فیلمهای پرماجرای سبکِ کایجو که شرکتِ لجندری پیکچرز به زبانِ انگلیسی میسازد، هر کدام مسیرِ متفاوتی را در پیش گرفتهاند، و «Godzilla x Kong: The New Empire» نیز یکی از همانهاست. در ادامه این نوشتار، به نقد فیلم گودزیلا و کونگ امپراطوری جدید، محصول سال ۲۰۲۴ میپردازیم.
این فیلم صراحتاً دنبالهی فیلم «گودزیلا در برابر کونگ» (۲۰۲۱) است، فیلم سادهای که خود، الهامگرفته از فیلم «کینگ کونگ در برابر گودزیلا» (۱۹۶۲) محصولِ استودیوی توهو بود و گودزیلا و کونگ را در برابر هم قرار داده بود و سپس آنها را برای مقابله با دشمنِ رباتیکشان متحد کرده بود. ولی در «امپراتوریِ جدید»، آدام وینگارد (کارگردان) و دو نویسندهاش در عوضِ تکرارِ همان الگوی قبلی، روایتی چندپاره و بعضاً احمقانه (البته به عمد) ارائه دادهاند، به این صورت که از چند موقعیتِ مختلف، برشهایی موازی و همزمان به نمایش گذاشتهاند که همهی آنها در نهایت به یک نبردِ نهایی و عظیم میانِ هیولاها منتهی میشوند.
داستان فیلم گودزیلا و کونگ؛ امپراطوری جدید
در میانِ مجموعهی «دنیای سینماییِ هیولاها» (MonsterVerse)، این فیلم به لحاظِ نقاطِ قوت و ضعفِ هنری پرنوسانترین اثر است، و فاقدِ آن انسجام و وجوهِ تمایزی است که در سایرین («گودزیلا ۲۰۱۴»، «کونگ: جزیرهی جمجمه»، «گودزیلا: سلطانِ هیولاها»، و «گودزیلا دربرابرِ کونگ») شاهدش بوده ایم.
اینبار، شخصیتِ اصلی یک دکترِ انسانشناس به نامِ ایلین اندروز (با بازیِ ربکا هال) است که از دخترخواندهاش به نامِ جیا (کیلی هاتل) مراقبت میکند و سعی دارد بفهمد بینِ پالسهای مرموزی که فناوریِ هیولاسنجِ مونارک شناسایی کرده و نقاشیهای آشفتهای که جیا روی میزهای مدرسه و برگههای یادداشت کشیده چه ارتباطی وجود دارد. پاسخ، به کمکِ یک پادکستر به اسمِ برنی هیز (با بازی برایان تایری هنری) کشف میشود: رویاروییِ نزدیک با گودزیلا. تمامیِ این سیگنالها و هشدارها نشان از یک فاجعهی قریبالوقوع دارد. همانطور که در تریلرها و تبلیغاتِ این فیلم اشاره شده، تمدنی مخفی از میمونسانانِ شبیه به کونگ وجود دارد که در مکانی کشفنشده به اسمِ هالو ارث (به معنای زمینِ توخالی) که جایی در زیرِ زمین است، حبس شدهاند و دارند برای آزادیِ خود و سلطه بر روی زمین نقشه میکشند. رهبرِ آنان یک گوریلِ دیکتاتور، زخمخورده و بیرحم است که طیِ یک عملیاتِ معدنی در غاری آتشفشانی و جهنمآسا، همنوعانِ خود را به بردگی گرفته است. این صحنه نشان میدهد که سازندگانِ فیلم، «ایندیانا جونز و معبدِ مرگ» را احتمالاً چندین بار دیدهاند.
بخش انسانی ضعیف، بخش هیولایی، قوی!
اغلب منتقدین باور دارند که بخشِ انسانیِ فیلم، همچون سایرِ فیلمهای گودزیلاییِ آمریکایی، افتضاح است (روی کلمهی «آمریکایی» به این دلیل تأکید داریم چون عنصرِ انسانی در نمونههای ژاپنیِ آن، به ویژه در «گودزیلا منهای یک»، به بهترین شکلی ارائه شده و فیلم را به کمالِ خود رسانده.) این در حالی است که بخشِ تایتانهای فیلم، آن را به یکی از بهترین آثارِ سینماییِ سال تبدیل کرده است. ضمنا نقد گودزیلای منهای یک را نیز میتوانید در قضیه بخوانید.
انسانهای این فیلم وراجی و رودهدرازی میکنند و شوخیهای نچسبی با یکدیگر ردوبدل مینمایند. استعدادِ ربکا هال در نقشِ این دانشمندِ کلیشهای هرز رفته است. او در صحنههای اکشنِ فیلم هیچ شخصیتِ منحصربهفردی از خود به نمایش نمیگذارد، و تکوتوک لحظاتِ احساسیئی که با جیا دارد، گرچه صمیمانه است، اما فاقدِ چالشِ خاصی است.
آنچه ضعفِ بخشِ انسانیِ فیلم را جبران میکند، حضورِ کونگ است. او با یک میمونِ جوان (که ظاهراً نامش «سوکو» است) دوست میشود. اربابِ او، اسکار کینگ، این میمون را مجبور کرده تا برایش کارهای کلاهبردارانه انجام دهد. کینگ اسکار ادعای سلطه بر جهانی زیرتر از هالو ارث را دارد، جایی که سایرِ میمونسانان بردهی او هستند. قدرتِ او ناشی از کریستالی است که به وی را به کنترلِ شیمو، هیولای یخی، قادر ساخته است و میمونها هیچ شانسی در برابرِ این هیولا ندارند. کونگ بر سرِ سلطه بر امپراتوریِ اسکار کینگ با او مبارزه میکند و این مبارزه به روی زمین کشیده میشود، چون کونگ برای نبرد با شیمو ناچار است از گودزیلا کمک بخواهد؛ این تنها امیدی است که برای به زیر کشیدنِ موجوداتِ بد باقی مانده. ولی مشکل اینجاست که کونگ و گودزیلا خودشان هم با یکدیگر اختلافاتی دارند.
عنوانِ انگلیسیِ این فیلم Godzilla x Kong است. سؤال اینجاست که x در اینجا به معنای «دربرابرِ» است یا «و»؟ همانندِ خیلی سؤالاتِ دیگر، پاسخِ این پرسش هم در وجودِ «موترا» نهفته است، هیولایی غولپیکر شبیهِ پروانه، که نمادِ حفاظت از طبیعت است و متحدِ گودزیلاست.
هیجانانگیز و استادانه اما ازهمگسیخته!
برخی از منتقدین، در تحلیل گودزیلا و کونگ، از یک فیلمِ شُل و ازهمگسیخته حرف میزنند، یعنی هربار قبل از اینکه به نقطهی اوجِ خود برسد، فروکش میکند و مسیرِ دیگری را در پیش میگیرد. همین باعث میشود «سلطانِ هیولاها» در مقابلِ این فیلم منسجم به نظر بیاید. به علاوه، توضیحاتِ مکرر و خشکِ درونِ این فیلم بیش از قبلیهاست و ظاهراً هدف این بوده تا مخاطبین تمامِ جزئیاتِ آن را متوجه شوند. سکانسهای مبارزاتی اغلب هیجانانگیز و استادانه ساخته و پرداخته شده است، به ویژه مبارزهی آخر که مهمترین سکانسِ فیلم هم هست و در آن، چندین هیولا با یکدیگر میجنگند و چندتای دیگر هم در حاشیه تکاپو دارند. لایو-اکشنها و موشن-کپچرها اکثراً خیرهکنندهاند. از آن طرف، با دیالوگهای ضعیف و تمایلِ وینگارد به شتابزدگی در سکانسها و ارتباطات مواجهیم که اگر با شکیبایی و ظرافتِ بیشتری آنها را ارائه میداد، احتمالاً چیزِ فوقالعادهای از آب درمیآمد.
مردی که دنداندرد دارد، عاشقی یادش میرود!
دن استیونز هم اگرچه انتخابِ دلنشینی است اما به لحاظِ عملکرد، وصلهی نچسبی است. او در نقشِ دوستپسرِ سابقِ ایلین ظاهر میشود و شخصیتی سلحشور و شاعرمسلک دارد و به دلیلِ آنکه اولین و تنها پزشکِ معالجِ هیولاگونههاست شهرتی رقم زده. اولین بار در حالی او را میبینیم که با طناب، از یک هواناو به درونِ دهانِ کونگ فرود میآید و دندانِ خرابی را از دهانِ او بیرون میکشد. (شکسپیر بود یا فروید، که گفته بود مردی که دنداندرد داشته باشد عاشقی یادش میرود. ولی این فیلم میگوید میمونِ غولپیکری که دنداندرد داشته باشد، دفاع از سطحِ زمین یادش میرود.)
چند نقطه ضعف فیلم دیگر از گودزیلا و کونگ، امپراطوری جدید
میانِ استیونز و هِنری در عالمِ واقع رفاقت برقرار است. دیالوگهای هِنری اگرچه بداهه نیستند، اما اکثراً بداهه به نظر میرسند. گاه فکر میکنیم که الآن است که این دو در کنارِ هم بزنند زیرِ خنده و صحنه را خراب کنند، ولی فیلم از رابطهی صمیمانه و واقعیِ این دو بهره نمیبرد و از خاطرهسازیهایی که از این رهگذر میتوانست نصیبِ خود سازد محروم میشود.
ارتباط کونگ با یک میمون کوچک و آبزیرِکاه و چشمدرشت، که در حینِ سیر و سیاحت در هالو ارث او را ملاقات میکند، فرصتِ ازدسترفتهی بزرگتری است، با این وجود، همان بخشهایی که از روابطِ این دو میبینیم حاصلِ اجرای خیالانگیز و دقیقِ بازیگران موشن کپچر و تیمِ جلوههای ویژه است. میمونِ جوان در اصل یک کودکِ قربانی است که به دلیل بزرگ شدن در یک گروهک، خیانتکار، خودخواه و ترسو بار آمده است. او به لطفِ آشنایی با کونگ، ناگاه یک الگوی پدرانهی خوب برای خود پیدا میکند؛ مردی پشمالو و تنومند که تنها زندگی میکند، خودِ کونگ یتیم است و هیچ الگوی پدرانهای نداشته است (حداقل تا آنجا که که ما میدانیم)، اما همچنان با صبر و شکیبایی با میمون جوان رفتار میکند حتی زمانی که او لیاقتِ این رفتار را ندارد، و از او یک میمون خوب میسازد. آدام سندلر روایتهایی از این داستان را بارها نقل کرده است. این ارتباط آینهایست از ارتباطِ میانِ ایلین و جیا – جیا تلاش دارد به اصل و ریشهی خود بازگردد و ایلین چون احتمال میدهد این دختر روزی از او بینیاز گردد، سخت برآشفته است… دو پدرخوانده، دو نوع چالشِ مختلف، اما با داستانِ اصلیِ یکسان: کارهای زیادی میتوانست انجام شود، اما نشد.
از دیگر نقاطِ ضعفِ فیلم میتوان به این موارد اشاره کرد: پوستِ موجودات و هیولاهای درونِ فیلم که توسطِ کامپیوتر ایجاد شده، نسبت به بخشهای قبلیِ این مجموعهفیلم، کارتونیتر به نظر میرسد. اسکارکینگ، شخصیتِ منفیِ فیلم، که موجودی بهراستی ترسناک و کاریزماتیک است، خیلی دیر به تماشاگر معرفی میشود، جوری که او و کونگ فرصتِ چندانی برای برقراری و تشدیدِ خصومت میانِ خود ندارند؛ حال آنکه در فیلمِ قبلی، این فرصت در اختیارِ کونگ و گودزیلا قرار گرفته بود. کشف تدریجیِ نظامِ ارزشیِ کونگ و پی بردن به تضادِ فاحشی که بینِ این ارزشها با رفتارهای همزاد شرورش وجود دارد، برای مخاطب جذاب است؛ ولی انظار داشتیم در اینجا، پیروزی کونگ بر اسکارکینگ، که در واقع پیروزیِ شرافت بر بیرحمی و استبداد است، به ما حسِ تسکینِ عاطفی ببخشد، نه اینکه صرفاً سلسلهای از عناصرِ رواییِ خشک جلوی چشممان ردیف شود.
نقاط مثبت فیلم گودزیلا و کونگ امپراتوری جدید از نگاه سانژورنال
داستان این فیلم را میشود با نگاهی متفاوت و از زاویهای دیگر مورد نقد و بررسی قرار داد و به نقاط مثبتی نیز رسید.
تقریباً تمام صحنههای کونگ و گودزیلا بدون دخالت انسانی و در واقع بدون دیالوگ اجرا میشوند. این که یک فیلم بتواند اینقدر بدون کلمات ارتباط برقرار کند، بسیار تحسینبرانگیز است. وجهِ تحسینبرانگیزِ دیگر، صحنههای اکشنی است که موجوداتِ عظیمالجثه با یکدیگر رویاروی میشوند، البته به شرطِ آنکه از خساراتِ جانبیِ این رویاروییها چشمپوشی کنید!
عواملِ زیادی دست به دستِ هم داده اند تا نقاطِ مثبتِ «گودزیلا و کونگ: امپراتوریِ جدید» را کمرنگ سازند. اینکه برخی از تماشاگران و منتقدان بر این باورند که شخصیتهای انسانیِ فیلم گند زدهاند به کلِ فیلم، کاملاً قابلِ درک است. اما هیولاهای درونِ فیلم، به ویژه کونگ، به خوبی توانستهاند ضعفِهای شخصیتهای انسانی را جبران کنند. رقابتِ میانِ گودزیلا و کونگ تنگاتنگ است، اما به گونهای آن را مدیریت میکنند که در فیلمی که به نامِ خودشان است، از هستی ساقط نشوند.
نگاهی ریزبینانهتر به داستان گودزیلا و کونگ
اگر بخواهیم در نقد گودزیلا و کونگ امپراطوری جدید کمی جلوتر برویم، باید گفت که بهتر بود اگر به محتوای مربوط به میمونها در طولِ فیلم بیشتر پرداخته میشد. همین یک نقیصه، تأثیرِ منفیِ زیادی روی فیلم گذاشته است. اما ظاهراً کارگردان و نویسندهی فیلم از اهمیتِ آن غافل بوده اند. اگر اولویتبندیها آنان هوشمندانه بود، میبایست بر تصویرسازی و شخصیتبخشی به میمونها و انسانهایی که پیرامونِ آنان هستند تمرکزِ بیشتری میکردند. شاید بتوان تنها شخصیتِ مستثنا از این نقیصه را گودزیلا دانست، که در اینجا عمدتاً به عنوانِ تخریبگر و نیروی ضربت معرفی میشود و فیلم وقت و بیوقت سراغش میرود؛ تعجبی هم ندارد، فیلم، کلمهی “گودزیلا” را در عنوانِ خود دارد.
با همهی این اوصاف، اگر شما هم به جملهی “جهنم و ضرر، به یکبار دیدنش میارزد” که در موردِ همهی فیلمهای این مجموعههیولایی صدق میکند علاقهمندید، میتوانید از تماشای این یکی هم لذتِ کافی و وافی ببرید.
برای مطالعه دیگر تحلیلهای قضیه، به صفحه نقد و بررسی مراجعه کنید.