«منچستر بای د سی، راوی فرایندِ بغرنجِ بخشش است، نه صرفاً بخششِ آنانی که باعثِ رنجِ شما شدهاند، بلکه بخششِ خودتان که باعثِ رنجِ دیگران شدهاید».
فیلمِ «منچستر کنار دریا» دربارهی مردی تنها، افسرده و دچارِ احساسِ گناه (با بازیِ کیسی افلک) است که پس از تحملِ سوگهای متعدد، رفته رفته به روالِ زندگی بازمیگردد. میتوان گفت این فیلم کاملترین فیلمی است که تاکنون دربارهی سوگ و ماتم ساخته شده، منتها هرگز نباید این را تنها نقطهی مثبتِ فیلم تلقی نمود! سازندهی این اثر یعنی کنت لونرگان که سابقاً نمایشنامهنویس بوده است، چنان خیلِ کثیری از احساسات، عواطف، آدمها و ایدهها را در این فیلم گنجانده است که اگر بخواهیم همهی آنها را فهرست کنیم، باید یک کتابِ مجزّا در این باره بنگاریم.
در این نوشتار از نقد و بررسیهای قضیه به طور مفصل به نقد فیلم منچستر کنار دریا محصول سال ۲۰۱۶، میپردازیم و از جوانب مختلف نگاهی به جزییات این فیلم تحسین برانگیز میاندازیم.
فرایند بغرنج بخشش!
اولین چیزی که درباره فیلم منچستر کنار دریا باید گفت آنکه این فیلم، راوی فرایندِ بغرنجِ بخشش است، نه صرفاً بخششِ آنانی که باعثِ رنجِ شما شدهاند، بلکه بخششِ خودتان نیز که باعثِ رنجِ دیگران شدهاید. همچنین این فیلم دربارهی روابطِ والدین و فرزند است، خواه تنیخواه نانتنی. منچستر بای د سی روایتی است از جامعهای درهمتنیده که متکی به صنعتِ ماهیگیری است و بر همین مبنا، گفتوگوها، افکار و احساساتِ خاصی هم در آن جامعه شکل گرفته است. این فیلم یک ملودرامِ تمامعیار است و آکنده از انواع و اقسامِ رویدادهای متفاوتی که کارگردانانِ بسیاری از ترسِ اینکه مبادا به افراط در این زمینه متهم شوند، به ندرت آنها را در اثرِ خود جای میدهند. با این وجود، شخصیتهای آن به لحاظِ عاطفی به قدری محتاط و گاه سخت هستند که خودبخود نمیگذارند فیلم از حدِ تعادل و کنترل خارج گردد.
در این ملودرام تماشایی کیسی افلک، که خوراکش ایفای نقشِ مردهای تودار و مرموز است، در نقشِ لی چندلر ظاهر میشود، مردی تنها و منزوی که در زیرزمینی کثیف در بوستون زندگی میکند و شغلش سرایداری است. مرگِ برادرِ بزرگترش به نامِ جو (با بازیِ کایل چندلر، که در فلشبکهای متعددی به کرات او را میبینیم) ناخواسته، مسئولیتی بر دوشِ او میگذارد که عبارت است از پرورشِ تنها پسرِ جو به نامِ پاتریک (با بازیِ لوکاس هجز، همان ردفوردِ فیلمِ «قلمروِ طلوعِ ماه). مادرِ پاتریک به نامِ الیس (با بازیِ گرچن مول، که او را هم در فلشبکهای فیلم میشناسیم) زنی است معتاد به مواد که مدتهاست از گودِ خانواده خارج شده است. لی از او متنفر است و از اینکه میبیند پاتریک مرتباً با او گفتوگو میکند و هیچگونه بغضی نسبت به وی ندارد، در رنجش است.
گرچه در شفقتِ لی نسبت به پاتریک هیچ شکی نیست و از همان آغازِ فیلم، پاتریک را در نقشِ یک بچهمدرسهای میبینیم که روی عرشهی قایقِ جو مشغولِ بازیگوشی با لی است، اما برای دیگران کماکان این ابهام وجود دارد که چرا انسانِ نابسامانی همچون لی باید داوطلبِ پروردنِ تنها فرزندِ جو گردد. لی شخصی ساکت، افسرده، اجتماعگریز، به شدت اهلِ مشروب، و اهلِ دعوا با غریبههایی است که در بار ملاقات میکند. سالهاست که همسرِ سابقش رندی (با بازیِ میشل ویلیامز) را ندیده است، و هربار که به منچستر پا میگذارد، همسایگانِ قدیمیاش دربارهی او پچپچ میکنند یا به او زل میزنند.
با آنکه به وضوح هویداست که لی مردی تباه است که همچنان در ویرانههای زندگیِ گذشتهی خود در حالِ جستوجوست، ولی این فیلم، آرام آرام، پرده از ماهیتِ مصیبتی که بر او گذشته برمیدارد. زمانی که به ماهیتِ آن پی میبریم در کمالِ ناباوری درمییابیم که از آنچه گمان میبردیم نیز ناگوارتر است. آنجاست که میفهمیم چرا لی نه تنها از پذیرشِ مسئولیتی که برادرِ مرحومش به او محول کرده سرباز میزند، بلکه ظاهراً تلاش دارد تا فاتحهی این مسئولیت را نیز بخواند.
علیالظاهر، این هم یکی از همان کلیشههای آشنا و ملالانگیزِ هالیوود است: کودکی در قامتِ بزرگسال چونکه خود با اکراه و اجبار پرورش یافته است، اکنون کودکی دیگر را از سرِ اکراه و اجبار پرورش میدهد. اما لونرگان برای شخصیتها، برای مخاطبینش و چه بسا برای خودِ واقعیت، بیش از اینها احترام قائل است که بخواهد به چنین اباطیلی دامن بزند. سرگذشتِ لی مؤیدِ این امر است که او اساساً یک فردِ مازوخیستی است که به دلیلِ احساسِ گناهی که دارد، طیِ سالیانِ اخیر خود را از هر گونه شادی و خوشی محروم کرده است. با این حال، همان فلشبکهایی که ما را در جریانِ جزئیاتِ هولناکِ گذشتهاش قرار میدهد، این را نیز نشانمان میدهد که لی تمایلاتِ خاصی دارد که همواره بخشی از شخصیتِ او بوده و خواهند بود. خودِ فیلم تصدیق میکند که اگر جو سرپرستیِ پاتریک را با هدفِ نجاتِ لی و رهانیدنِ او از ترسهایش به وی سپرده، اشتباهِ بدی مرتکب شده است (البته خودِ فیلم هیچگاه به چنین حرفی اشاره نمیکند، و ترجیح میدهد تا رفتارهای جو را در هالهای از ابهام قرار دهد) و همه، از جمله لی، این را میدانند.
غرقشده در سیاهچاله ناامیدی، در عین حال یک کمدی خشک
لی، با تمامِ محدودیتهایی که دارد، به خاطرِ وفاداریاش به جو، از هیچ تلاشی در راه نگهداری از پاتریک دریغ نمیورزد. با اینکه تجربهی فرزندداری، آن هم یک پسرِ نوجوان، برایش تجربهای ناآشنا و اغلب منزجرکننده است، اما از پسِ آن برمیآید و به سانِ یک شوفرِ نقنقو، برنامهی پر از فعالیتِ پاتریک را جلو میبرد و هم، در تعادل برقرار کردن بینِ حیاتِ شغلیِ خود و زندگیِ خانوادگیاش که هیچگاه گمانِ داشتنِ آن را نمیبرد، مشکل دارد. حتی برای والدینِ تنی با شرایطِ عادی هم چنین کاری دشوار است. پاتریک هم در گروهِ راک فعالیت دارد، هم در تیمِ هاکی بازی میکند، و هم روابط شخصیاش را پیش میبرد. این دو در سوگِ یکدیگر شریکند، و اگرچه مغرورتر و تودارتر از آنند که بخواهند در خصوصِ این اشتراک رک و روراست صحبت کنند، لیکن زخمهایشان به طرقِ دیگری خود را نشان میدهند، از جمله آنجایی که بر سرِ زندگیِ رمانتیک و پیچیدهی پاتریک، یا سرنوشتِ کشتیِ محبوبِ جو، و یا نحوهی امحاءِ جسدِ جو، با هم جروبحث میکنند (پاتریک میخواهد این جسد را دفن کند، اما زمستانِ سختی از راه رسیده و زمین به شدت سفت است، از این رو آنان ناچار میشوند او را در سردخانه نگه دارند تا بهار از راه برسد).
این چیزها دست به دستِ هم، سبب شده اند تا منچستر کنار دریا فیلمی تاریک و غمبار به نظر بیاید، اما حقیقت این است که «منچستر بای د سی» گرچه گاهی در سیاهچالههای نومیدی گیر میافتد، اما اکثرِ اوقات کمدی است؛ یک کمدیِ خشک. لونرگان در تبدیلِ تراژدی به لودگی آن هم با استفاده از تلنگرهای کوچک، تبحرِ خاصی دارد، نمونهاش وقتی است که تکنیسینهای اورژانسِ پزشکی پس از تلاشِ بیوقفه، از خواباندنِ پایههای برانکارد برای جای دادنِ آن در پشتِ آمبولانس ناکام میمانند. گوشهای او نیز برای خلقِ گفتوگوهای سرد و بیروح مثلِ همیشه تیز است. درکِ بعضی از بامزهترین قسمتهای فیلم فقط یک لحظه زمان میبرد، چرا که جوک یا لطیفه نیستند، بلکه گفتوگوی روزمرهی آدمهایند.
مثلاً پاتریک سرِ میزِ شام از لی میپرسد: «دستت چی شده؟» و به دستِ باندپیچیشده و خونآلودِ لی اشاره میکند که نتیجهی مشت زدنش به پنجره بوده است. لی زیر لب جواب میدهد: «بریدمش». و پاتریک در حالی که نگاهش را از بشقابش برنمیدارد، میگوید: «آها، تو راست میگی!»
زندگی با تمام رنجهایش در این فیلم جریان دارد
لونرگان دو اثرِ برجستهی دیگر هم ساخته است: «میتوانی روی من حساب کنی» و «مارگارت». مارگارت در زمانِ خود، به صورتِ قسمتقسمت در سینماها اکران شد که البته هر بخش آن به قدرِ کافی برای دنبال کردنِ قسمتهای بعدیاش جذاب بود. فیلمِ نخست نیز اثری خوشساخت، تأثیرگذار، بانمک و البته فشرده است دربارهی یک برادر و خواهر. آنا پاکوین در «مارگارت» نقشِ زنی جوان را بازی میکند که ناخواسته سبب میشود راننده اتوبوسی، یک عابر را زیر بگیرد. این اثر نسبت به اولی، هم فاخرتر است، هم شلختهتر، و هم بلندپروازانهتر. پر است از جملات، اشعار، طنزِ تلخ، رنج، امید و ژرفاندیشی. اگر ساختارِ تجربی و لحظاتِ تاریک و غمبارِ مارگارت را جدا نموده و آن را با شفقت و بذلهگوییِ «میتوانی روی من حساب کنی» دربیامیزیم، آنگاه شاید نتیجه، چیزی باشد شبیهِ فیلمِ «منچستر بای د سی»، فیلمی که هم میخواهد به سانِ یک درامِ سنتی و حتی تاریخگذشته باشد، هم واقعگرا باشد، و هم در چیدمانِ کاراکترها و ارائهی اطلاعاتِ ضروری به مخاطب دستش کاملاً باز باشد. البته اینگونه نیست که همهی صحنهها، موقعیتها یا لحظاتِ ریتمیکِ آن تأثیرگذار باشند. زندگی، با تمامِ گنجها و رنجهای خود در این فیلم جریان دارد، به گونهای که شما، بیش از آنکه به دنبالِ تعیینِ تأثیرگذاریِ آنچه تا کنون گذشته است باشید، علاقهمندید بدانید در پیچِ بعدی چه رخ خواهد داد.
منچستر کنار دریا، پرترهای از شخصی بینوا
اکثرِ صحنههای فیلم کوتاه است و گاه چند ساعت از زندگیِ واقعی، در کمتر از ۳۰ ثانیه مرور میشود. لونرگان و تدوینگرِ او، جنیفر لیم، با ظرافتی مثالزدنی، لحظات را درهمبافتهاند. اما سبکِ فیلم به این درهمپیوستگیها محدود نمیشود. نیمهی ابتداییِ این فیلم پر است از فلشبکهای جسورانه و بسیار بلند (حتی بعضی از این فلشبکها یک عملِ مختصر مثلِ خروج از اداره را به کرات قطع میکنند تا خودنمایی کنند.) و نیمهی دومِ آن نیز لبریز از لحظاتِ شجاعانهی اعتراف و رویارویی است، که به مانندِ نیمهی نخست، تا هرآنجا که نیاز باشد، به طول میانجامند. مکالمهای که در بخشِ پایانیِ فیلم، میانِ دو کاراکتر در خیابان رخ میدهد، آمیزهای است از حسِ خجلت و شفقت که با بهترین اثرِ مایک لی (رازها و دروغها) قابلِ مقایسه است. این گفتوگو چند دقیقهای به طول میانجامد و چیزی بیش از نمایشِ متناوبِ لی و پاتریک نیست، اما احساساتی که در این بین بروز مینماید، به مانندِ وحشتی که در حینِ تماشای یک فیلمِ ترسناکِ خوب تجربه میکنید، نرمنرمک فزونی میگیرد. تا آنکه صحنه بالکل عوض میشود و به چیزی کاملاً متفاوت بدل میگردد: تخلیهی هیجانی.
گاه تصاویرِ برفگرفته شهر همراه با انواعِ موسیقیهای کلاسیک و راک، چنان دست در دستِ هم میدهند و اوج میگیرند که گویی میخواهند احساساتی را که این دو شخصیت قادر یا حاضر به بروزِ آن نیستند، ابراز نمایند. یکی از تأثیرگذارترین لحظاتِ فیلم آنجایی است که نما از این سوی پیستِ هاکی به آن سویش میرود و شما نمیتوانید صحبتهای شخصیتها با یکدیگر را بشنوید، اما خوشبختانه، از روی زبانِ بدنِ آنها میفهمید که داستان چیست. در اینجا شاهدِ تضادی هستیم که بینِ چهرههای بیروحِ کاراکترها با حرکاتِ مختصرِ سر و دستشان وجود دارد. جودی لی لایپس، فیلمبردارِ اثر، با تصاویرِ سراسرنمای خود، درام را به کمدی و کمدی را به درام افزوده است.
«منچستر بای دِ سی» بسانِ پرترهای سایهدار از شخصی بینواست که نقاش، با ظرافتِ تمام، او را فراروی خویش نهاده و با نهایتِ ملاحظه و مهربانی آن را به تصویر کشیده است.»
یک ملودرام مردانه!
این اثر نه حماسهی رستگاری یا انتقام است، نه در آن از بوکسورها و گنگسترها خبری است، و نه از زنانِ کلیسارو اثری. یک ملودرام مردانه است که با حکایتی از تیرهبختیهای اجتماعی قرین میشود. لی، جو و دوستانشان هیچگاه خود را ممتاز یا مرفه معرفی نمیکنند. ذائقه و احساساتِ آنان کارگری است. اما با این حال، از خانه، کشتی، فرزندانِ محصل، خدماتِ درمانیِ آبرومندانه و نیز شانسِ تبرئه برخوردارند (اتفاقی که برای لی در ادراهی پلیس میافتد را ببینید تا منظورم از شانسِ تبرئه را بفهمید). مشکلِ اصلیِ آنها با زنان است که مهمانیها را خراب میکنند، متوجهِ لطیفهها نمیشوند و نمیتوانند جلوی میخوارگیشان را بگیرند یا دندان روی جگر بگذارند. البته بعضی از آنها هم استثنائاً مادران یا ورزشکارانِ خوبی میشوند، اما این مردان هستند که همیشه میتوانند دزدکی سوارِ قایق شوند یا با جمعی از مردانِ دیگر و با یک بغل آبجو، به زیرزمین بروند.
کوتاه سخن آنکه این فیلم، از آن فیلمهایی است که دوست دارید یک بارِ دیگر هم آن را با کسی که تابحال آن را ندیده است به تماشا بنشینید، تا به یاد آورید که تماشای آن برای بارِ اول چه طعمی داشته است.
خوشحال میشویم نظر خود را درباره نقد فیلم منچستر کنار دریا، در همین صفحه با ما درمیان بگذارید.