فیلمِ «تو هرگز واقعاً اینجا نبودی» برپایهی رمانی ۹۰ صفحهای و پر از خشونت اثرِ جوناتان ایمس نوشته شده. خودِ فیلم نیز توأم با خشونت است، اما خشونتهای آن بیش از آنکه بصری باشد، غیرعینی و ناملموس است، و در عین حال رعبانگیز. پیرنگِ زننده و هولناکِ داستان پیرامونِ دسیسهی کودکربایی است که مردانِ صاحبقدرت در جهتِ ارضاءِ امیالِ پلیدِ خود به آن متوسل شدهاند.
اولین چیزی هم که میبینیم «جو» است، با صورتی درسایه و نفس زدنهایی سنگین، که بعد از یک عملیاتِ شبانه، در حالِ پاکسازیِ بقایاست. ابزارهای کاری او عبارتاند از یک عدد نوارچسب و یک چکشِ فلزیِ خونآلود، که ممکن است این چنین به ذهنِ متبادر کنند که با قاتلی سریالی مواجه هستیم، و دختری که برای لحظاتی تصویرش رؤیت میشود، احتمالاً جدیدترین قربانیِ او باشد. تصاویرِ خارج از مرکز و موسیقیِ متنِ جانی گرینوود که پر از زمزمهها و ضربانهای بیامان است، دست در دستِ هم حالوهوای وحشت و خشونت را به فیلم القا نمودهاند.

این فیلم هم به یکی از قسمتهای سریالِ «قانون و نظم» شبیه است، و هم با مضامینی که در فیلمِ «راننده تاکسی» سراغ داریم در هم آمیخته است. شاید اگر کارگردانِ دیگری آن را میساخت، همان احساساتِ ملالآورِ موجود در کتابِ آقای ایمس را نمایش میداد و از دلِ ژستهای عامهپسندِ آن، تعدادی ابرقهرمانِ کلیشهای درمیآورد. ولی کارگردانِ این فیلم خانمِ رمزی است، فیلمسازی طغیانگر و سنتشکن که سابق بر این، آثاری نظیرِ «شکارچیِ موش»، «مارورن کالر»، و «باید دربارهی کوین صحبت کنیم» را از او شاهد بودهایم و هیچگاه ندیدهایم که به پیرنگِ اصلیِ داستان چندان متکی باشد.
به عبارتِ بهتر، لین رمزی از عناصرِ رواییِ متعارف همچون چارچوبی در خدمتِ تأثیرگذاریِ احساسی و کشفیاتِ روانشناختی (که اصلیترین علایقِ او هستند) بهره میبرد. «تو هرگز واقعاً اینجا نبودی» بیش از آنکه دغدغهی این را داشته باشد که شخصیتِ «جو» چه میکند یا چرا چنین میکند، به این توجه دارد که «جو بودن» چه حس و حالی دارد.

آقای فینیکس انتظاراتِ خانمِ رمزی را با جدیت و سرسختی برآورده میسازد. کلِ متنِ دیالوگهای او را شاید بتوان در یک برگهی کاغذ خلاصه کرد، و هیچیک چندان که باید، در خاطرهها نمیماند. ولی صدای نفسهای او، نالههای نومیدانهاش، بریدهبریده حرفزدنهای هراسانِ او، و شیونهای گاهوبیگاهش را مشکل بتوان از خاطر زدود. حتی اگر ماجراجوییهای او در برهوتِ ظلم و تجاوز چندان برایمان باورپذیر نباشد، (یا آنها را محصولِ ذهنِ مشوشِ خودِ او بدانیم) باز هم در رنجی که میکشد عنصری قدرتمند را میتوانیم یافت.
جو، انتقامجویی دلمرده!
واکین فینیکس با آن ظاهر چهارشانه و ریشو و محزونِ خود، نقشِ جو را بازی میکند؛ مردی که غم و اندوه وجودش را فراگرفته و فکرِ خودکشی او را عذاب -و در عینِ حال تسکین- میدهد. او هم مستعدِ رأفت است (از جمله در برخورد با مادرِ پیر و رنجورش و نینا، دختربچهای که او تلاش دارد تا از دستِ دلالانِ جنسی نجاتش دهد) و هم مستعدِ قساوت (هم در برخورد با خود و هم در برخورد با دیگران). یک بار یکی از مشتریانش به او میگوید: «شنیده ام آدمِ بیرحمی هستی.» اما زمانی که خطِ سیرِ داستان کامل میشود، تازه میفهمیم که این قضاوت، بسیار غیرمنصفانه بوده است.
جدیتی که آقای فینیکس در بازیِ خود و خانمِ رمزی در کارگردانیاش به خرج میدهد قابلِ تحسین است، اما خواهناخواه چنین به نظر میآید که از استعدادشان به درستی استفاده نکردهاست و کمتر از آنچه به نظر میآید از خودش مایه گذاشتهاست. البته عنوانِ فیلم خود دلالت بر «نبودن» و «خلأ» دارد، اما آنچه در این فیلم احساس میشود، بیشتر خلأِ محتواست تا ازخودبیگانگی و خلأِ وجودی. «جو» را همه جا در فیلم میبینیم. ولی چیزهای دیگری را که باید ببینیم، کمتر میبینیم.
دیری نمیپاید که درمییابیم «جو» قاتل نیست، بلکه ناجی و انتقامجوست؛ بازماندهی جنگ و تجاوزِ دورانِ کودکی حالا در رهانیدنِ زنانِ جوان از چنگالِ فسق و فجور تخصص دارد. این واقعیت که جو اساساً آدمِ خوبی است چندان قابلِ هضم نیست؛ نه برای خودِ او و نه برای مخاطبانی که قرار است ۹۰ دقیقه از وقتِ خود را پای فیلمِ لین رمزی سر کنند و به واقعیتِ ازهمگسیخته و مضطرب و پریشان و مستأصلِ «جو» پی ببرند.

فینیکس در این فیلم به غولی لندهور و لَش میماند. تنِ او چنان زمخت و سنگین است که مانع از بروزِ عواطف و احساساتش میشود. او پر از تروماست. سیستمِ عصبیاش آکنده از تجربیاتِ ناگوارِ گذشته و تعرّضاتِ دورانِ کودکی است. چهره و گردنش در پسِ ریشی پرپشت پنهان شده است. زمانی که کلاهِ سویشرتِ خود را به روی سرش میکشد گویی واردِ قلمروی تیره و تاریک میشود. جو مرکزِ ثقلِ رنجها و دردهاست. فیلمِ «تو هرگز واقعاً اینجا نبودی» چنان در نظرگاهِ «جو» مستقر شده است که گاه از درونِ چشمانِ او همه چیز را میبینیم و دیگر خودِ او را در صحنه رؤیت نمیکنیم.
گاه اشاره به تاکسی درایور، گاه نشانی از خواب بزرگ
جو در منزلی در بروکلین زندگی میکند و در آنجا، از مادرِ پیر و نحیفش (جودیت رابرتس) مراقبت مینماید. وی برای یک کارآگاهِ خصوصی کار میکند و نقشِ اسلحه را برایش دارد، گرچه سلاحِ موردِ ترجیحِ خودش چکش است (آقای ایمس در رمانِ خویش، با لحنی مرموز و موجز چنین مینویسد: کوچکترین اثری از خود برجای نمیگذاشت. در تنگنا و ازدحام عالی عمل میکرد و گویی همگان از او میترسیدند.) مسئولیتِ جو این است که دخترِ کمسنوسالِ یک سناتور را از یکی از باندهای قاچاقِ جنسی نجات دهد. جو ابزارهای موردِ نیازش را برمیدارد و تیمِ مذکور را زیرِ نظر میگیرد. این اولین بارش نیست که دست به چنین کارهایی میزند.

این اثر، هم اشاراتی به فیلمِ «راننده تاکسی» دارد و هم گوشهی چشمی به «خوابِ بزرگ»، چرا که شخصیتِ متهورِ آن، سلانهسلانه به دنیای شرارت قدم مینهد، جایی که زدوبندِ سیاسی و بهرهکشیِ جنسی به بالاترین ردههای جامعه رخنه کرده است. شورمندی و اضطرابی که در فیلم «تو هرگز واقعاً اینجا نبودی» متبلور است، یادآورِ تریلرهای منزجرکننده اما برجستهی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ است، همان فیلمهای تلخ و گزندهی نیویورکی، همان فیلمهایی که از فسادِ پلیس حکایت میکردند. نوآوریِ خانمِ رمزی در حدِ اعلا (تیتراژِ آغازینِ فیلم این ادعا را اثبات میکند) و رویکردش جسورانه است. او به «جو» شخصیتی احساساتی نمیدهد (و واکین فینیکس هم به خوبی با او همراهی میکند). در احساس و تصوری که ممکن است مای مخاطب نسبت به «جو» پیدا کنیم هیچگونه دخالتی نمیکند. گاه، وی شخصیتی مهربان است و با مادرِ خویش شوخطبعی مینماید. گاهی نیز همو با چکش بر سرِ دلالانِ جنسی ضربه فرود میآورد. ضربآهنگهای موسیقاییِ جانی گرینوود نیز که در پسِ زمینه شنیده میشود، فضایی سرشار از تنش و اضطراب و وحشت خلق میکند. طراحیِ صدا، متعمدانه، روحوروانِ مخاطب را درهممیریزد. شهرِ نیویورک با صداهای بیامان و ناهنجارِ ترافیک و مترو و بوقِ اتومبیلها در غرّش است. در یکی از صحنهها، «جو» سرِ میزِ شام نشسته است و هوا آکنده از صدای گفتوگوی افرادی است که سرِ میزهای دیگر نشستهاند. و او هیچیک از این صداها را نمیتواند ناشنیده بگیرد.
فیلم «تو هرگز واقعا اینجا نبودهای» از نگاه وبسایت راجر ایبرت
در صحنهی آغازین، تصویرِ جو را به صورتِ بریدهبریده داریم. دستانِ گوشتالوی او را میبینیم که با تعدادی شیءِ تهدیدآمیز سروکار دارند، از جمله یک نوارچسب و یک عدد چکشِ خونآلود. اینجا خود را در دقایقِ پسینیِ بروزِ حادثهای دهشتناک مییابیم. کارگردان به ما اجازه نمیدهد تا فراتر از قابِ تنگِ این فریم را ببینیم.
خانمِ رمزی در فیلمهای خود علاقه دارد در فضاهای معلق کندوکاو نماید، یعنی همان رخنهها و خلأهایی که انسانهای درحاشیه یا بیزبان در آن میزیند و تلاش میکنند اسرارِ جهانِ آفرینش را بفهمند. درست است که این افراد بازماندگانِ حوادث یا افرادِ غریبه هستند، ولی خانمِ رمزی آدمِ سرسختی است و رویکردی سرسختانه دارد و فیلمهای او الزاماً حسِ ترحمِ ما را برنمیانگیزند. کافی است به کارهایی که وی تا کنون در فیلمهای خویش با ما کرده است توجه کنید. برای مثال، در فیلمِ «مارورن کالر»، میتوانیم با دیدنِ اعمالی که مارورن انجام میدهد، ریشهی این رفتارها را در گذشتهی او حدس بزنیم. ولی رمزی هیچگاه خود، جاهای خالی را برایمان پر نمیکند. خلأها و رخنهها پابرجایند، و همان جاهایی هستند که افرادی مثلِ مارورن و جو دست به عمل میزنند، البته همیشه از سایه و در حاشیه میروند و از نظرها پنهان میشوند. چشم روی هم بزنید گمشان میکنید. این رویکردِ خانمِ رمزی اقتضای بهترین بازیها و بازیگران را دارد. جز این باشد، فیلمهای او دستگرمیهایی در این یا آن ژانر از کار درخواهند آمد.

خیلی دوست دارم بگویم این فیلم بهترین بازیِ فینیکس است، ولی حقیقت چیزِ دیگری است. او در فیلمهای «استاد» و «خباثتِ ذاتی» نیز عالی ظاهر شده است، البته در دو نقشِ کاملاً متفاوت. میتوان گفت که او تقریباً همه جور نقشی را آزموده است، ولی در چند سالِ اخیر، به یک ثباتِ نسبی رسیده و سعی کرده خودش باشد. حالا دیگر میداند چه باید بکند و کجا باید باشد. و این واقعیتی است بس هیجانانگیز. بهترین حالتِ او وقتی است که نمیخواهد خود را اثبات کند، یعنی شمای تماشاگر بلاتکلیف میمانید که او در حالِ ایفای چه نوع شخصیتِ خاصی است. غرضِ او از به عهده گرفتنِ این همه نقشِ متفاوت، این نیست که پیکرهی بازیگریاش را در همه جهت امتداد دهد. او خود شخصیتی است متکثر و جامع الاطراف. او در فیلم «تو هرگز واقعاً اینجا نبودی» گاه تحتِ تأثیرِ تروماهای درماننشده یا افکارِ خودکشی قرار میگیرد. اشکهای او جانسوز است زیرا وقتی جاری میشوند که او کاملاً بیپناه میشود. چشمانِ سبز و ماتِ او گویای دردی خاموش هستند. و شما هیچگاه به طورِ صددرصد مطمئن نیستید که حرکتِ بعدیِ جو چه خواهد بود.
«تو هرگز واقعاً اینجا نبودی» یک فیلمِ موجز و فشردهی ۹۰ دقیقه ای است، بدونِ هرگونه حشو و اضافهای. خانمِ رمزی حتی نمیگذارد در حینِ این فیلم یک نفسِ راحت بکشید. و در یک کلام، این فیلم، فیلمی تلخ، تاریک، پرهیجان و جذاب است.
اگر به سینمای جهان علاقهمندید، پیشنهاد میکنیم به صفحه نقد و بررسی فیلم در قضیه سر بزنید.
خوشحال میشویم اگر نظرات خود را درباره نقد فیلم «تو واقعا هرگز اینجا نبودهای” را در همین صفحه با ما به اشتراک بگذارید.