هاروکی موراکامی همیشه نویسندهای فرقهگرا بوده و با این وجود، آثارش فروشی میلیونی داشتهاست، چه به زبانِ ژاپنی و چه به سایرِ زبانها. ۱Q84 نیز یکی از رمانهای فرقهگرایانهی اوست؛ شاهکاری رمانتیک که در قالبِ سه کتاب و دو مجلد به چاپ رسیده است. وی در کتابِ دیگرِ خود به نامِ «مترو»، با اعضای سابقِ فرقهی اومشیرینکو و کسانی که از حملهی گازیِ این گروه به متروی توکیو (۱۹۹۵) جان به در بردهاند مصاحبه کرده است. او در این کتاب، تلویحاً وعدهی نگارشِ رمانی با موضوعِ فرقهها را داده بود و حالا به این قول عمل کرده است. در ادامهی این نوشته به نقد کتاب ۱Q84 موراکامی خواهیم پرداخت.
در این داستان دستِ کم دو فرقه فعالیت دارند. یکی فرقهایست مسیحی موسوم به جامعهی گواهان (Society of Witnesses) که اعضای آن به نوشتن و انتشارِ اعلامیههایشان علاقه دارند و از عملهای جراحیِ نجاتبخش اجتناب میکنند. دومین فرقه که اسرارآمیزتر و به فرقهی اوم شبیهتر است، «ساکیگاکه» نام دارد (که معنای آن چیزی شبیهِ پیشآهنگ یا پیشرو یا پیشگام است)، و دو تن از زخمخوردگانی که از این فرقه فرار کردهاند، چیزهای بسیار شنیعی دربارهی رهبرِ آن تعریف میکنند.
سایرِ گروههایی که در این رمان معرفی شدهاند نیز به لحاظِ ساختاری فرقهمانند هستند. یکی از دو شخصیتِ اصلیِ رمان، نویسنده و معلمِ ریاضیای به نامِ تِنگو است که به واسطهی ویراستارش، پایَش به دسیسهای ادبی باز میشود. او رمانی را برای یک دخترِ نوجوان مینویسد و این رمان به اسمِ همان دختر چاپ، و برندهی جایزهی ادبی میگردد و جزءِ پرفروشها میشود (مترجمانِ ۱Q84، یعنی رابین و گابریل، نیز دست به نوعی دسیسه و تبانی زدند و هریک، ترجمهی بخشی از آن را انجام دادند تا نسخهی انگلیسیِ این اثرِ را هرچه سریعتر روانهی بازار کنند). در جایی دیگر در توکیو، پیرزنی که صرفاً میدانیم به «خانمبزرگ» معروف است، پناهگاهی را اداره میکند مخصوصِ زنانی که قربانیِ خشونتهای خانوادگی شدهاند. خانمبزرگ برای اینکه مخفیانه مردانِ پرخاشگر را تنبیه کند، با دیگر شخصیتِ اصلیِ داستان یعنی زنی به اسمِ آئومامه که زنی آدمکش است، قرارداد میبندد. آئومامه همچنین استادِ هنرهای رزمی و فیزیوتراپیست است.
استفاده بی تکلف از جادو و رویا
در تحلیل کتاب ۱Q84 موراکامی باید گفت که درونمایههایی از رمانِ سهگانهی «میلنیوم» اثرِ استیگ لارسون به مشام میرسد، ولی در اثرِ موراکامی عناصری دیده میشود که در این رمانِ سوئدی و نظایرِ آن خبری از آنها نیست: دستهای جنِ کوتوله از دهانِ بزها و انسانها بیرون میآیند؛ یا مثلاً شخصیتهای داستان به بالا که نگاه میکنند دو ماه در آسمان میبینند که یکی از آنها کجوکوله و سبزرنگ است. آری، این هنرِ موراکامی است که پدیدههایی چنین جادویی و رؤیاگونه را همانقدر خونسردانه و بیتکلف به کار میگیرد که شخصیتهای داستانش هنگامِ پختنِ یک غذای ژاپنیِ لذیذ، هنرِ آشپزیِ خود را به کار میگیرند:
«او کرفسها و قارچهای خردشده را در روغنِ داغ ریخت، شعلهی گاز را زیاد کرد و قابلمه را به آرامی حرکت داد. با احتیاط، محتویاتِ درونِ آن را با کفگیری از جنسِ چوبِ بامبو هم زد، مقداری هم نمک و فلفل به آن اضافه کرد. زمانی که سبزیجات شروع کردند به پختن، میگوی آبکش شده را درونِ قابلمه انداخت. پس از اینکه مقداری دیگر نمک و فلفل به محتویاتِ ظرف اضافه کرد، یک استکان ساکی روی آنها ریخت. آنگاه چند قطره سس سویا و در نهایت هم یک مشت جعفریِ چینی به آن افزود […] یک بطری آبجوی تازه از یخچال بیرون آورد، پشتِ میزِ آشپزخانه نشست، و در حالی که هنوز غرقِ در فکر بود، دستش را پیش برد تا دستپختِ خود را داغداغ بخورد.»
دنیاهای موازی، عنصر اصلی رمان ۱Q84
تقریباً تمامِ رمانهای موراکامی با ابعادِ موازی سروکار دارند، ابعادی که شخصیتها از طریقِ شکافها یا ورودیها (نظیرِ پلکانِ اضطراریِ موجود در یک بزرگراه) به درونِ آنها راه پیدا میکنند. این رمان در فضای سالِ ۱۹۸۴ میشود (همان سالی که در واقعیت، فرقه اومشیرینکو تاسیس شد) روایت میشود، ولی وقتی آئومامه گزارشی خبری دربارهی احداثِ پایگاهی مشترک بر روی ماه توسطِ آمریکا و شوروی میبیند، و بعد ماهِ دوم را در آسمان میبیند، چنین استنباط میکند که به جهانی متفاوت پای نهاده، و نامِ آن را ۱Q84 میگذارد، که حرفِ Q در حکمِ علامتِ سؤال (Question) یا جای خالی است. اما جالب است بدانید که در زبان ژاپنی، عنوان این رمان «۱۹۸۴» تلفظ میشود، زیرا از لحاظ تلفظ، کاراکترهای Q و عدد ۹ شبیه به هم هستند.
در رمانهای سابقِ موراکامی نظیرِ تاریخچهی پرندهکوکی یا اسپوتنیکِ دلبندِ من، جهانهای موازی غالباً جاهایی بودهاند که در آنها، مردی در جستوجوی یک زنِ گمگشته است. در اینجا هم همین قضیه صادق است، با این تفاوت که در ۱Q84 این جستوجو دوطرفه است، و نگرانی از اینکه این گمگشته هیچگاه پیدا نشود در آن موج میزند، و این احتمال چندین بار و هربار به شکلی دلآزارتر، در کتاب تکرار میشود. همینکه از بُعدی به بعدی دیگر عبور کردید، دیگر هیچ تضمینی نیست که بتوانید راه را بیابید یا بگریزید. آئومامه حس میکند به دیاری راه یافته که به چشمِ او کاملاً بیگانه است؛ مثلاً خود را در مقابلِ درازگودالی عمیق یا بر سطحِ سیارکی ناشناخته مییابد، جایی که رسیدن به آن هرچند شاید با تلاشِ بسیار ممکن باشد اما بازگشتن از آن ناممکن است.
حتی در دیگر کتابِ موراکامی به اسمِ جنگلِ نروژی، که رمانی سراسر طبیعتگرایانه است نیز، قهرمانِ داستان برای اینکه وضعیتِ دشوارِ خود را توصیف کند، از پرتابِ خود به درونِ هزارتو سخن میگوید. (برای مطالعه تحلیل این کتاب به صفحه نقد کتاب جنگل نروژی مراجعه کنید) از طرفی، در ۱Q84، پای تنگو به قلمرویی نابسامان کشیده میشود و دنیای واقعی را هزارتو مینامد، حال آنکه آئومامه مغزش خود تبدیل به هزارتو میشود: «هزارتویی خاکستری به نامِ مخ، که آگاهی در آن مستقر است.»
در مجموع، پیرنگِ مفصلِ این رمان مبتنی بر ملاقاتِ یک پسربچه و یک دختربچهی دبستانی است که درجستوجوی یکدیگرند، و این جستوجو همراه با نوعی اشتیاقِ حزنآلود است که موراکامی در انطباقِ آن با هنرِ متعالی یدِ طولایی دارد. با این حال، خودِ نویسنده گفته است که قصد داشته این داستانِ ساده را تا جایی که ممکن است پیچیده سازد. که البته در این کار کاملاً هم موفق بوده است و اگر برخی بخشها (از جمله لحظاتِ پایانیِ کتاب و اتفاقاتی که در زمینِ بازی رخ میدهد) در این حد تأثیرگذار است، مرهونِ همین طول و تفصیلهای نویسنده است. البته موراکامی خود آنقدرها ملاحظه دارد که این کار را در نهایتِ مراعات و سنجیدگی انجام دهد. در همین بخشِ مذکور، تبحرِ کاملِ او در تکنیکِ نویسندگی در حدی است که هر تکنیکی را تحتالشعاع قرار میدهد.
نگاهی جزییتر به مهارت نویسندگی موراکامی در رمان ۱Q84
در کتاب ۱Q84 برای نضجِ هریک از انواعِ احساساتِ لذتبخش، تفصیل و زمانِ کافی اختصاص داده شده است، به خصوص برای ارائهی تصویری غمگین، بانمک و نهایتاً دلآزار از آن کارآگاهِ خصوصی که سومین شخصی است که در سومین کتاب، به صورتِ سومشخص موردِ روایت قرار میگیرد. ۱Q84 از آن اسلوبِ جنایی و اصطلاحاً «هارد-بویلدِ» موراکامی که در رمانهای اولیهاش (مثلاً تعقیبِ گوسفندِ وحشی) آگاهانه به کار میگرفت فاصله گرفته است، اما گاه به پاراگرافهایی میرسیم که تعلیق به شدت از سر و رویشان میبارد. ضمناً برخی صحنههای بیپرده از روابط نیز در این داستان یافت میشوند (و موراکامی با همان تأنی و موشکافیِ خاصی که در تعریفِ مراحلِ طبخِ غذا به خرج میدهد، با آنها نیز رفتار میکند). به علاوه، برخی جزئیات را نیز بازگو میکند که به نظر میرسد به افتخارِ هوادارانش و برای دلخوشیِ آنهاست، از جمله زنی جوان با گوشهای زیبا، یا مناظری از گربهها و کلاغها، چنانکه رسمِ نوشتههای اوست.
یکی از پرشمار عناصرِ رازآلودِ داستان، پرستاری است که ادعا میکند در جریانِ تناسخ، به جسمِ جدیدی حلول کرده است (اما پیش از این در کدام بدن بوده؟ نمیدانیم)، و دیگری، مسئولِ سمجِ اخذِ مالیات است که صدایش شنیده میشود اما هیچگاه دیده نمیشود. از دیگر سو، صداهای پراکندهای که در لابلای متن به گوش میرسد و گویا هیچ منشأِ مشخصی ندارد (صداهایی نظیرِ «هو هو») هراسی تدریجی و فزاینده در ما ایجاد میکند، هراسی از سنخِ فیلمهای «بچهی رزماری» و «حالا نگاه نکن». البته ناامیدی و کمدی معمولاً فاصلهی چندانی از هم ندارند و گاه به یکدیگر منجر میشوند. تنگو در اثرِ یک شوکِ غمانگیز، در اینکه چه فرقی بینِ انسانِ زنده با مرده هست دچارِ تردید میشود؛ نکند این دو تفاوتِ چندانی با هم نداشته باشند؟ نکند ما صرفاً برای راحتیِ کارِ خودمان، بینِ این دو تفاوت قائل میشویم؟ ولی سرانجام به این نتیجه میرسد که بهرحال تفاوتی این وسط وجود دارد و اگر ناچار باشیم زنده بودن را تعریف کنیم، باید بگوییم آدمِ زنده کسی است که بوهای مختلف میدهد (موراکامی خود گفته است که کارگردانِ موردعلاقهاش آکی کائوریسماکی است، کارگردانی اهلِ فنلاند، با حالتی افسرده که همین افسردگیاش سببِ خنده میشود.) سپهرِ رمانِ ۱Q84 گاه دربرگیرندهی عوالمی است که از شدتِ وهمآلود بودن و مرموز بودن، حتی هواخواهانِ سینهچاکِ موراکامی هم میلی به دیدنش ندارند، نمونهاش داستانِ «شهرِ گربهها»ست.
دنیای قلابی که ما در آن زندگی میکنیم!
برخی بر این باورند که عناصرِ خیالپردازانهای که موراکامی در داستانهای خویش به کار میگیرد غریب، نامتعارف یا توجیهناپذیرند. او خود در مصاحبهای که سالِ ۲۰۰۴ با جان رِی در پاریس انجام داده بود دلیلِ این انتخابِ خویش را بیانِ این واقعیت میداند که ما در دنیایی قلابی زندگی میکنیم. اخباری که میشنویم قلابی است. جنگهایمان قلابی است. حاکمان قلابیاند. ولی واقعیت را در همین دنیای قلابی مییابیم. داستانِ ما نیز چنین است. هرچند بستری که در آن گام برمیداریم قلابی است، ولی خودِ مایی که در آن بستر گام برمیداریم واقعی هستیم. موقعیتی که در آن هستیم واقعی است از این جهت که حاصلِ یک پیمان است.
تصویر از Benedetto Cristofani
رابطه هم، رابطهایست حقیقی. در داستانهای موراکامی نیز، اگرچه وقایع ممکن است غیرعادی یا نامأنوس به نظر برسند، اما شخصیتها همان انسانهایی هستند که ما هستیم. موراکامی به دو شیوه این مقصود را حاصل میکند: نخست، با فهرست کردنِ فعالیتهای کوچکِ روزمره همراه با دقت و تأنی (نظیرِ همان مراحلِ پختِ غذای داغ) و دوم، از طریقِ به تصویر کشیدنِ گفتوگوهای درونیِ شخصیتهایش که توأم با شوخطبعی و صمیمیت است. برای مثال، تصویری که از آئومامه در زمانِ استراحتش ترسیم میکند را ببینید:
«در حدِ توانش از خود کار کشیده بود. به سقف خیره شد. ولی سقف هیچ جذابیتی برایش نداشت. ولی او هم شکایتی نداشت. سقفها را برای سرگرم کردنِ آدمها نمیسازند که!»
موسیقی و اشارات پیچیدهی کوچک
معیارهای فرهنگی به خواننده کمک میکند تا در واقعیتهای بیثباتِ داستانهای موراکامی ثابتقدم بماند. در ۱Q84 اشارههایی به چخوف، استنلی کوبریک، داستایوفسکی، لوئیس کارول، مکبث، و کارل یونگ شده است، ولی مهمترین آثاری که او به آنها استناد نموده، آثارِ موسیقیایی است. «سینفونیِتا»ی لئوش یاناچک نقشِ پررنگی در این داستان ایفا میکند؛ یکی از بازرسها سرخوشانه به ژان سیبلیوس میاندیشد؛ و یک زن در رختخوابش در ستایشِ بارنی بیگارد، نوازندهی کلارینت، سخنسرایی میکند. موراکامی پیش از آنکه نویسنده شود، گردانندهی کلوبِ جاز بود، و موسیقی (اعم از جاز، کلاسیک یا حتی گاهی پاپ) همیشه به نثرِ او راه پیدا کرده است.
اما در این رمان، برای فهمِ درونمایهی اصلیِ اثر، یعنی زمان، موسیقی اهمیتِ ویژهتری پیدا میکند. این گمان که زمان توهمی بیش نیست، حسرتِ بازیابیِ زمانِ گذشته و تجربهی «از ریخت افتادنِ» زمان و اینکه چطور زمان میتواند مانندِ کلافی سردرگم درخود گره بخورد، همه و همه در رمانِ ۱Q84 مطرح میشود. از این منظر، اشاراتِ صریحِ داستان به کتابِ ۱۹۸۴ اثرِ جورج اورول، بیشتر ردگمکنی است (۱۹۸۴ نامِ حزبی است که نمادِ حکومتهای دیکتاتور است و کارش ساختِ رباتهای بدونِ ذهن است؛ رهبرِ این حزب «برادرِ بزرگ» نام دارد)، چرا که دغدغههای موراکامی در اینجا بیشتر از سنخِ مارسل پروست است؛ گواهِ این سخن آنجاست که آئومامه در مخفیگاهِ خود شروع به خواندنِ «در جستوجوی زمانِ ازدسترفته» میکند.
تنگو به نوبهی خود فکر میکند که: «اگر انسان ناچار بود به گونهای در زمان زیست کند که همه چیز طبقِ فرمول و نظم و هماهنگیِ مشخصی پیش میرفت، مسلماً زیرِ بارِ فشارِ عصبی قالب تهی میکرد. چنین زندگانیای شکنجهی محض است.» موسیقی زمان را تلطیف میکند و به آن رنگِ معنا میزند. این را آنجایی متوجه میشویم که تنگو از نواختنِ تیمپانی در مدرسه غرقِ در لذت میشود: «او از اینکه زمان را به قطعاتِ کوچکتر تقسیم میکرد، سپس سرِهمشان میکرد و تبدیلشان میکرد به ریتمهایِ متوالیِ تأثیرگذار، طبیعتاً لذت میبرد». بعدها در همین کتاب، چنین تصویری را در قالبِ یک منظرهی زیبای بیثبات میبینیم: «دستهای از گنجشکان، بینظم و ترتیب روی سیمِ برق نشستهاند و دائماً جای خود را تغییر میدهند، درست مثلِ بازنویسیِ نوتهای موسیقی.» در ادبیاتِ موراکامی، پرنده به ندرت پرنده معنا میدهد. کاراکترها خیالِ فراموش کردنِ زمان را در سر میپرورانند، ولی فارغ شدن از زمان لطفی است که فقط شاملِ استعارهها میشود: «جبههی هوا در میانِ اقیانوس زمینگیر شد؛ درست مثلِ فردی تنها که در افکارِ خویش گم میشود و از زمان غافل».
هیچکس دنبال حقیقت نیست
موراکامی در مقالهای که پارسال در نیویورک تایمز نگاشته بود، خود را اینگونه معرفی میکند: «قصهگو هستم… و خلبانِ بیادعای ذهنها و روحها». آسیبی که او در کتابِ «مترو» و ۱Q84 در خصوصِ فرقهها گوشزد میکند این است که آنها موجودیتهای خطرناکی هستند که نیازِ مردم به داستان را برآورده میکنند. به قولِ رهبرِ فرقهی ساکیگاکه، «هیچکس به دنبالِ حقایقِ دردناک نیست. مردم به دنبالِ داستانهای زیبا و آرامشبخشی هستند که به زندگیشان معنا بدهد».
آیا خودِ داستانهای موراکامی چنین هستند و انسان با خواندنشان در زندگیِ خویش معنایی مییابد؟ برخی منتقدین واقعاً ماندهاند که دربارهی او چه بگویند. اینکه نویسندهای چون او را، که به ویژه در بینِ جوانان اینهمه محبوبیت دارد، نویسندهی ضعیفی بدانیم، رنگوبوی تعصب دارد، ولو اینکه جایزهی نوبلِ ادبیات هرسال از او گریزان باشد. موفقیتِ موراکامی ناشی از اشتیاقی است که او به این سبکِ خاص و غیرعادیِ خود دارد. در ژانرهای بازاری و عامهپسندِ امروزی، اکثرِ کاراکترها امورِ ماورایی و خارقالعاده را عادی تلقی میکنند و تنها نگرانیشان بابتِ چالشهایی است که ممکن است در سطوحِ عالیتر، در شرایط و روابطشان پدید آید. این در حالی است که در آثارِ موراکامی، کاراکترها همواره در بابِ ماهیتِ زمان، تغییر، آگاهی، تصمیمگیریهای اخلاقی و حتی زنده بودنِ خودشان در این جهان یا عوالمِ دیگر، ابرازِ شگفتی و حیرت میکنند. از این منظر، قهرمانانِ داستانهای موراکامی، از زن و مرد، همگی فیلسوف هستند. پس طبیعی است که آثارِ او خوانندگانِ جوان را مجذوبِ خود کند، چون برای آنان، مسائلِ وجودی هنوز تازگی دارد و برای برخیشان، این معماها همواره لاینحل بوده است. پس هرآنکس که احساس میکند بدونِ خواستِ خود، در هزارتویی پرتاب شده، چنین کتابهایی را همدم و همدردِ خود مییابد.
برگرفته از گاردین
نظرتان را درباره نقد کتاب ۱Q84 هاروکی موراکامی، در همین صفحه و در قسمت نظرات، با ما در میان بگذارید. اگر به تحلیل فیلم و کتاب علاقه دارید، پیشنهاد میکنیم سری به صفحه نقد و بررسیها در سایت قضیه بزنید.