌جویی در زمان باعث شده است تا یکی از پسرانِ این خانواده بالکل از داستان حذف شود و سرنوشتِ غمبارش نادیده گرفته شود، و این عجیب است، چرا که سرگذشتِ او اندوهِ سنگینی را به خانواده تحمیل کرد. بخشی از آنچه در این فیلم شاهدیم، توهمات کارگردان است (مثلاً آنجا که دیوید به خاطرِ ترس از ابتلا به انسفالیت، آپارتمانش را ترک می‌کند) و بخشی دیگر نیز واقعیت دارد. اگر بدانید که از این ترفند برای سرپوش گذاشتن بر بیماریِ روانیِ شایع در یک خانواده‌ی مردانه استفاده شده است، قضیه برایتان جالبتر هم می‌شود.

نقد فیلم پنجه آهنی

با این وجود، بخشِ عمده‌ای از واقعیت حذف شده است. به جز کوین، درباره‌ی سایرِ برادران کمتر چیزی می‌بینیم و خارج از خانواده، به ندرت زمانی را با آنان سپری می‌کنیم. در موردِ شخصِ فریتز هم همین امر صادق است. او ادعا می‌کند که به فرزندانش می‌بالد، ولی در واقعِ امر، انسانی است سرسخت، زمخت و فاقدِ انعطاف. در کشتیِ حرفه‌ای، مرزِ بینِ دردِ واقعی و نمایش مبهم است، و مونتاژِ نهاییِ این فیلم نیز به این ابهام دامن زده است و این امر، بیش از آنکه شورانگیز باشد، گیج‌کننده است.

با این همه، خانواده‌ی وان اریک مصائبِ زیادی را متحمل شدند، و دورکین کوشیده است تا بخشی از این مصائب را به تصویر بکشد. حسِ خلأ و پوچی از نیمه‌ی دومِ فیلم ملموس می‌شود، آنجا که کوین خود را به شدت تنها می‌یابد و افرون نقشِ مردی را بازی می‌کند که بدونِ خانواده، مسیرش در تاریکی گم می‌شود. صحنه‌ی نهاییِ فیلم طبیعتاً هر انسانِ پراحساسی را می‌گریاند، اما برای داستانی به این اندوهناکی، انتظارِ مخاطب بیش از این‌هاست.

برگرفته از: نیویورک تایمز

به اشتراک بگذارید :

چکیده

فیلم پنجه آهنی

نقد و بررسی فیلمِ پنجه ‌آهنی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط