«همه چیز بستگی به این دارد که چگونه به مسائل نگاه کنید؛ این مهمترین، عمیقترین و لطیفترین پیامِ فیلم است.»
در برخی از حکمتهای شرقی، از ژاپن به عنوانِ کشوری یاد شده است که انسان میتواند آرامش را در آن جستوجو کند یا دستِ کم مفاهیمِ مرتبط با آرامش را در سر بپروراند. الگوی ویم وندرس کارگردان فیلم روزهای عالی هم در فیلمسازی، یاسوجیرو اوزو کارگردانِ صاحبسبک و نستوهِ ژاپنی است. وندرس در جدیدترین فیلمِ خود با عنوانِ «روزهای عالی» یا پرفکت دیز (Perfect Days-2023)، زندگیِ یک شهروندِ مسنِ توکیو را به تصویر کشیده است که نظافتچی است و از زندگیِ ساده و زاهدانه اما به لحاظِ فرهنگی غنی برخوردار است.
در ادامه به بررسی و نقد فیلم Perfect Days خواهیم پرداخت.
فیلمی ناامیدکننده؟ یا تصویری امیدبخش از زندگی؟!
هیرایاما (کوجی یاکوشو) مردِ ۶۰، ۷۰ سالهی کمحرفی است که در آپارتمانی بسیار ساده زندگی میکند. او هرروز پیش از طلوعِ خورشید از خواب بیدار میشود. لباسِ کارش را میپوشد. از دستگاهِ خودفروشِ درونِ خیابان یک قوطی قهوه برمیدارد، ونِ کوچک و محقّرِ خود را روشن میکند و روانهی محلِ کار میشود. هر روز همین روتین تکرار میشود. شغلِ او نظافتِ توالتهای عمومیِ توکیو است و این کار را با نهایتِ جدیت انجام میدهد. زندگیِ گوشهگیرانهای دارد. چه بسا روزها سپری شود و او جز چند کلمهی کوتاه بر زبان نیاورد. افرادِ جامعه به ندرت او را میبینند، اگر هم ببینند اکثراً او را وصلهای نچسب میدانند.
پیرمردی که کارش نظافتِ توالتهای عمومیِ لوکسِ محلهی شیبویا در توکیو است، محلهای که مرکزِ مُد و تفریحاتِ شبانه محسوب میشود. هیرایاما مردی آراسته با موهای جوگندمی و شخصیتی سربهزیر و مطیع است که در پسِ آن، کاریزمایی قدرتمند در لفافهای خودخواسته پنهان شده است. وی هرروز صبحِ زود در آپارتمانِ سادهی خویش از خواب برمیخیزد و از آنجا با وَنِ خود به مرکزِ شهر میرود و در طولِ مسیر، کلکسیونِ بینظیر و برگزیدهی کاستهای خود را در ضبطِ ماشین پخش میکند.
از جملهی این آثار میتوان به «The House of the Rising Sun» از گروهِ انیمالز، «Pale Blue Eyes» از گروهِ ولوت آندرگراوند، و «Sunny Afternoon» از گروهِ کینکس اشاره کرد. گروهِ کینکس در فیلمهای وندرس نقشی پررنگ دارند. در اثرِ معروفِ او به نامِ «دوستِ آمریکایی»، یک قابسازِ نگونبخت (با بازیِ برونو گانتس) در یکی از روزهایی که روزِ او نیست در آتلیهی خود با آهنگِ «Too Much on My Mind» از گروهِ مزبور، زمزمهکنان همنوا میشود. در فیلمی دیگر از این کارگردان به نامِ «خیلی دور، خیلی نزدیک» که نوعی ادای دینِ وندرس به روابطِ بین المللیِ دورانِ پس از جنگِ سرد است، آهنگی از ولوت آندرگراوند را میشنویم. در این فیلم، همچنین شاهدِ حضورِ افتخاریِ میخائیل گورباچف نیز هستیم.
در «روزهای عالی»، هیرایاما، در ماشینِ خود، تکوتنها، به خورشیدِ در حالِ طلوع خیره شده است و از شنیدنِ موسیقی لذت میبرد و چنین به نظر میرسد که صرفِ حضورش در لحظهی اکنونِ زندگی را ارج مینهد.
شاید چنین به نظر برسد که «روزهای عالی» فسردهترین و مأیوسترین فیلمی است که تا کنون ساخته شده است. ولی اثرِ ویم وندرس درست برعکس است! مراقبهای است مستقر در زیبایی و رضایتمندی و سادگی. تصویری است سخت دوستداشتنی و برخلافِ تصور، بسیار امیدبخش. همه چیز بستگی به این دارد که چگونه به مسائل نگاه کنید؛ این مهمترین، عمیقترین و لطیفترین پیامِ فیلم است. هیرایاما با چشمانِ خود دنیا را میبیند و با قلبش آن را نظاره میکند.
شاید زندگی هیرایاما، آرزوی بسیاری از آدمهاست!
گرچه سبکِ زندگیِ او عمدتاً انزواطلبانه است، اما مؤلفههایی دارد که آرزوی بسیاری از آدمها است، از جمله خلوتِ هدفمند و معنادار که انسان پس از یک زندگیِ خودمحورانه، به جستوجویش میرود و آرزو میکند ای کاش بتواند همه چیز را رها کند و جهان را همانطور که هست بپذیرد. هیرایاما فقط با نوارِ کاست به موسیقی گوش میدهد. شاید اگر با یک شخصیتِ برونگرا و خودنما مواجه بودیم، این کار را نشانهی هنجارستیزی و سنتگراییِ روشنفکرانهاش تلقی میکردیم، اما درموردِ شخصیتِ هیرایاما احساسِ ما این است که همه چیز سرِ جای خودش قرار دارد.
در فیلم فراز و نشیبهای زیادی روی نمیدهد. دنیای هیرایاما زیباییهای بسیاری دارد، از جمله پارکهایی که او مسئولِ نظافتِ توالتهای آنهاست، و یا رستورانِ کوچک و تاریکی که هیرایاما نسبت به مالکِ آن که زنی آرام و ساکت است تمایلی ناپایدار احساس میکند. قهرمانِ داستانِ ما شبها مطالعه میکند، و وقتی میخوابد، خوابهای سیاه و سفید میبیند. کارگردان برای به تصویر کشیدنِ سکانسهای خیالانگیزِ مربوط به رؤیاهای او، با دوناتا، همسرِ خود که یک عکاس است همکاری نموده است.
نگاه وندرس، دارای نوعی تناقظ و ابهام است
از منظرِ برخی منتقدان، دیدگاهِ کاملاً پاستوریزهی وندرس به زندگیِ مردی که برای گذرانِ عمر توالتها را نظافت میکند، دارای نوعی تناقض و ابهام است. درست است که وندرس به شغلِ نظافت دیدگاهی کاملاً «تمیز» دارد و سرویسهای بهداشتی را نوعی آثارِ هنری تلقی مینماید، اما به عقیدهی من، نظر به فیلمِ دیگرِ او یعنی «سلاطینِ جاده»، وندرس لااقل در مبحثِ قضای حاجت دیگر به ما بدهکار نیست (در این فیلم که در دههی ۱۹۷۰ ساخته شده، شخصیتِ اصلی را میبینیم که در ساحل و مقابلِ دوربین، خود را تخلیه میکند؛ این عمل کاملاً طبیعی و در نهایتِ خونسردی و از نمایی دور به تصویر کشیده میشود.)
برای برخی منتقدان، رویکردِ هیرایاما و حتی خودِ فیلم ابداً قابلِ تحمل نیست. بر اساسِ این رویکرد، «پذیرش مهمترین اصل است». از نظرِ بعضیها تفاوتی بینِ پذیرش و رضایتمندی وجود ندارد. با این حال، باید اعتراف کنم جهانبینیِ قهرمانِ فیلم و آرامشی که در وجودِ خود دارد به گونهای است که همواره مخاطب را تحتِ تأثیر قرار میدهد.
پیرمرد از چه چیزی فرار میکند؟!
در یکایکِ وقایعِ این فیلم، رمزورازهایی وجود دارد که اشاره به آن روی دیگرِ سکهی زندگی دارد، همان روی ناآرامَش. شکیبایی و صبری که هیرایاما در مواجهه با همکارِ تهیمغزش به نامِ تاکاشی (توکیو ایموتو) نشان میدهد آنقدر زیاد است که میتوان نامش را ازخودگذشتگی نهاد.
آنجا که خواهرزادهی نوجوانش در آستانهی در ظاهر میشود، همهی ما به یادِ تنشهای فامیلی میافتیم. این دخترِ نوجوان دربارهی شیوهی زندگیِ داییِ خویش کمابیش کنجکاو است و لذا، یکی از کتابهای او را، که مجموعهای از داستانهای پاتریشیا هایاسمیت است، به امانت میگیرد. چندی بعد، این دختر که نیکو نام دارد، به هیرایاما میگوید که از داستانِ «تراپین» بیشتر از بقیه خوشش آمده است. البته در خودِ فیلم این نکته تصریح نمیشود، ولی داستانِ مذکور دربارهی کودکی است که مادرش لاکپشتی را که برای طبخ به خانه آوردهاند آبپز میکند، و کودکِ آزرده، از بابِ تلافی، چنان مادرِ خود را میزند که میمیرد.
آنجا که خواهرِ هیرایاما سرمیرسد تا دخترش را با خود ببرد، گفتوگوی میانِ این دو خواهر و برادر تلویحاً اشاره به نوعی سبکِ زندگی دارد که بسیار با زندگیِ فعلیِ هیرایاما متفاوت است. آیا هیرایاما در حالِ جبرانِ گذشتهی خویش است؟ اگر چنین است، آن گذشته کدام بوده؟ در فیلمِ کازابلانکا، سروان رنو به ریک بلین میگوید: «خیلی دوست دارم باور کنم که تو یک نفر را کشتهای.» او این جمله را در حالی میگوید که تلاش میکند حدس بزند ریک از کدام گذشتهی خود فرار میکرده است. انسان با دیدنِ هیرایاما به یادِ فیلمِ «دوستِ آمریکایی» و قتلِ رخ داده در آن میافتد که آن هم داستانش بر اساسِ نوشتهای از هایاسمیت است، و از خود میپرسد:
به راستی هیرایاما از چه چیز فرار میکرده است؟
فیلم روزهای عالی فیلم میتواند تداعیکننده جملهای باشد که پیتر باگدانوویچ در توصیفِ فیلمِ «مردی که لیبرتی والانس را کشت» گفته بود:
«این فیلم فیلمِ مردی جوان نیست؛ برداشتهای شاعرانه و خردمندانهی یک هنرمند است که آگاهانه به پایانِ زندگی و حرفهی خود نزدیک میشود.»
و در «روزهای عالی» آن خرد و شاعرانگی درست همانگونه که احساس میشود واقعی و بجاست.
توالتها شاهکار معماری محسوب میشوند
ما با یک دنیای ژاپنی سروکار داریم. عنوانِ اصلیِ فیلم کوموربی (komorebi) بوده است، که معنای لغویِ آن «تراوشِ آفتاب از میانِ درختان» است. اما مفهومی فراتر از آن دارد. این عبارت حاکی از اتصالی عمیق با طبیعت است، و از ما میخواهد که دمی درنگ کنیم و چیزهای به ظاهر کماهمیت و کوچکی که در زندگی وجود دارند را قدردان باشیم و دریابیم. هیرایاما نه تنها خود به تمامِ این حقایق آگاه است، بلکه آن را به بخشی لاینفک از زندگی و هویتِ خویش بدل کرده است. او همه چیز و همه کس را به یک اندازه مهم میبیند، و همه را به یک اندازه دارای استعدادِ تعالی میداند. سایرِ رهگذران فردِ بیخانمانی را که در پارک زندگی میکند، نادیده میگیرند، ولی هیرایاما طوری او را تماشا میکند که گویی یک موجودِ بینظیر و شگفتانگیز است. از منظرِ او، خودِ توالتها نیز گرچه برای پستترین هدفها ساخته شدهاند، ولی شاهکارهای معماری محسوب میشوند.
دیدگاه گاردین دربارهی فیلم Perfect Days
زندگی زاهدانهی هیرایاما، او را در محدودهی ضروریاتِ و ابتدائیاتِ زندگی نگاه میدارد: او برای گوش دادن به موسیقی از نوارِ کاست استفاده میکند؛ از یک کتابفروشیِ محلی کتابهای دستِ دوم میخرد؛ از یک دوربینِ کامپکتِ ساده برای شکارِ لحظههایی که دوست دارد استفاده میکند؛ و از قرارِ معلوم، به درختان اهمیتِ ویژهای میدهد. او با احتیاطِ فراوان، جوانههای آسیبپذیرِ افرا را به آپارتمانِ خود میبرد و میکارد تا از نابودی نجاتشان دهد.
اینکه این نوع شیوهی زندگی کردن تا بدین پایه برای بیننده رضایتبخش و روحافزا به نظر میرسد، تا حدِ زیادی مرهونِ بازیِ مثالزدنیِ یاکوشو میباشد. این بازیگر، که پیشتر در فیلمهایی نظیرِ «خاطراتِ یک گیشا» و «بابل» و «اورکا» شاهدِ هنرنماییاش بودهایم، به خوبی میتواند القاگرِ شخصی باشد که در زندگیِ خود به غنای درون و گنجِ نایابِ وجود دست یافته است، بدونِ اینکه نیاز به بیانِ دیالوگِ خاصی داشته باشد.
«روزهای عالی» با اختلافِ زیاد، موفقترین فیلمِ بلندِ رواییِ وندرس است. ریتمِ نرم و آهستهی آن و سکون و سکوتِ عمیقش در کنارِ داستانِ مربوط به توالتهای توکیو، به وضوح وامدارِ آثارِ یاسوجیرو اوزو است. در عینِ حال، تداعیگرِ شاهکارِ سینماییِ فدریکو ویروج با نامِ «یک زندگیِ پرثمر» (A Useful Life) نیز هست. دیگر اثری که این فیلم بیننده را به یادِ آن میاندازد، شاهکاری است از خودِ وندرس به نامِ بالهای آرزو (Wings of Desire). هیرایاما هرچند فرشته نیست، ولی شادمانیِ توأم با آرامشی که او در دنیای پیرامونِ خود دارد، حقیقتی است والا و متعالی!
روزهای عالی؛ بیانهای برای متفاوت زیستن!
فیلمِ «روزهای عالی» (که نامزدیِ اسکارِ بهترین فیلمِ بین المللی را در پروندهی خود دارد) را میتوان علاوه بر یک فیلمِ سینمایی، نوعی بیانیه یا استدلال نیز تلقی کرد که شیوهای متفاوت برای زیستن را به ما پیشنهاد میدهد. برپایهی این استدلال، کمال را باید در رویکردی ساده و بیزرقوبرق به دنیا و نیز در غلبه بر عطشی جست که بخشِ عمدهی جامعهی ما به نوگرایی و تجددخواهی تنوعطلبی دارند. اینکه هیرایاما تکنولوژیهای آنالوگ نظیرِ نوارِ کاست یا دوربینِ ساده را بر دنیای دیجیتال ترجیح میدهد اتفاقی نیست. یورشِ پرسروصدا و پرمزاحمتِ عناصرِ دیجیتال در تضادِ مستقیم با آرامشِ روح و صفایی است که او هر روز در جهتِ کسبِ آن، گام برمیدارد. شاید بتوان گفت این فیلم با لحنی مؤدبانه و سربهزیر، هم راهی نو برای جورِ دیگر دیدن، و هم شیوهای تازه برای جورِ دیگر زیستن را تشویق مینماید.
خوشحالیم که تا انتهای نقد فیلم Perfect Days همراهمان بودید. اگر نظری دارید با گذاشتن کامنت در این صفحه با ما درمیان بگذارید. همچنین اگر به مطالعهی نقد جدیدترین فیلمهای سال علاقه دارید، به صفحه نقد و بررسی قضیه مراجعه کنید.
برگرفته از:
www.theguardian.com
www.rogerebert.com
6 پاسخ
به نظرم perfect days یه نگاه اگزیستانسیال به زندگی داشت. چیزی که برای خودم خیلی وقته دغدغهست و دربارهش میخونم و بهش فکر میکنم. اگه شما هم دغدغههای وجودی دارین و به مفهوم زندگی زیاد فکر میکنین پیشنهاد میکنم این فیلم رو حتما ببینین 🌿❤️
🧡
عالي بود
ممنون از نگاهتون ❤
این فیلم زیبا رو یکی از دوستان معرفی کرد. دقیقا تو دورانی که تنش و استرس و تلاش دیوانه وار برای پیدا کردن معنا و هدف تو زندگیم تاثیرات ناراحت کننده ای روی روح و جسمم گذاشته بود. فقط میتونم بگم تماشای روزای کامل باعث شد روحم آروم بشه و دلم بخواد بجای صرفا دیدن و شنیدن، بیشتر و عمیق تر نگاه کنم و با دقت به اطرافم گوش بدم. تجربه زیبایی بود. توصیه میکنم خیلی دنبال مفهوم غنی و پیچیده و نجات بخش تو فیلم نگردید، نمیگم فیلم عمیق نیست، اتفاقا بسیار با لطافت و جزییات ساخته شده، ولی به نظرم لذت بردن از تک تک لحظات این فیلم مهم ترین لطفیه که میتونید در حق خودتون بکنید.
توصیف زیبایی از فیلم پرفکت دیز ارائه دادید جهان عزیز. ممنون از اینکه این حس خوب رو با ما به اشتراک گذاشتید ❤️