نقد گودزیلا منهای یک؛ می‌خواهم دوباره زندگی کنم

در این قسمت از نقد و بررسی‌های قضیه به نقد فیلم گودزیلا منهای یک (Godzilla Minus One) می‌پردازیم.

گودزیلا سالِ ۲۰۲۴ هفتاد ساله می‌شود! خالقِ آن، یعنی کمپانیِ توهو، به مناسبتِ جشنِ تولدِ ۷۰ سالگی‌ِ این هیولا، نامتعارف‌ترین فیلمِ گودزیلاییِ خود را رونمایی کرده است. «گودزیلا منهای یک» جدی‌ترین و پرزرق‌وبرق‌ترین فیلمِ گودزیلایی است که این شرکتِ ژاپنی پس از خلقِ نخستین نسخه‌ی این هیولای هسته‌ای در ۱۹۵۴، به بازار عرضه کرده است (البته طرفدارانِ فیلمِ «گودزیلا ۱۹۸۵» ممکن است موافقِ این حرف نباشند). برخی از منتقدین در نقد فیلم گودزیلا منهای یک، این فیلم را اثری عامه‌پسند و واقعیت‌گریز دانسته اند. دلیلش هم روشن است و آن، صحنه‌های انسان‌محورانه‌ی فیلم است که با فرمی تیره‌وتار و در عینِ حال سنجیده روایت می‌شود.

‌‌

نقد فیلم گودزیلا منهای یک

در گودزیلا منهای یک چه می‌گذرد؟

داستانِ فیلمِ «گودزیلا منهای یک» در سالِ ۱۹۴۶ می‌گذرد و ماجرای گروهی از نظامیانِ سابق است که خسته و سرخورده، تلاش می‌کنند با کمکِ هم، بر ضدقهرمانِ فیلم که محبوبِ همگان است (گودزیلا) غلبه کنند. در اینجا نیز، به مانندِ ده‌ها فیلمِ گودزیلاییِ پیشین، حضورِ گودزیلا موضوعیت دارد. اگر بازماندگانِ آسیب‌دیده‌ای نظیرِ کوئیچی شیکیشیما، خلبانِ انتحاریِ بی‌آبروی ژاپنی، نتوانند جلوی گودزیلا را بگیرند، گودزیلا خیابانِ گینزا را نابود و سپس سرتاسرِ توکیو را زیرِ پا له خواهد کرد.

کوئیچی از اینکه زنده مانده دچار عذاب وجدان است و همین عذاب وجدان به او انگیزه می‌دهد. در یکی از صحنه‌های آغازین، وی را در جزیره‌ی اودو می‌بینیم که گودزیلا را هدف می‌گیرد اما خشکش می‌زند و به آن شلیک نمی‌کند. نتیجه‌ی این اهمال، مرگِ چند تن از هم‌رزمانش است و او می‌ماند و جنازه‌هایی که باید دفن کند. نهایتاً، کوئیچی خود را بازمی‌یابد، اینبار با حسی میهن‌پرستانه که برای نبرد با گودزیلا ضروری است. همان وقت، متوجه می‌شود که خانواده‌اش نیز جان باخته‌اند، لذا او می‌بایست از سایرِ بازماندگان نیز که آنان هم اکثراً خانه و خانواده و قدرتِ مبارزه‌ی خود را از دست داده‌اند، مراقبت کند. مخصوصاً سومی، یعنی قدرتِ مبارزه خیلی حیاتی محسوب می‌شود، و باز هم بر عهده‌ی کوئیچی است که بر تضعیفِ روحیه‌ها غلبه کند.

نقد فیلم گودزیلا منهای یک


ترجیح می‌دهم دوباره زندگی کنم!

کوئیچی با صداقت و قاطعیتی مثال‌زدنی می‌گوید: «ترجیح می‌دهم دوباره زندگی کنم». نیازِ شدیدی که او برای اثباتِ خویش احساس می‌کند در دیگر بازماندگان هم، البته نه به اندازه‌ی او، وجود دارد، از جمله در کنجی نودا، مهندسِ‌ سابقِ تسلیحات، و سوساکو تاچیبانا، مکانیکِ سابقِ نیروی دریایی. این مردان هرازگاهی اشاره‌هایی به کشمکش‌های درونیِ خود می‌کنند. خاکسترِ جنگِ گذشته چنان بر جانشان نشسته که نمی‌توانند زخم‌های روحیِ خویش را پنهان کنند. البته بعضی از زنان نیز در این فیلم به او انگیزه‌ی مقاومت و جنگیدن می‌دهند، از جمله معشوقه‌ی ازخودگذشته‌ی کوئیچی به نامِ نوریکو اویشی، و نیز دختری یتیم به نامِ آکیکو که کوئیچی او را به دخترخواندگی پذیرفته است؛ با این وجود، شخصیت و موجودیتِ آن‌ها نسبت به هم‌بازی‌های مذکرِ کوئیچی محدودتر است.

نقد فیلم گودزیلا منهای یک

‌‌

عامه‌پسند ولی خوش‌ساخت

با این همه، یکی از پایه‌های «گودزیلا منهای یک» شخصِ شخیصِ گودزیلاست، و در طولِ فیلم با او رفتارِ محترمانه‌ای می‌شود. این فیلم گرچه اثری عامه‌پسند و اصطلاحاً «پاپ‌کرن» است، ولی سنجیده‌ و خوش‌ساخت است؛ این را می‌توانید از نحوه‌ی دست گذاشتنِ سازندگانش روی عناصری که محبوبِ هواداران است، به خوبی متوجه شوید. اولین بار که در این فیلم گودزیلا غرش می‌کند و از دمِ آتشینِ‌ خود استفاده می‌کند، باز هم برای هوادارانش تازگی دارد. نکته‌ی دیگری که باعث می‌شود هوادارانِ گودزیلا از دیدنِ این فیلم حسابی کیفور شوند، استفاده‌ی هوشمندانه‌ی کارگردان از برخی قطعاتِ موسیقی‌ است که آکیرا ایفوکوبه برای نخستین فیلمِ گودزیلا (۱۹۵۴) ساخته بود.

موسیقیِ ایفوکوبه جوری در فیلمِ «گودزیلا منهای یک» خوش نشسته است که در کنارِ موزیکِ اصلیِ فیلم، ساخته‌ی نائوکی ساتو، ابداً سازِ مخالفی نمی‌زند. ساتو دیواره‌ای ارکسترال از اصواتِ بم در فیلم بنا می‌کند که نوای سازهای زهی‌اش، همانندِ یک موج‌سوار که بر موجی بلند سوار است و دائم در حالِ اوج گرفتن است، از آن دیواره عبور می‌کند. موسیقیِ این فیلم یکی از شورانگیزترین و اضطراب‌آورترین موسیقی‌هایی است که برای فیلم‌های گودزیلایی ساخته شده است. سکوت‌های تاکتیکی و نویزهای پس‌زمینه که برای انگیزشِ احساسات به کار رفته‌اند، بر تهییج و تأثیرگذاری هرچه بیشترِ اکشن‌های صحنه می‌افزایند.

در «گودزیلا منهای یک» به وضوح شاهدِ این هستیم که کمپانیِ توهو درتلاش است تا شخصیتِ اصلی و جذابش (گودزیلا) را در قالبِ فیلمی جدید، عامه‌پسند و تماشایی بارِ دیگر به نمایش بگذارد. بدین منظور، مناسبترین شخص را برای کارگردانیِ آن پیدا کردند: تاکاشی یامازاکی، کسی که با فیلم خانوادگی و احساسیِ «همیشه: غروب در خیابان سوم» در سال ۲۰۰۵ و دو دنباله آن، توانایی خود را در ساخت فیلم‌های محبوب نشان داده است.

نقد فیلم گودزیلا منهای یک

طرفدارانِ گودزیلا برای تماشای «گودزیلا منهای یک» در سینما، به اندازه‌ی کافی دلیل دارند. نگاهِ دقیقِ یامازاکی به صحنه‌های اکشن و تسلط خوبی که بر ملودرام‌های مسرت‌بخش و پرآشوب دارد از آن جمله است. سبک یامازاکی، در مقایسه با پیشینیانش محافظه‌کارانه به نظر می‌رسد. در مجموع، فیلمی که از گودزیلا ساخته، اگر نگوییم عالی، اما فیلمِ خوبی است.

در پیِ انسانیت درونِ آرواره‌های یک هیولا

اگر این سوال برایتان پیش می‌آید که کدام ویژگیِ گودزیلا باعث می‌شود او را پادشاهِ هیولاها بدانیم، در پاسخ باید گفت: صِرفِ حضورِ او!

در پسِ تک‌تکِ رفتارهای او علاوه بر قدرت، نوعی کینه‌توزی و آشوب‌گری نهفته است، با حرص و ولعی که از چهره‌اش می‌بارد می‌تواند دنیای انسان‌ها را در چشم به هم زدنی نابود سازد. هربار که گودزیلا پیدایش می‌شود، حسِ ترس وجودِ شما را فرا می‌گیرد، چرا که به نظر می‌رسد این هیولای عظیم‌الجثه عن‌قریب است که از صفحه‌ی نمایش بیرون بیاید و شما را به چنگالِ مرگی نابهنگام فروکشاند. مجموعِ این ویژگی‌ها، که نامش را «حضورِ» گودزیلا می‌توان نهاد، از گودزیلا نمادی جهانی ساخته که در ده‌ها فیلم جلوه‌گر، و نزدیک به یک قرن ماندگار بوده است.

نقد فیلم گودزیلا منهای یک

گودزیلا ماینس وان، بعد از گذشتِ سال‌ها، دوباره سایه‌ی وحشتِ گودزیلا را بر پرده‌های سینما انداخت. نویسنده‌ی ماهرِ فیلم، رفته رفته بر میزانِ تهدیدِ او در طولِ فیلم می‌افزاید، سطحِ خطرات را مدام بالا و بالاتر می‌برد و انسان‌های درونِ داستان را به یأس و وحشتِ هرچه بیشتری مبتلا می‌سازد.

از همان قدیم، جنبه‌ی انسانی در فیلم‌های گودزیلایی پررنگ بوده است، و «گودزیلا منهای یک» نیز از این قاعده مستثنا نیست. در سالیانِ اخیر، این تمرکزِ ویژه بر جنبه‌های انسانیِ داستان، سببِ نومیدیِ هوادارن گردیده و به جای پرداختن به پیرنگِ داستان و انسجامِ آن، از هیولاهای اصلی منحرف شده است. ولی این بار، می‌توان گفت که این فیلم غافلگیرکننده‌است؛ نه فقط به خاطرِ تعادلی که با مهارتِ تمام بینِ جنبه‌های انسانی و هیولاییِ داستان برقرار شده بود، بلکه به دلیلِ تأثیرگذاریِ جنبه‌های انسانیِ داستان که در این فیلم شاهدش بودیم.

در فیلمِ «گودزیلا منهای یک» بسیاری اوقات هست که گمان می‌کنیم دیگر اوضاع از اینی که هست بدتر نمی‌شود، اما می‌بینیم که می‌شود. فیلم انتظاراتِ ما را یکی پس از دیگری واژگون می‌کند و هر شمعِ امیدی که مخاطب در دلِ خود برمی‌افروزد را خاموش ساخته و مرزهای تحمل را یک به یک به سوی شکستِ نهایی می‌پیماید. تماشای مواجهه‌ی قهرمانانِ داستان با ترس‌ها و کشمکش‌های درونی‌شان و رشدی که در نتیجه‌ی این مواجهه حاصل می‌شود، حسِ خوبی در ما برمی‌انگیزد؛ حسی از جنسِ امید. حکایت، حکایتِ پایداری و رستگاری است، که پس از آن همه تیرگی و تلاطم، نهایتاً به پایانی شگفت‌انگیز و مسرت‌بخش منتهی می‌گردد.

نقد فیلم Godzilla Minus One از نگاه گاردین

یکی از دلایل موفقیت گودزیلا منهای یک که منتقدان مطرح می‌کنند، این است که تروماهای تاریخی را در محور اصلی داستان قرار می‌دهد و در نهایت، روایتی می‌سازد درباره‌ی انسان‌هایی که دست در دستِ هم، یک نیروی تخریبگرِ ناشناخته را متوقف می‌کنند و شکست می‌دهند.

گودزیلا هیولایی است که مردمِ محلی او را می‌شناسند. او به هرآن‌کس که ساکنِ این جزیره باشد حمله می‌کند و می‌کُشد. اینجا هم باز ترس مانع از مبارزه‌ی شیکیشیما با وی می‌شود. شیکیشیما به توکیو بازمی‌گردد، شهری که توسطِ بمبارانِ آتش‌زاهای متحدین به تلی از خاکستر بدل شده. می‌بیند که والدینش مرده‌اند و خانه اش با خاک یکسان شده. با این وجود، با زنی جوان به اسمِ نوریکو (مینامی هامابه) که او نیز همه چیزش را از دست داده، و بچه‌ای سه ساله به نامِ آکیکو (با بازیِ تحسین‌برانگیزِ سائه ناگاتانی) تشکیلِ خانواده می‌دهد. آکیکو کودکی است که نوریکو پس از آنکه می‌فهمد مادرِ او در پناهگاهِ جنگی جان باخته، مراقبت از وی را برعهده می‌گیرد. سال‌ها می‌گذرد و این خانواده‌ی کوچکِ قربانیِ هسته‌ای، در کشوری که همچون ققنوسی سر از خاکستر برآورده، خود را برای آغازِ یک زندگیِ دوباره آماده می‌سازند، غافل از اینکه انواعِ دیگری از سلاح‌های هسته‌ای همان حوالی در کمین است، به خصوص در جزیره‌ی بیکینی آتول که آمریکا بمب‌های هیدروژنیِ خود را آزمایش می‌کند.

نقد فیلم گودزیلا منهای یک

در فیلمِ اصلیِ گودزیلا، وحشتِ اصلی بمبارانِ هیروشیما و ناگازاکی بود که اپنهایمر و همکارانش بر سرِ مردم فرو ریختند، به اضافه‌ی نگرانی‌هایی که بابتِ آزمایشِ هسته‌ای در اقیانوسِ آرام وجود داشت، چرا که در آن فیلم، این امر یکی از عواملِ جهشِ ژنتیکیِ گودزیلا معرفی شده بود. در «بازخیزِ گودزیلا»، شرکت‌ها و روابطِ بین‌الملل مقصر شناخته می‌شوند، ولی روش‌های شکستِ گودزیلا همان است.

اما در «گودزیلا منهای یک»، مؤثرترین سلاح برای مقابله با گودزیلا شهروندانِ عادی هستند (نه دولت‌ها). آنان به صورتِ خودجوش، دانش و علمِ خویش را روی هم می‌ریزند و با تشکیلِ زنجیره‌ای کارآمد از فرماندهان، به مصافِ او می‌روند. در ادامه‌ی فیلم، شیکیشیما و نوریکو مدتِ زیادی به حاشیه‌ رانده می‌شوند، به استثنای آن لحظه‌ی دلخراشی که گینزا به طورِ گسترده توسطِ گودزیلا دارد تخریب می‌شود و ما آن‌دو را در چنگالِ او گرفتار می‌بینیم. تاکاشی یامازاکی، کارگردانِ فیلم، با کمک موسیقی مینیمالیستی و خیره‌کننده‌ی نائوکی ساتو، با مهارتی بی‌بدیل، پیچِ احساساتِ ما را در طول فیلم شل و سفت می‌کند. او بازی با مقیاس‌ها را نیز خوب بلد است: مدام بینِ آن خانواده‌ی کوچک و صمیمی که زندگی‌شان به مویی بند است، و جنابِ گودزیلا با آن مقیاسِ عظیمش که قادر است کلِ سازه‌های شهر را با یک تکانِ دمش پودر کند، در رفت و آمد است.

نقد فیلم گودزیلا منهای یک

گودزیلایی که در این فیلم می‌بینیم آنقدرها «گوگولی» نیست. خشمگین و گُنگ است، و از قرارِ معلوم، حتی چیزهایی مثلِ گرسنگی، هوس و یا انتقام نیز او را تحریک نمی‌کند. او تجسمِ مرگ و ویرانی است؛ و همچون تاریخ، گریزناپذیر.

از همراهی‌تان با قضیه خوشحالیم. اگر نظر یا پیشنهاد و یا نقدی برای نقد و بررسی فیلم گودزیلا منهای یک دارید، در همین صفحه با ما در میان بگذارید.

به اشتراک بگذارید :

چکیده

نقد فیلم گودزیلا منهای یک

نقد گودزیلا منهای یک؛ می‌خواهم دوباره زندگی کنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب مرتبط