نقد انیمیشن روح (Soul 2020)؛ در ستایش لحظه‌های کوچک زندگی!

انیمیشن «روح» داستانِ‌ یک پیانیستِ جاز به نامِ جو گاردنر است که پس از تجربه‌‌ی نزدیک به مرگ، در جهانِ برزخ گیر می‌افتد و به انتخاب‌های زندگی خود فکر می‌کند و برای فرصت‌های زندگی‌اش که قدرشان را ندانسته بود، افسوس می‌خورد . پیت داکتر، یکی از کارگردانان با تجربه‌ی پیکسار، با همکاریِ نمایشنامه‌‌نویس و فیلم‌نامه‌نویسِ معروف، کمپ پاورز (که در اثرِ برجسته‌ی «یک شب در میامی» به کارگردانیِ راجینا کینگ نیز هنرِ قلمش را دیدیم) این انیمیشن را کارگردانی کرده‌اند. این اثر با وجود مضامینِ سنگین و عمیقی که دارد، از سبکی سرشار از لطافت بهره برده است. برای اهالیِ موسیقی، این فیلم لذتِ بیشتری به همراه دارد، چرا که سراسرِ آن، آکورد و نوازندگیِ موسیقی است و تأکیدِ ویژه‌ای روی هنرِ بداهه‌نوازی دارد و هرجا «جو» یا آن نوازنده‌ی دیگر به اجرا می‌پردازند، خود را به زیبایی نشان می‌دهد.

نواختن پیانو انیمیشن سول

تصویر از: critikat.com

پیش‌درآمد فیلم، نقطه‌ی شروعِ تمامِ داستان‌های بعدی می‌شود: جو (با صدای جیمی فاکس) بالاخره توانسته است شغلی در مدرسه پیدا کند و تازه، از تستِ نوازندگیِ اسطوره‌ی جاز، دوروتی ویلیامز نیز سربلند بیرون آمده است و به دعوتِ او، آن شب قرار است در کنارِ وی هم‌نوازی کند. چه روزِ خوبی! اما این شادی دیری نمی‌پاید و جو به درون چاله‌ای روباز می‌افتد، سقوطِ سختی می‌کند و روحش به جهانِ پس از مرگ می‌رود؛ جایی شبیه به یک سرسرای آسمانی که در آن ارواح در صفی طولانی به سمت نوری سفید روانه می‌شوند. جو هنوز برای پایان کار آماده نیست؛ پس به سویی دیگر می‌گریزد، از مسیر خارج می‌شود و سر از منطقه‌ای رنگارنگ، اما همچنان برزخ‌مانند درمی‌آورد که نامش «گیتیِ پیشین» یا همان جهانِ پیش از تولد است.

جهانِ پیشین فضایی شبیه به کمِدیِ متافیزیکیِ «دفاع از زندگیِ خود» اثر آلبرت بروکس دارد؛ این دنیا قوانین و روال‌های خاص خود را دارد و بخشی از یک نظام روحیِ بزرگ‌تر است که در آن برای رخ دادن هر رویداد، باید رویدادهای دیگر رخ دهند. کمی هم به طراحی و دنیای بازی‌های ویدئویی شباهت دارد؛ فضایی که در آن قوانین و توالی خاصی بر تمام موقعیت‌ها حاکم است. کاراکترهای جهانِ پیش از تولد، با ظاهری منحصربه‌فرد و خوش‌رنگ‌ولعاب، در جایگاه‌های مدیریتی و نظارتی ظاهر می‌شوند و به راهنمایی ارواح تازه‌وارد و روح‌های مربی می‌پردازند. ظاهرِ دوبعدی و هندسیِ آنان از خطوطِ نئونی و زیبا ساخته شده است و مدام تغییرِ شکل می‌دهند.

هدف از جهانِ پیشین، آماده‌سازی ارواحِ تازه برای یافتن «جرقه» یا همان محرکی است که به زندگی شادی‌بخش و پرثمرِ آن‌ها در زمین منجر خواهد شد. انگیزه‌ی اصلی جو، بیشتر فرار از آن نور سفید و بازگشت به زمین است تا بتواند آن کنسرت رویایی را که تمام عمر انتظارش را کشیده بود، اجرا کند؛ پس با جازدنِ خود در نقش یک روان‌شناس مجرّبِ سوئدی ، وظیفه‌ی مربی‌گریِ روحی بی‌انگیزه و بی‌نام با شماره‌ی ۲۲ (با صداپیشگیِ تینا فی) را برعهده می‌گیرد. شماره‌ی ۲۲، یک روحِ بدبین و بی‌تفاوت است که راهنمایی‌های بزرگ‌ترین چهره‌های تاریخ بشر، از جمله کارل یونگ و آبراهام لینکلن را نیز پس زده است. آیا جو می‌تواند این چرخه‌ را بشکند و به او کمک کند تا هدفش را بیابد؟ اگر تا بحال فیلم‌های پیکسار را دیده باشید، می‌دانید که بیشتر از اینکه «چه اتفاقی می‌افتد» مهم باشد، اینکه چگونه این اتفاقات بیفتند، اهمیت دارد.

با این همه، در اواسط فیلم شاهدِ یک چرخشِ هوشمندانه و کمدی هستیم که به «روح» روحی دوباره می‌بخشد و دقیقاً در زمانی که فیلم می‌رفت که به بی‌حوصلگی بینجامد، آن را احیا می‌کند؛ البته بهتر است جزئیات بیشتر را لو ندهیم (حتی اگر تریلرها و تبلیغات این بخش را فاش کرده باشند). همین‌قدر می‌گویم که در نهایت، روحِ شماره ۲۲ انگیزه‌ی زندگیِ خود را پیدا می‌کند، هرچند این امر مستلزم تلاش‌های فراوان و ماجراجویی‌های عجیب و غریب است؛ جو نیز سال‌های زمینیِ عمرش را که در جایگاهِ یک معلم خوش‌رو اما کم‌جسارت به سر برده بوده، مورد بازبینی قرار می‌دهد و متوجه می‌شود که چیزی در آن سالیان کم داشته است. او نه آنقدر که باید، دوست پیدا کرده بود و نه آنقدر که شاید، رویای کودکی خود را که نوازندگی در گروهِ جاز بود، دنبال نموده بود. (مادر جو حمایتی از جو در این خصوص به عمل نمی‌آورد.) نقطه ضعف فیلم آنجاست که این اثر هم به تقلید از «شاهزاده و قورباغه» و «جاسوسان نامحسوس» و امثالهم،  به یکی از همان‌دست انیمیشن‌هایی تبدیل شده که شخصیتِ اصلی و سیاهپوستِ آن، بخشِ عمده‌ی نقشِ خود در فیلم را در قالبِ موجودی غیر از انسان سپری می‌کند.

از خوشی‌های ساده لذت ببر!

پیام اصلی فیلم را شاید بتوان این‌گونه خلاصه کرد: «آن‌چنان درگیرِ بلندپروازی‌هایت نشو که فراموش کنی از خوشی‌های ساده‌ی زندگی لذت ببری.» البته این پیام را روی کارتهای تولد هم می‌توان یافت! برخی از شوخی‌های فیلم کمی رنگ و بوی آثار دریم‌ورکس را دارد؛ مثلاً جایی که یک روح گمشده به زمین برمی‌گردد و متوجه می‌شود که عمرش را در کار صندوق‌های پوشش ریسک هدر داده است. البته ابرشرکتی مانند دیزنی (که طیِ یک سال گذشته اکثر آثاری که از فاکس قرن بیستم خریداری کرده بود را در انبارهایش احتکار کرد تا مردم مجبور به اجاره یا خرید تولیدات جدید دیزنی شوند و حتی از مهدکودک‌ها به دلیل استفاده از شخصیت‌هایش روی دیوارهایشان شکایت کرده بود— بهتر است سخنرانی در مذمتِ مادی‌گرایی را به دیگران واگذارد.

با این حال، صرفِ نظر از «ماشین‌ها» و نسخه‌های مختلفش، پیکسار فیلم خیلی بدی تاکنون بیرون نداده است. «روح» هم از آثار خوب و دوست‌داشتنی این استودیوست: فیلمی دلچسب، هوشمندانه، لطیف، با صداگذاری‌هایی خوب، و برخی از عجیب‌ترین تصاویر تاریخ پیکسار (از جمله کشتی صورتی‌رنگ و شبح‌گونه‌ای که متعلق به یک «عارف بی‌مرز» است و روی خشکی سوار است، بادبان‌های رنگارنگ دارد، لنگرش نمادِ صلح است، و هنگامِ کشتی‌پیماییِ او، آهنگِ باب دیلن بی‌وقفه پخش می‌شود). این کمپانی دهه‌هاست در دلِ مردمِ کوچه‌وبازار جای دارد و شهرتش به واسطه‌ی ویژگی‌های خاص فیلم‌های انیمیشنی‌اش افزون گشته است؛ ویژگی‌هایی همچون طراحی و گرافیک نوآورانه، کمدی کلامی و فیزیکی پرنشاط، صحنه‌پردازی‌ها و حرکاتِ دقیق و بی‌کاست و خاصیتِ سهل‌وممتنع بودنِ آنها، به این معنا که دنیایی هنر پشتِ آثارش نهان است اما تماشاچی آن را عاری از هر تکلفی می‌بیند. به عبارتی دیگر، پیکسار تمام کارهایش را مثلِ آب خوردن جلوه می‌دهد. مثلاً همین تیتراژِ پایانیِ «روح» را ببینید! انگار نه انگار که صدها نفر برای مدت طولانی روی آن کار کرده اند تا چیزِ موجهی از آب دربیاید.

اگرچه «روح» در مقایسه با سایر آثار پیکسار ممکن است پروژه‌ی کوچکی به نظر برسد، اما از منظر تاریخی اهمیتی بسزا دارد؛ چرا که علیرغم مسائل مربوط به دگرگونی شخصیت‌ها و با اینکه درگیر ماجراجویی‌های عجیب و غریب دنیای پس از مرگ نمی‌شود، اما تنها پروژه‌ی پیکسار تا به امروز است که این‌طور بی‌تعارف برای یک سیاه‌پوست، نقشِ اول قائل شده است. اهمیتِ ویژه‌ای که انیمیشنِ «روح» به موسیقیِ جاز داده، هم در انتخابِ موسیقیِ متن و هم در نمایشِ اجرای این نوع موسیقی، قابلِ تأمل است. حتی در به تصویر کشیدنِ نوازندگیِ پیانو و ترومپت چنان دقیق و فنّی عمل کرده که گویی یک فیلمِ واقعیِ موزیکال مثلِ «بهترین بلوز» را داریم تماشا می‌کنیم.

در یکی از فلش‌بک‌ها، پدر جو (کسی که او را با جاز آشنا کرد) را می‌بینیم که این موسیقی را یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای سیاهپوستانِ آمریکایی برای فرهنگ جهانی توصیف می‌کند. جزئیات دیگری نیز در فیلم وجود دارند که نشان از تمسکِ داستان به تجربه‌ای فراتر از هنجارهای سفیدپوستی و طبقه‌ی متوسط  دارد که معمولاً در فیلم‌های پیکسار به چشم می‌خورد. حتی آن صحنه که جو می‌خواهد به آرایشگاهِ مخصوصِ سیاه‌پوستان می‌رود، طنزی را در خود دارد که به مصائبِ یک مردِ سیاهپوست برای گرفتن تاکسی در نیویورک اشاره می‌کند (می‌گوید: «حتی اگر لباس بیمارستانی هم نپوشیده بودم، این کار مشکل بود!») و اشارتی هم به چارلز درو می‌کند، پزشک سیاه‌پوستی که برای پیشرفت در زمینه‌ی انتقال خون شناخته می‌شود. این حال‌وهوای سیاه‌پوستی، به دیالوگ‌های فیلم هم معنای ویژه‌ای می‌بخشد، چیزی که در آثارِ سفیدپوستانه‌ی پیکسار چندان به چشم نمی‌خورد. مثلاً‌ یک جا، روحِ شماره ۲۲ به طعنه می‌گوید:

«نمی‌تونید اینجا روح‌هارو له کنید. این کار برای زندگی روی زمینه!»

نقد انیمیشن روح از نگاه گاردین؛ آمیزه‌ای از فانتزی و مسأله‌ی مرگ و زندگی

این بار با یک انیمیشنِ زیبای هستی‌شناسانه از پیکسار طرفیم، اثری از کارگردانِ انیمیشن‌های «آپ» و «درون و بیرون». این انیمیشن که به نویسندگی و کارگردانی پیت داکتر ساخته شده، از جهاتِ زیادی با آثارِ قبلیِ او یعنی «بالا» و «درون و بیرون» مشترک است. همچون «درون و بیرون» به مسائل هستی‌شناسانه می‌پردازد (از جمله شکل‌گیریِ شخصیت، یا تقابلِ طبیعت و تربیت) و از زبان قابل‌فهم انیمیشن برای انتقال این مفاهیم پیچیده بهره می‌برد. روح را می‌توان نوعی الهام از الهیاتِ حاکم بر داستان‌های کوتاه و مصور The Numskulls به شمار آورد. به انیمیشنِ «آپ» هم از این جهت شبیه است که هردو انیمیشن، پیام رستگاری را به داستانی پیچیده و بغرنج پیوند می‌دهند چندان که گاهی خود نیز دچار سردرگمی روایت می‌شوند.

کسانی که به دیدنِ آثارِ پیکسار عادت دارند، از هرچه زیبایی‌ بصری، هنری و فنی است اشباع شده اند، اما روح حقیقتا‌ً پنجره‌ای جدید به روی چشمانِ ماست. وضوحِ نزدیک به واقعیتِ صحنه‌های زمینی (به حدی که فضای داخلی باشگاه جاز می‌تواند با مجموعه‌ی «ادی» اثرِ دیمین شزل رقابت کند) تا فضای رازآلود بخش‌های فرازمینی، همگی دست به دستِ هم داده و تماشای این اثر را لذت‌بخش کرده اند. حرکاتِ زیبا و ملموسِ انگشتان جو روی کلیدهای پیانو که او را به بُعد دیگری از احساس منتقل می‌کند، در کنار موجودات عجیب‌وغریب جهان دیگر، که به طراحی‌های خطی و وهم‌انگیز پیکاسو شباهت دارند، تجربه‌ای دیدنی خلق کرده است.

موسیقی اصلیِ این انیمیشن که ترنت رزنر و آتیکوس راس آن را آفریده‌اند، به همراهِ آهنگ‌های جازِ متنِ فیلم و تنظیمات آن، اثر جان بَتیست، به روح شوری موسیقایی داده که کم‌نظیر است. جیمی فاکس، که برای نقش‌آفرینی در نقش ری چارلز برنده‌ی اسکار شد، با صداپیشگیِ خود، به اولین شخصیت سیاهپوستِ پیکسار احساسی ویژه می‌بخشد. حضور کِمپ پاورز به‌عنوان یکی از نویسندگان و کارگردانان و همچنین مشاورانی نظیرِ دکتر جانت کولِ انسان‌شناس، خاطرمان را آسوده می‌سازد که اشاراتِ فرهنگیِ فیلم به دقت انتخاب شده‌اند.

انیمیشن روح، کاوشی عمیق‌تر در منشأِ شخصیتِ انسان‌ها

پیکسار در انیمیشنِ روح به مخاطبان می‌آموزد تا از منظری جدید به ابعادِ تشکیل‌دهنده‌ی شخصیتِ انسان بنگرند. در عینِ حال، افق‌های فرهنگی خود را نیز گسترش می‌دهد و برای نخستین بار، اثری رو می‌کند که بازیگرِ اصلی‌اش یک سیاهپوست است.

شخصیت افراد از کجا شکل می‌گیرد؟ آیا والدین در این میان نقشی دارند، یا اینکه این ویژگی‌ها به طریقی، پیش از تولد تعیین می‌شوند؟ در طول قرن‌ها، پزشکان روان‌شناسی و فلسفه و الهیات نظریات خود را در این زمینه ارائه کرده‌اند، اما این بار، با یک‌جور «دکتر»ِ کاملاً متفاوت طرف هستیم: پیت داکتر! مغز متفکر پیکسار، با تمثیلی شهودی و باورپذیر، نگاهی عمیق‌تر به معنای زندگی انداخته است که ماحصلِ آن، انیمیشنِ روح است؛ یک کمدی-درام موزیکال و متافیزیکیِ جسورانه که درباره‌ی ریشه‌های شخصیت و رفتارهای ما سخن می‌گوید. داستان این انیمیشن با مرگ جو گاردنر معلم گروهِ موسیقیِ مدرسه که یک پیانیستِ بدشانس و ناامید است آغاز می‌گردد.

این پیش‌درآمد، آن چیزی نیست که از یک انیمیشن کودکانه انتظار می‌رود، حتی انیمیشنی چون «بامبی» هم تا این حد پیش نرفت که شخصیت اصلی را پیش از شروع فیلم بکُشد. اما روح هرگز طبقِ قواعد بازی نمی‌کند. اساساً‌ چه بسا این فیلم مخصوص کودکان نباشد؛ با این حال، عرضه‌ی مستقیمِ آن در دیزنی پلاس در تاریخ ۲۵ دسامبر، و در بحبوحه‌ی همه‌گیری کرونا، نشان‌دهنده‌ی این است که استودیوی مذکور، با این انیمیشن همچون اثری کودکانه رفتار کرده است. مرگ جُو جلوه‌ی ترسناکی ندارد، اما فیلم از مخاطبان کم‌سن‌وسال می‌خواهد که به مسئله‌ی مرگ توجه کنند، آن هم به شیوه‌ای که کمتر فیلمی به خود جرئتِ این کار را می‌دهد. آنگاه پا را از این هم فراتر می‌گذارد و درکِ ما را از آنچه پیش و پس از حیاتِ دنیوی اتفاق می‌افتد تغییر، یا بهتر بگویم، شکل می‌دهد.

این مفاهیم به خودیِ خود می‌تواند برای کودکان، و حتی بزرگسالان، وحشت‌آفرین باشد. اما در این انیمیشن، تصویرِ ملایمی از دنیای پس از مرگ ارائه شده است. جو (که تنها روحِ حاضر در آنجاست که درباره‌ی حیاتِ پس از مرگ تردید دارد) از پلکان سقوط می‌کند و به جهانِ پیشین می‌رسد، فضایی شاد و با چشم‌اندازهای خیال‌انگیز که در آن، ارواح، شادان و خندان، پیش از ورود به دنیا، آماده‌ی حیاتِ زمینی می‌شوند.

این آن پاسخِ تحسین‌برانگیزی است که پیکسار به سؤالِ دشوارِ «چگونه می‌توان چیزی را که هنوز وجود ندارد به تصویر کشید» می‌دهد. البته از پیکسار انتظاری جز این هم نمی‌رود؛ تیم هنری ترجیح داده ایده‌ی انتزاعی «انسان پیش از جسم» را به شکلی بامزه و جذاب ارائه کند، به هر روح چشمانی گرد و درخششی ناب داده و آن‌ها را به شکل حبابهای بی‌شکل و بانمک و رنگین با حاشیه‌هایی محو و مبهم نمایش داده است. این حاشیه‌های محو (اصطلاحاً انحرافِ رنگی) یادآورِ این است که لنزهای دوربین نمی‌توانند تصویرِ مبهمِ ارواح را ثبت کنند. برخلافِ انیمیشن‌های قدیمی که شخصیت‌ها با خطوط ضخیم مشکی مرزبندی می‌شدند.

در این قلمرو، قوانین خاصی حاکم است؛ این قوانین تداعی‌گرِ اسلوبِ هوشمندانه‌ای است که آقای داکتر در انیمیشن «درون و بیرون» نیز برای بیانِ مفهوم احساسات انسانی در قالبِ یک کارتونِ ساده به‌کار گرفته بود. در این دیار، روح‌های نوپا پدیدار می‌شوند و تحت هدایت مرشدان یا مربیان (کسانی که قبلاً زندگی کرده‌اند و مشتاقند تجربیاتِ خود را به نسل بعدی نیز منتقل کنند) قرار می‌گیرند. زمانی که روح‌های جدید «جرقه»‌ی خود را پیدا می‌کنند، مجوز ورود به زمین را دریافت می‌کنند و به جسمِ نوزادی که برای آن‌ها تعیین شده وارد می‌شوند. توضیحی که این انیمیشن برای منشأِ پیداییِ بچه‌ها می‌دهد بسیار عالمانه‌تر از داستان لک‌لک‌های «دامبو، فیلِ پرنده» یا انیمیشن کوتاه «نیمه‌ابری» ساخته‌ی خودِ پیکسار است.

اینجاست که نظریه نوآورانه‌ی داکتر درباره‌ی نحوه‌ی شکل‌گیری شخصیتِ انسان‌ها وارد عمل می‌شود: برخی از عناصر شخصیت در «سمینارِ آشنایی» (نامی دیگر برای «جهانِ پیشین») شکل می‌گیرند و برخی دیگر با کمک راهنمایی‌های ارواحِ قدیمی کشف می‌شوند. این مدل بی‌نقص نیست، اما ایده‌ای است بکر و درخشان که کودکان را به شناسایی آنچه در زندگی آن‌ها را به وجد می‌آورد، تشویق می‌کند. دور از انتظار نیست اگر که «روح» در برخی بینندگانِ کم‌سن‌وسال، سببِ بیداریِ درونیِ زودهنگام شود. با این حال، فیلم بیشتر مناسب بزرگسالان به نظر می‌رسد، و از این حیث، به «زندگی شگفت‌انگیز است» اثر کاپرا یا «سرود کریسمس» ساخته‌ی دیکنز شباهت می‌یابد که برای بزرگسالانی که تجربه‌ی زیسته‌ی بیشتری دارند، معنادارتر به نظر می‌رسند.

مفاهیمی الهام بخش درباره زندگی، رویا، شادی؛ وقتی شادی به وسواس تبدیل شود!

جو می‌خواهد به بدنی بازگردد که هنوز با تنفسِ مصنوعی زنده است. اما ناخواسته، او را با یک مرشد اشتباه می‌گیرند و در نتیجه، به صورتِ تصادفی یک جفتِ روحی به نامِ ۲۲ برایش انتخاب می‌کنند که مدت‌هاست در این قلمرو مانده و اصلاً تمایلی به «زندگی کردن» ندارد. در حقیقت، ۲۲ ترجیح می‌دهد در «گیتیِ پیشین» بماند، جایی که مرشدهای زیادی از آبراهام لینکلن گرفته تا مادر ترزا تلاش کرده‌اند (و شکست خورده‌اند) تا جرقه‌ی او را پیدا کنند. اما مدیرانِ این قلمرو که هر کدام نامشان «جری» است (با صدای آلیس براگا، ریچارد آیوادی و وس استودی) با شکیبایی، به این دو اجازه می‌دهند تا راهِ خود را بیابند. و طولی نمی‌کشد که آن‌دو راهی پیدا می‌کنند که هر دوی آن‌ها را به زمین می‌رساند.

اما ۲۲ با تمامِ وجود، آسایشِ زندگیِ فرازمینی را به هبوط در شهرِ شلوغ و پرسروصدای نیویورک ترجیح می‌دهد.) اما حالا که به حیاتِ زمینی پا گذاشته، کم‌کم درمی‌یابد که تجربه‌ی زندگی آن‌قدرها که تصور می‌کرد، ناخوشایند نیست. هرچند از سوی کودکان چندان قابلِ درک نیست، ولی بدون شک بزرگسالانِ زیادی هستند که آرزو کرده‌اند “کاش هرگز به دنیا نیامده بودند”. همچون بسیاری از آثار پیشین پیکسار، انیمیشنِ روح نیز برخوردار از ویژگی مهربانی و خوش‌قلبی است، به طوری که حتی یک زندگی متوسط را هم ارزشمند جلوه می‌دهد. داکتر به همراه نویسندگانش، مایک جونز و کمپ پاورز، نیمه‌ی دوم فیلم را آکنده از صحنه‌هایی کرده‌اند که روح‌های پذیرنده را برمی‌انگیزد و الهام‌بخش آن‌ها می‌شود.

ابتدا ما را به آرایشگاه می‌برند، جایی که جو درمی‌یابد که شیفتگی‌اش به موسیقی، مانع او در ایجاد دوستی‌های عمیق و معنادار شده است. بعد، دیدار چهره‌به‌چهره با مادرش لیبا (با صدای فیلیشیا رشاد) رخ می‌دهد که به او کمک می‌کند تا برخی از مشکلات خود با والدین را بهتر درک کند. و آنگاه، آن لحظه‌ی شگفتی‌ساز فرا می‌رسد: جو پشت پیانو می‌نشیند و بدون وقفه شروع به نواختن می‌کند، و به جایی می‌رسد که فیلم آن را «خلسه» می‌نامد. و شخصیتِ عارفی که در این انیمیشن «ماه‌باد» نام دارد، چه زیبا می‌گوید: «وقتی شادی تبدیل به وسواس شود، آدم از جریانِ زندگی جدا می‌شود.»

از میان همه‌ی ریسک‌هایی که این فیلم به جان خریده (ریسک‌هایی که هرکدام می‌توانست منجر به شکست در گیشه شود) شاید غیرمنتظره‌ترینشان این باشد که داکتر، از مدیران با‌سابقه‌ی پیکسار، به دیگر بزرگسالان می‌گوید که غرق شدن بیش از حد در رویاها هم می‌تواند آسیب‌زننده باشد. این درس از جانب استودیویی ارائه می‌شود که هنرمندانش مشهورند به اینکه زندگیِ شخصی‌شان را فدا می‌کنند تا به علایق هنری خود برسند و از کارمندان انتظار می‌رود ساعات طولانی و با تمرکز مطلق کار کنند. و حالا، داکتر یک قدم دیگر هم جلوتر می‌رود و درسی از زندگی را پیش می‌کشد که کمتر فیلم خانوادگی‌ای جرات مطرح کردن آن را دارد: گاهی، رسیدن به رویایتان می‌تواند شما را از آنچه که پیش از این بوده‌اید، تهی‌تر کند.

در پایان هم نگاهی بیاندازیم به نظرات شاخص برخی از منتقدان فرانسوی و اروپا درباره انیمیشن سول

سوفی آون ضمن تحسین زیبایی بصری فیلم، نسبت به پیام فلسفی آن انتقاد دارد:

«راستش من نتوانستم با فیلم ارتباط برقرار کنم، با این حال می‌پذیرم که از نظر بصری واقعاً زیبا بود. من فیلم‌های «Inside Out» و «Up» را دوست داشتم. شروع فیلم «روح» خیلی جذاب بود، آن ورود به دنیای مردگان با شخصیت‌هایی که انگار از میادین کوانتومی ساخته شده‌اند، بسیار خلاقانه و غافلگیرکننده بود.
شاید پیچیده به نظر برسد، اما برای ذهن ما انسان‌های معمولی، خیلی خوب ساده‌سازی شده است. این بخش برای ما واقعاً سرگرم‌کننده بود. راه رفتن طولانی شخصیت‌ها به سمت نوری سفید که نماد مرگ است، ایده‌ای اصیل و متفاوت بود و نوید تجربه‌ای کاملاً تازه را می‌داد؛ اما در نهایت، داستان به سمت چیزی بسیار کلیشه‌ای رفت.

درست است که اجرای فیلم خوب بود، اما سرگرم کردن مخاطب با ایده‌هایی مانند این‌که «آیا ما برای هدف خاصی به دنیا آمده‌ایم؟»، یا «آیا باید به دنبال رسالت خود باشیم؟» در عمل حس تکراری بودن دارد.
به‌ویژه آن ایده‌ی نهایی که می‌گوید: مهم‌ترین چیز در زندگی نه عشق است، نه هدف، بلکه همین لحظه‌های ساده و کوچک روزمره…
شاید من نکته‌ی اصلی را از دست دادم. نمی‌گویم فیلم بی‌ظرافت است، قطعاً نکات مثبتی دارد، ولی برای من جذاب نبود و حتی کمی خسته‌کننده به نظر رسید.
راستش مطمئن نیستم حتی برای کودکان هم جذاب باشد.

بر خلاف تصورات اولیه، فیلم آن‌قدر که باید به عمق مفاهیم فلسفی نمی‌پردازد. مثلاً درباره‌ی مرگ، هیچ‌وقت جرأت نمی‌کند تا آخر برود. در نهایت، با اثری طرف هستیم که بیشتر ساختگی و محافظه‌کارانه به نظر می‌رسد.»

میشل سیما اما نظر متفاوتی دارد و از فیلم به‌شدت تمجید می‌کند:

«برعکس، به‌نظرم این فیلم هم برای کودک هفت‌ساله مناسب است و هم برای فرد هفتاد و هفت‌ساله، چون تنها کسانی که واقعاً به پرسش‌های متافیزیکی فکر می‌کنند، کودکان هستند. در کودکی بیشتر از سی‌سالگی به مرگ فکر می‌کنیم. از این جهت، فیلم هم برای کودکان مناسب است و هم برای پیرهایی مثل من.

درست است که خیلی از انیمیشن‌های دیزنی انیمیشن را به احساسات سطحی و گرافیک معمولی تقلیل داده‌اند، اما نباید فراموش کرد که انیمیشن همیشه از سینمای زنده جلوتر بوده. هنرمندانی مثل «نورمن مک‌لارن»، «جیژی ترنکا» یا حتی «کاندینسکی» پیشرو بوده‌اند.

در این فیلم، یک نوع تجربه‌گرایی بصری شگفت‌انگیز وجود دارد.

چیزی که برایم خیلی جذاب بود، ترکیب زندگی روزمره‌ی نیویورک با آن فضای رؤیایی «جهان پیش از تولد» بود. تصویرهایی از ورودی‌های مترو، آدم‌ها در خیابان‌ها، همه بسیار واقع‌گرایانه طراحی شده‌اند، و بعد به آن دنیای خیالی و شخصیت‌های نورانی وارد می‌شویم…
این فیلم از نظر بصری واقعاً نوآورانه و خیره‌کننده است؛ یک دیوانگی خلاقانه‌ی بصری!»

ژان-مارک لالان اما پایان‌بندی فیلم را ناامیدکننده می‌داند:

«فیلم را دوست داشتم، اما برایم خیره‌کننده نبود. من هم از پایان خیلی محافظه‌کارانه‌ی فیلم اذیت شدم. البته اخیراً فیلم «زندگی زیباست» را هم دیدم که از شبکه Arte پخش شد، و همین نقد را می‌توانم به آن هم وارد کنم.

در برخی از آثار بزرگ سینمای آمریکا، حقیقت داستان در پایان آن نیست. در فیلم «روح»، لحظاتی هست که احساس می‌کنیم داستان قرار است به سمت پذیرش فناپذیری انسان برود، یک نوع آرامش و پذیرش در برابر مرگ… که اگر تا آخر دنبال می‌شد، واقعاً باشکوه بود.
اما متأسفانه در نهایت، فیلم راهی بسیار ساده‌تر و آرام‌تر را انتخاب می‌کند.

با این حال، نمی‌توان انکار کرد که فیلم فکرشده و دقیق است. باور دارم که تخیل کودکان را برای همیشه تحت تأثیر قرار می‌دهد و به نکاتی اساسی از تجربه‌ی انسانی اشاره می‌کند.»

bento4d toto slot bento4d login toto togel bento4d bento4d bento4d
به اشتراک بگذارید :

چکیده

انیمیشن روح soul

نقد انیمیشن روح (Soul 2020)؛ در ستایش لحظه‌های کوچک زندگی!

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *