یکی از مفاهیم همواره مورد مناقشه در سینما، مفهوم ژانر است. ژانرهای سینمایی دستهبندیهای پرکاربردی هستند که اهالی سینما و عامه مردم دائما از آنها استفاده میکنند تا فیلمهای مورد علاقه خود را تفکیک کنند، آنها را کنار هم گذارند و درباره آنها صحبت کنند. در این بین اما آندره تارکوفسکی، فیلمساز مطرح روس که با فیلمهایی همچون آندری روبلف (۱۹۶۶)، سولاریس (۱۹۷۲)، آیینه (۱۹۷۴) و استاکر (۱۹۷۹) تاثیر شگرفی بر سینما گذاشت، در خصوص مفهوم ژانر در سینما ایده متفاوتی داشت که به کل با آنچه امروز تحت عنوان ژانر در سینما رایج شده، متفاوت است. آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی از دست نوشتههای تارکوفسکی در خصوص مفهوم ژانر در سینماست:
«… اگر بگوییم که بازیگران سینما فقط باید شرایطی واقعی را بازی کنند، پس آن وقت درباره تراژدی-کمدی و ملودرام چه باید گفت که اجرای بازیگر در آنها مناسب است اغراق آمیز باشد؟ من کاملا این را محکوم میکنم که مفاهیم ژانرهای مرتبط با تئاتر را بدون یک فاصله گیری منتقدانه وارد سینما کنیم. تئاتر از مجموعه قردادهای دیگری پیروی میکند. وقتی ما درباره ژانر در سینما صحبت میکنیم، در کل منظورمان تولیدات تجاری است. مانند کمدی موقعیت، وسترن، درام روانشناختی، پلیسی، کمدی موزیکال فیلم ترسناک یا فاجعهای، ملودرام و غیره. ولی آیا همه اینها هیچ ربطی به هنر دارد؟ اینها بیشتر کالاهای مصرفیای هستند که متاسفانه امروز تبدیل به رایجترین فرم در سینما شدهاند، گویی از بیرون تحمیل میشوند و صرفا ملاحظات تجاری آنها را دیکته میکند. فقط یک شکل از تفکر میتواند در سینما وجود داشته باشد: فرم شاعرانه، یعنی تنها فرمی که میتواند امر ناسازگار و امر متناقض را به هم پیوند دهد و در سینما ابزارهایی برای بیان اندیشهها و احساسات در اختیار مولف بگذارد.
تصویر سینمایی درست از روی ویرانههای ژانر و با نبرد علیه ژانر پدید میآید. آرمانی که هنرمند سعی دارد با این تصویر بیان کند قطعا نمیتواند به ضابطههای یک ژانر محدود شود. مثلا ژانر برسون چیست؟ هیچی، برسون، برسون است. او برای خودش یک ژانر است. آنتونیونی، فلینی، برگمان، کوروساوا، داوژنکو، ویگو، میزوگوچی، ساتیاجیت رای و بونوئل فقط به خودشان شبیهاند. خود مفهوم ژانر مثل یک جنازه سرد است. هنرمندان برای خودشان جهانهای کوچکی هستند: چگونه میتوان آنها را در محدودههای قراردادی یک ژانر محبوس کرد؟ تلاش برگمان برای ساختن یک کمدی در حال و هوای ژانر تجاری داستان دیگری است و به نظر من به موفقیتی هم دست نیافته است و قدردانیای که در تمام جهان از او به عمل میآورند نیز به خاطر این فیلم نیست.
چاپلین را مثال بزنیم. آیا آثار او کمدی است؟ نه. کارهای چاپلین است، نه کمتر نه بیشتر. او پدیدهای منحصر به فرد است که ابدا تکرارشدنی نیست. همه چیز در آثارش اغراقآمیز است، اما در عین حال، هر ثانیهاش روی پرده ما را با حقیقت رفتار قهرمانش منقلب میکند. چاپلین در ابسوردترین شرایط، کاملا طبیعی باقی میماند و بامزه بودنش به همین خاطر است. ظاهرا قهرمانش متوجه این وضعیت ابسورد و منطق غیرعادی جهان اطرافش نمیشود. چاپلین چنان کلاسیک است و این قدر به شکلی عالی به خودی خود کامل است که آدم گاهی احساس میکند او سیصد سال پیش مرده است.
آیا ممکن است چیزی ابسوردتر و بعیدتر از این وجود داشته باشد که مردی همزمان در حال خوردن اسپاگتی و بلعیدن نوارهای کاغذیای باشد که از سقف آویزاناند؟ با این حال این عمل با اجرای چاپلین پر از سرزندگی و تقریبا ناتورالیستی است. خوب میدانیم که در این صحنه همه چیز ساختگی و اغراقآمیز است. ولی در اجرای او این ایده مبالغهآمیز انگار طبیعی و محتمل میشود بنابراین متقاعدکننده و بینهایت خندهدار به نظر میآید. چاپلین بازی نمیکند. او این وضعیتهای کاملا احمقانه را زندگی میکند. به شکلی جداییناپذیر جزئی از آنها میشود …»
برگرفته از کتاب «زمان مهر شده، از کودکی ایوان تا ایثار»
نوشته آندری تارکوفسکی، ترجمه عظیم جابری
انتشارات شورآفرین.
یک پاسخ
💚