از جملهی مفاهیمی که این روزها میخ خودش رو توی محیطهای کسب و کار و پادکستهای توسعه فردی محکم کوبیده، رسیدن به یه آرمان شخصی یا گروهی خصوصا توی لباس موفقیتهای مالیه. بذارید اینطوری بگم که هیچ سخنرانی رو توی یه محیط کاری یا پشت میکروفونهای ضبط پادکست پیدا نمیکنید که وقتی رگهای پیشونیش بیرون زده و خودکارش رو توی دست فشار میده، با تهموندهی صداش رسیدن به یه ایدهآل مالی یا شغلی رو برای ما پروموت نکنه. اما ایدهآلها و آرمانهای آدما همیشه توسعه فردی و ارتقا شغلی نیستن و ممکنه حتی گاهی در موقعیتی متضاد با کار اونها قرار بگیرن. ایدهآلگرایی یا همون آرمانگرایی توی نوشتن هم وجود داره و ممکنه یه نویسنده موقع نوشتن متنش با چنین تضادهایی مواجه بشه. حالا سوال اینجاست که اگه یه نویسنده آیدهآلهایی داشته باشه که با شرح شغلیش همخونی نداشته باشه، باید چیکار کنه؟
آرمانگرایی یا ایدئالیسم دیدگاهی فلسفی متعلق به اواخر قرن هجده میلادی بود که به واسطهی خط تمایزی که امانوئل کانت بین جهان آزادی (منطق، خیال، اخلاق و زیبایی) و جهان الزامات (اشیا، طبیعت و قلمرو علم)، به اصطلاح خودش قائل شد به وجود اومد؛ دیدگاهی که بلافاصله توی قرن نوزدهم و به ویژه توی ادبیات اهمیت زیادی پیدا کرد. بعد از کانت متفکرانی مثل شیلر و هگل ایدئالیسم رو گسترش دادن. اونا باور داشتن که ایده آزادی بیشتر از هر چیز در خلق و ستایش زیبایی و یگانگی حقیقت و خوبی تجلی پیدا میکنه تا جایی که توی نوشتههای شیلر از ایدئالگرایی به عنوان یک مسیر رسیدن به یوتوپیا (آرمانشهر) نام برده میشه، مسیری که انتهای آون، انسان در اوج هارمونی با جهان و کائنات توی خانهی خودش جای میگیره.
به باور همین خالقان ایدئالیسم این وظیفه هنر و البته به طور خاص شعر بود که به فهم مفهوم انقلابی و جدید آزادی و هارمونی کمک کنه، اما ادامه مسیر اینطور پیش نرفت و اتفاقی که افتاد این بود که از حدود نیمههای قرن نوزدهم این دیدگاه تبدیل به مجموعهای از انتظارات دگم و خشک عمومی درباره اخلاق توی هنر شد؛ همین بلا سر زیبایی شناسی هنر هم اومد.
با شروع جریان مدرنیسم اما اعتراضات نسبت به رویکرد ایدئالیسم شروع شد. هنرمندان مدرن باور داشتن که ایدهالیسم بیش از اونکه طبق ادعای خودش ازادی بخش باشه، تبدیل به زنجیرهایی دست و پا گیر شده که خالق خودش رو خفه میکنه و اینجوری بود که از اون به بعد همه جریانهای فکری و هنری از رئالیسم و ناتورالیسم گرفته تا ساختارگراها و حتی فمنیستها یه جورایی تبدیل به دشمن ایدئالیسم یا همون آرمانگرایی خودمون شدن.
چیزی که امروز به عنوان آرمانگرایی وجود داره نسبت به قرن گذشته تغییر زیادی کرده پس بیاین طنابمون رو از تعاریف و تفاسیر بیرون بندازیم و برای خودمون آرمانگرایی یا ایدئالیسم رو اینطوری خلاصه کنیم:
پافشاری روی یه سری اصول برای رسیدن به/به خاطر یه آرمان.
مثلا ممکنه نویسندهای روی یه سری اصول اخلاقی توی نوشتن تاکید کنه یا نویسندهی دیگهای محیط زیست یا حمایت از حیوانات رو خط قرمز خودش بدونه. اجازه بدید همین جا به نقاط قوت و ضعف یه فرد آرمانگرا هم نگاه کنیم:
- نقطه قوت اینکه افراد ایدئالیست خودشون رو با تمام وجود به استاندارهایی که بهش باور دارن میچسبونن. اونا با خودشون و دیگران صادقن و از فریب، دروغ و دو رویی به هر شکلی متنفرن. پس میتونیم بگیم اونا حداقل در مورد آرمانهاشون ادمای صادق و قابل اعتمادین.
- اما مهمترین نقطه ضعف این آدما اینه که نمیتونن خودشون رو تطبیق بدن و نسبت به شرایطی که با آرمانها و اصول اونا تفاوت داشته باشه به مشکل میخودن.
یه لحظه پیش خودتون فک کنید، آیا به عنوان یه نویسنده آرمان یا اصولی توی ذهنتون هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نباشید اون رو زیر پا بذارید؟ بله؟ آیا به عنوان یه نویسندهی آرمانگرا توی فضای کاری و مارکت امروز ممکنه به مشکل بخورید؟
دنیای نوشتن امروز، بخش بزرگی از جهان مارکتینگه و توی جهان مارکتینگ هم هیچ آرمانی بزرگتر از سود و فروش نیست. ما نمینویسیم تا آموزش بدیم، ما نمینویسیم که دیگران رو تحت تاثیر قرار بدیم، ما نمینویسیم تا دانشمون رو با دیگران به اشتراک بذاریم، ما مینویسیم تا به اهداف تعیین شده و استراتژی مارکتینگ جایی که باهاش کار میکنیم کمک کنیم و همه اینهایی که گفتیم ابزارهای ما توی این مسیر هستن. خب این یعنی چی؟ آیا ما باید همه اصول و ارمانهای خودمون رو به خاطر اون هدفها زیر پا بذاریم؟
نوشتن حتی توی تجاریترین شکل خودش باز همون مفهومیه که صدها سال متفکران مختلف از ارسطو و افلاطون گرفته تا کانت و هگل و … دربارهش حرف زدن و ما امروز میراثدار هزاران صفحه اندیشهی انسانهای بزرگ درباره چیدمان کلمههامون کنار هم هستیم اما از طرفی هم چرخ سنگین مبادلات مالی خیلی ساده میتونه از روی همه افکار ما رد بشه. مبادلاتی که بدون توجه به بحران تغییرات اقلیمی بیشتر و بیشتر سوخت مصرف میکنه، برای فروش بیشتر جنگ راه میندازه، جنگلها رو از بین میبره، حیوانات رو بیرحمانه منقرض میکنه و انگار هیچ چیز نمیتونه متوقفش کنه. خیل خب، یه نویسنده این وسط کجا میمونه؟ مخصوصا اگر که اون آدم یه انسان آرمانگرا باشه.
انتخاب بین درآمد بیشتر یا نوشتن آرمانگرایانه؟
شاید یکی از پیشنهادات این باشد که خب، مساله مسالهی انتخابه و هر نویسندهای مسئول این انتخاب برای خودشه؛ البته فراموش نکنیم با این پیشفرض که آرمانها و ایدئالهای شخصیش در تناقض با الزامات موقعیت شغلیش قرار گرفته باشه.
کنار گذاشتن ایدهآلها و پذیرفتن تغییر جهان و اولویتهای مارکت؟
شاید عدهای این نظر را داشته باشن که باید تغییرات جهان رو پذیرفت و به عنوان عضوی از مارکت بزرگ جهانی، به عنوان یه نویسنده، موجودی منعطف بود. شاید شما باور داشته باشین که تغییرات اقلیمی بحران بزرگی برای جهانه یا گونههای در معرض خطر نیاز به مراقبت و حمایت دارن اما از شما خواسته شده باشه که محتوایی آماده کنین که با چنین آرمانهایی در تضاد باشن؛ خب، اعتقاد این دسته از آدمها توی این موقعیت احتمالا اینه که چشمت رو برای اون محتوا و اون لحظه روی آرمانهات ببند، وقتی که کارت انجام شد دوباره برگرد سراغشون.
انتخاب درست محیط کار یا کارفرما؟
آرمانگرایی مختص به افراد نیست و خیلی از کسب و کارها هم برای خودشون ایدهآلها و آرمانهایی رو تعریف میکنن. مثلا برندهای محصولات آرایشی و بهداشتی زیادی هستن که محصولاتشون رو روی حیوانات آزمایش نمیکنن یا کمپانیهای بزرگ و کوچک دیگه که به جز اهداف تجاری و مالی به ابعاد دیگه زندگی هم اهمیت میدن. البته قطعا به این سادگی نیست که ما توی هر محیطی که منطبق به افکار و ایدئالهای ماست کار پیدا کنیم اما حداقل میشه از کار کردن با اونهایی که در تضاد با افکار ما هستن اجتناب کنیم.
نوشتن در هر شکل و قالبی به معنای خلق کردنه و ما برای هر بار خلق کردن بخشی از وجود خودمون رو خرج میکنیم که ممکنه مملو از آرمانهایی باشه که به زندگیمون معنی میده و پا گذاشتن روی اونا برامون کار سادهای نباشه. از طرفی به عنوان یه نویسنده توی مارکت امروز، هر لحظه این امکان وجود داره که از شما خواسته بشه محتوایی خلق کنید که با ایدهآلهاتون متناقض باشه. توی چنین موقعیتهایی، واکنش شما برای مواجهه با این تضاد چیه؟